نمایی از صحنه عاشورا

لحظه کوچ فرا رسید. آخرین سبطِ پیامبر (صلى‏الله‏علیه‏وآله) چشمان درخشنده‏اش را در رملستان بى کرانه، تا افق چرخاند. زنان و کودکان از خیمه‏ها بیرون آمدند. چشم‏هاى اندوهگین به آخرین مرد خیره شده بود، یا به آخرین زنجیره‏هاى امید. حسین(علیه‏السلام)، تاریخ و انس
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

نمايي از صحنه عاشورا

( بُرشى از يک رمان واره )

لحظه کوچ فرا رسيد. آخرين سبطِ پيامبر (صلى‏الله‏عليه‏وآله) چشمان درخشنده‏اش را در رملستان بى کرانه، تا افق چرخاند. زنان و کودکان از خيمه‏ها بيرون آمدند. چشم‏هاى اندوهگين به آخرين مرد خيره شده بود، يا به آخرين زنجيره‏هاى اميد. حسين(عليه‏السلام)، تاريخ و انسان را مخاطب خويش ساخت و با تمامى وجود آواز برآورد:

ـ آيا پاسدارى هست که از حرم رسول خدا (صلى‏الله‏عليه‏وآله) پاسدارى کند؟ آيا خداپرستى هست که در مورد ما از خدا بهراسد؟

آوايش گريه‏ها و مويه‏ها را درهم آميخت و در اشک و خون غوطه‏ور ساخت. جوانِ از پا افتاده از بيمارى، برخاست... به سختى خود و شمشيرش را مى‏کشيد. بر عصا تکيه داده بود. جوانى که پدرش او را براى زمانى ديگر نگه داشته بود.

حسين (عليه‏السلام)، با صداى بلند از خواهر خواست:

ـ او را نگه داريد تا زمين از تبار محمد (صلى‏الله‏عليه‏وآله) تهى نماند.

اندوه بسان دسته‏هاى کلاغ ميان خيمه‏ها پرسه مى‏زد؛ روى دل‏هاى غمگين مى‏نشست و وقوع فاجعه را خبر مى‏داد.

حسين (عليه‏السلام) براى وداع ايستاد؛ وداع با جهان. خورشيد با شعله‏هايش زمين را پوشانده بود و فرات جارى بود. و باد مى‏توفيد و به دوردست‏ها مى‏گريخت ؛ ديوانه از کوچ، خسته از سفر.. و حسين (عليه‏السلام) تن پوش عروج پوشيده بود و بر سرش عمامه‏اى گلگون. جامه پيامبر را پوشيده و شمشيرش را به کمر بسته بود.

قبايل با ديدنش ديوانه مى‏شوند و در ژرفاى وجودشان حسّ انتقام شعله مى‏کشد و چشمانشان به شوق غارت مى‏درخشد.

حسين (عليه‏السلام) لباسى بى‏ارزش مى‏طلبد تا زير جامه‏اش بپوشد. لباس زير کوتاهى برايش مى‏آورند. آن را با گوشه شمشيرش کنار مى‏زند:

ـ اين لباس اهل ذمه? است.

و سرانجام لباسى قديمى برگزيد، با شمشير پاره‏اش کرد و زير لباسش پوشيد.

قبايل براى کشتن نوه پيامبر مهيّا مى‏شوند، و او با کودکان و زنان خداحافظى مى‏کند.

شيرخواره‏اش را در آغوش مى‏کشد، مى‏بوسدش و با دريغ نجوا مى‏کند:

ـ درود باد رحمت خدا از اين مردم که جدّ تو مصطفى (صلى‏الله‏عليه‏وآله)، دشمن آنان است.

لب‏هاى کوچک شيرخواره در جستجوى آب بودند، و فرات از آب موج مى‏زد و بسانِ مارى در دل بيابان پيچ و تاب مى‏خورد و ره مى‏سپرد. حسين (عليه‏السلام) گام پيش نهاد و کودک تشنه را با خويش آورد:

ـ آيا قطره آبى نيست؟

تيرى از کمان نيرنگ رها شد که پيکانش پيک مرگ بود.

خون زلال شيرخواره، سينه حسين (عليه‏السلام) را فرامى‏گيرد. پدر، مشتش را از فواره خون پُر مى‏کند و به آسمان مى‏پاشد. پشنگِ خون، عروج مى‏کنند و پرده‏هاى دور گست را مى‏شکافد.

حسين زمزمه کرد: «آن چه اين حادثه را بر من آسان مى‏کند، آن است که در برابر چشمِ پروردگار است. خداوندگارا! تو گواه بر مردمى هستى که شبيه‏ترين مردم به پيامبرت محمد (صلى‏الله‏عليه‏وآله) را کشتند.

