مجلس یزید؛ اوج بروز حیای حضرت زینب علیهاالسلام

از مواردی که دل ما را از جا می‏کند و سینه را آتش می‏زند، ایستادن دختران وحی به حال اسارت، در نزد آزاد شده‏های خود با حالت و وضعیتی که دشمنان هم بر آنها اندوهگین شدند؛ است.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

مجلس يزيد؛ اوج بروز حياي حضرت زينب عليهاالسلام

«وَ مِمّا يُزِيلَ القَلب عَن مُستَقَرِّها                                                                وَ يَترُکُ زَندَ الغَيظِ في‏الصَّدرِ وارِيا 

وقُوفُ بَناتِ الوَحيِ عِندَ طَلِيقها                                                                    بِحالٍ بِها تَشجِينُ حَتّي الاَعادِيا(1) 

از مواردي که دل ما را از جا مي‏کند و سينه را آتش مي‏زند، ايستادن دختران وحي به حال اسارت، در نزد آزاد شده‏هاي خود با حالت و وضعيتي که دشمنان هم بر آنها اندوهگين شدند؛ است.»

يزيد، بزرگان اهل شام و سفراي خارجي را دعوت کرده بود. آنگاه دستور داد که اسيران را وارد کنند. اهل مجلس به دختران و دودمان پيامبر نگاه مي‏کردند، که تا ديروز در پسِ پرده عزّت و احترام قرار داشتند و بيگانه‏اي رخسار آنان را نديده بود.

هنگامي که دعوت شدگان؛ بزرگواري، ارجمندي و حياي اين خاندان را به خاطر آوردند، همه از شرم و خجالت چشم بر هم نهادند، ولي در آن جمع، مرد تنومند شامي، با چشماني از حدقه درآمده به فاطمه دختر امام حسين(عليه‎السلام) مي‏نگريست و با نگاه‏هاي آزمندانه خود مي‏خواست او را ببلعد. فاطمه هراسان و لرزان به عمه‏اش زينب(سلام الله عليها) پناه برد.

مردک شامي برخاست و به يزيد گفت: يا اميرالمؤمنين! اين دوشيزه را به من ببخش! فاطمه در حالتي که از وحشت مي‏لرزيد، دامن عمه‏اش زينب را گرفت. زينب او را در آغوش گرفت و فرمود: «گمان دروغ بردي و فرومايگي کردي! نه تو چنين حقّي داري و نه يزيد!»(2)

بازتاب اين خطبه غراي حضرت اين شد که "هنده" دختر عبدالله عامر «زن يزيد» آن‏ چه را که در مجلس شوهرش رخ داد، شنيد، پيراهنش را نقاب کرده و به درون مجلس رفت و از آن همه نامردي و بي‏حيايي بر سر او فرياد کشيد.

يزيد خشمگين شد و سخناني بين او و حضرت زينب(سلام الله عليها) رد و بدل شد، تا آنجا که حضرت فرمود: اکنون که سرتاسر زمين و آسمان را بر ما تنگ گرفته‏اي و ما را مانند اسيران به هر سو مي‏کشاني به گمانت که پيش خدا براي ما پستي و براي تو شرف و منزلت است؟!