نمادى فرشته گون از برابرش مى‏گذرد. از بال‏هايش عطر بهشت مى‏وزد:

ـ او را رها کن حسين(عليه‏السلام)! برايش در بهشت دايه‏اى است.

بسانِ تندبادى خشماگين، حسين به طرف کوفيان شتافت و آنان را به خاک انداخت:

من حسين(عليه‏السلام) پسر على(عليه‏السلام) هستم.

سوگند خورده‏ام کرنش نکنم...

پسر سعد که رؤياهايش را بر باد رفته مى‏ديد فرياد برآورد: «اين پسر کسى است که عرب‏هاى بسيارى را کشته است! از هر سوى بر او حمله بريد.»

کوفيان بر ضد او همدل و همدست شدند و هزاران تير به سوى او روانه شد و ميان او و خيمه‏ها فاصله افکند.

آخرين بازمانده رسول بانگ برآورد: «اى پيروان خاندان ابوسفيان! اگر دين نداريد و از روز واپسين نمى‏هراسيد، پس در دنياى خويش آزاده باشيد و به حَسَب و نَسَب خويش باز گرديد اگر گمان مى‏بريد عرب هستيد!»

شمر فرياد زد: «پسر فاطمه(عليهاالسلام)! چه مى‏گويى؟»

ـ من با شما مى‏جنگم و زنان را در اين ميان گناهى نيست. پس سرکشان و نادانان را تا لحظه‏اى که زنده هستم از تعرّض به حرمم باز داريد.

ـ قبول.

دشمنان، آهنگ او کردند. حسين(عليه‏السلام) تشنه، موج‏هاى نيرنگ را مى‏راند... مى‏جنگد. پايدارى مى‏ورزد و سرهاى کفرپيشگان را به خاک مى‏افکند. به شدت تشنه است و فرات با چهار هزار يا افزونتر محاصره شده. فرات آبش را بر کناره‏ها مى‏پاشد و چارپايان به آن نزديک مى‏شوند و حسين(عليه‏السلام) در جستجوى جرعه‏اى آب است.

پسرِ «يغوث» که در جمع دشمنان بود ـ گفت: «سوگند به خداوندگار، هرگز شکست خورده‏اى را نديدم که فرزندان و خاندان و يارانش کشته شده باشند؛ اما استوارتر و دليرتر از حسين(عليه‏السلام) باشد».

حسين(عليه‏السلام) بر آنان هجوم مى‏بُرد ؛ و آنان از برابرش مى‏گريختند و کسى را ياراى پايدارى در مقابل او نبود.

حسين(عليه‏السلام) دشمنان را شکست مى‏دهد. فرات را به چنگ مى‏آورد و اسبش را ميان آب‏هاى خروشان مى‏راند. موج‏ها در پرتو خورشيد مى‏درخشند. اسب خنکاى آب را حس مى‏کند. سرخم مى‏کند تا بنوشد و سيراب شود.

صاحب اختيار فرات به اسب ـ که از تبار اسب پيامبر(صلى‏الله‏عليه‏وآله) بود ـ گفت: «تو تشنه کامى و من تشنه کام، و تا تو ننوشى، من نمى‏نوشم.»

اسب سربرآورد و از اين کار سرباز زد. سوار دست دراز کرد تا مشتى آب برگيرد؛ مردى از مردان قبايل بانگ زد: «آيا از نوشيدن آب لذت مى‏برى، در حالى که حَرَمت را هتک مى‏کنند.»

حسين(عليه‏السلام) آب را ريخت و به سوى خيمه‏ها رهسپار شد. چهره‏هاى هراسان شکفتند. اميد برگشته بود.

زنان و دخترکان در گردش حلقه زدند و به او آويختند. خورشيد در سراشيبى غروب بود و حسين(عليه‏السلام) با آن کوچ مى‏کرد. با خاندانش خداحافظى کرد. برگى از دنياى فردا را برايشان آشکار ساخت و سطرهايى از دفتر روزگاران را برايشان خواند:

ـ مهياى آزمون باشيد و بدانيد پروردگار بلند مرتبه حامى شماست و به زودى شما را از شرّ دشمنان رهايى مى‏بخشد و فرجام کارتان را بهروزى قرار مى‏دهد. دشمنانتان را به انواع شکنجه‏ها عذاب مى‏کند و شما را به عوض اين ناگوارى، به انواع نعمت‏ها پاداش مى‏دهد. پس زبان به شکوه مگشاييد و سخنى بر زبان مياوريد که از اجرتان بکاهد.

دخترش سکينه را در جمع وداع کنندگان نيافت. وى را تنها در خيمه يافت که در خلسه فرو رفته بود و به راهِ شگفت پدر مى‏انديشيد.

مردى که رؤياى عبور از سد پيکر حسين(عليه‏السلام) بود فرياد برآورد: «در فرصتى که به خويش و خاندانش مشغول است بر او يورش بريد.»

کوفيان پيکان‏هاى زهرآلود مى‏افکندند که خيمه‏ها را مى‏دريد و در لباس زنان فرو مى‏رفت. زنان مى‏گريختند. چشم‏ها به حسين(عليه‏السلام) خيره شده بود. آخرين مرد بازمانده از تبار رسول چه خواهد کرد؟... حمله آغاز شد. تاريخ از نَفَس افتاد، مى‏دويد و به رکاب حسين(عليه‏السلام) مى‏آويخت، و حسين(عليه‏السلام) از تاريخ پيشى مى‏گرفت و تاريخ، حيران در دلِ رملستان ايستاده بود.

کوفيان، هراسان در برابرش مى‏گريختند و رگبار تيرها از هر سو او را در بر گرفته بود. و حسين(عليه‏السلام)، بر مرگ چيره مى‏شد. ديوار زمان‏ها را فرو مى‏ريخت و از قرن‏ها عبور مى‏کرد.

روح بزرگ، آهنگ خروج از بدن زخمى حسين(عليه‏السلام) داشت. زخم‏ها چون چشمه‏هاى زاينده، شنزار تشنه را سيراب مى‏کرد... و فرات دريغ از قطره‏اى آب، تلاش در گريز داشت.

ـ اى حسين(عليه‏السلام)! آيا فرات را بسانِ سينه ماران نمى‏بينى؟ از آن نمى‏نوشى تا از تشنگى جان سپارى!

«ابوحتوف» تيرى به پيشانى او افکند. تير را از پيشانى بيرون کشيد و خون از جبينِ آسمان ساى ا و جوشيد.

مردِ تنها، نجوا کرد:

ـ خداوندگارا! مرا در ميان بندگان سرکش مى‏بينى. پروردگارا! تعدادشان را به شما آر، آنان را نابود کن و يک تن از آن‏ها را بر پهنه خود باقى مگذار و هرگز نبخششان.

و آن گاه با تمامى وجود فرياد بر آورد:

ـ اى امتِ سرکش! بعد از پيامبر (صلى‏الله‏عليه‏وآله) با تبارش رفتارى بد داشتيد. زمانى که مرا بکشيد، کشتن ديگرى برايتان آسان مى‏شود و حرمتى باقى نمى‏ماند. اميدوارم که خدايم با شهادت، مرا گرامى بدارد و به خاطر من از شما ـ از جايى که نمى‏فهميد ـ انتقام گيرد.

گرگى از ميان قبايل زوزه کشيد:

ـ اى پسر فاطمه(عليهاالسلام)! چگونه خدا به خاطر تو از ما انتقام مى‏گيرد؟

ـ شوربختى ميان شما مى‏افکند و خونتان را مى‏ريزد و سپس انواع عذاب بر شما فرو مى‏ريزد.

خون از بدن بى رمق حسين مى‏تراود. خون بسيارى که زمين را رنگين مى‏کند.

حسين(عليه‏السلام) ايستاد تا دمى بياسايد. مردى از قبايل، سنگى به سويش افکند و خون از پيشانى‏اش جوشيد.

خواست با گوشه لباس از خونريزى پيشانى پيشگيرى کند اما تيرى با سه پيکان بر قلبش نشست. تير به قلبِ کوه ايمان اصابت کرد. پايان رنج و آغاز کوچ به دنياى آرامش.

حسين(عليه‏السلام) از درد ناليد:

ـ بسم الله و بالله و على مله رسول الله.

آن گاه فروتنانه چهره‏اش را به سوى آسمان گرفت:

ـ پروردگارا! تو مى‏دانى اينان مردى را مى‏کشند که جز او زاده دختر پيامبرى بر پهنه خاک نيست!

حسين(عليه‏السلام) دستش را از خون پُر مى‏کند و به آسمان مى‏پاشد و بانگ بر مى‏آورد:

ـ آن چه اين حادثه را بر من آسان مى‏کند، آن است که برابر چشم خدا رخ مى‏دهد.

بار ديگر، حسين(عليه‏السلام) مشت خود را از خون پُر مى‏کند و موى سر و محاسن خود را خضاب مى‏نمايد و مهياى کوچ مى‏شود:

ـ اين گونه با خدا و جدم رسول خدا(صلى‏الله‏عليه‏وآله) ديدار مى‏کنم...

و آن‏گاه بدنش سست شد و چون ستاره‏اش خاموش بر خاک افتاد.


نويسنده: کمال السيد، مترجم: حسين سيدى

تنظيم براي تبيان: شکوري

در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.
مطالب مرتبط مجموعه :
آخرین مطالب سایت