آنگاه فرياد آهنين حيا بر فرق مجسمه بي‏شرمي فرود آمد که: «يَابنَ الطُّلَقاء آمِنَ العَدلِ يَابنَ الطُّلَقاء تَخديرُک حَرائِرَکَ وَ اِمائَکَ وَ سَوقُکَ بَناتِ رَسُولِ اللهِ(صلي الله عليه و آله) سَبايا قَد هَتَکتَ سُتُورَهُنَّ وَ اَبدَيتَ وُجُوهَهُّنَ تَحدُوا بِهِنَّ الاَعداء مِن بَلدٍ اِلي بَلدٍ سَتَشرِفُهُنَّ اَهلُ المَناهِلِ وَ المَناقِل يَتَصَفَّحُ وُجُوهَهُنّ القَريبُ وَ البَعيدُ وَ الَّدَنِي وَ الشَّريفُ، لَيس مَعَهُنَّ مِن رِجالِهِنَّ وَلِيّ وَ لا مِن حُماتِهِنَّ حَمِيّ وَ کَيفَ يُرتَجي مُراقَبَةُ مَن لَفظَ فُوهُ اَکباد الاَزکياءِ وَ نَبَتَ لَحمُهُ مِن دِماءِ الشُّهَداء...(3)؛ اي پسر آزاد شدگان؛(4) آيا از عدالت است که تو زنان و کنيزان خود را در پشت پرده بنشاني و دختران(پرده‎نشين) رسول خدا را اسير کني (و شهر به شهر بگرداني؟!) پرده آبروي آنها را بدري و صورت آنها را نمايان سازي تا دشمنان، آنان را از شهري به شهري ببرند، و بومي و غريب چشم به آنها بدوزند و نزديک و دور، و شريف و فرومايه تماشايشان کنند، در حالي که از مردان آنها ياري کننده‏اي همراهشان نباشد، و از ياري کنندگان آنان مددکاري نباشد. چگونه مي‏توان اميد بست به دلسوزي کسي که (مادرش) جگر پاک مردان خدا را جويد و گوشت او از خون شهدا روييد؟!»

 

کو اسارت؟

خصم تو در بند بود                             هر کلامت صد هزاران پند بود

حضرت زينب آرام گرفت، سخنان سراپا درد و حياي زينب، باعث شد يزيد سر به ‏زير افکند و هر کس در آن ‏جا بود، چنان سر به زير، و خاموش شد که گويي مرغ مرگ بر سر همه سايه افکنده است.

بازتاب اين خطبه غراي حضرت اين شد که "هنده" دختر عبدالله عامر «زن يزيد» آن‏ چه را که در مجلس شوهرش رخ داد، شنيد، پيراهنش را نقاب کرده و به درون مجلس رفت و از آن همه نامردي و بي‏حيايي بر سر او فرياد کشيد.(5)

نکته مهمي که حضرت زينب(عليهاالسلام) از آن سخت آزرده است و به آن تصريح مي‏کند، اين است که زنان يزيد پوشيده‏اند، و حرمت و حياي آنها محفوظ، ولي او و زنان اهل بيت(عليهم‎السلام) در معرض ديد نامحرمان بودند. به همين جهت نمي‏گويد زنان تو در کاخ و اسيران در کوخند، يا زنان تو سير و اسيران گرسنه‏اند، بلکه تنها و تنها بر حجاب و حفظ حرمت و حيا اصرار دارد که اين خود مي‏تواند بزرگترين درس براي بانوان آزاده باشد که در هر حال مرز حيا را حفظ و حريم حرمت خويش را پاس دارند، و بر مهاجمان مرز حيا و عفّت فرياد زنند و در مقابل آنها در هيچ حالي ساکت نباشند حتي اگر در بند اسارت باشند.


پي‎نوشت‎ها:

1- شيخ عباس قمي، منتهي الآمال، ج 1، ص 793.

2- بانوي کربلا حضرت زينب، ص 144.

3- بحارالانوار، ج 45، ص 133؛ طبرسي، الاحتجاج، ج 2، ص 122.

4- روز فتح مکه بزرگان قريش نزد رسول خدا آمدند، رسول خدا از آنها پرسيد:(گمان مي‏کنيد با شما چگونه رفتار مي‏کنم؟! گفتند: آنچه در اندازه برادري و بزرگواري برادرزاده‏اي بزرگ است.) پيامبر صلي الله عليه و آله فرمود: «اذهبوا انتم الطّلقاء؛ برويد که شما آزاد هستيد.» از همان تاريخ بزرگان قريش به طلقاء «آزاد شدگان» معروف شدند. سيرة ابن هشام، ج 4، ص 54 ـ 55؛ مغازي واحدي، ج2، ص 835.

5- بانوي کربلا، ص 147.

 

تنظيم تبيان: گروه دين و انديشه، فراوري هدهدي.

در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.
مطالب مرتبط مجموعه :
آخرین مطالب سایت