مهمان عنکبوت

یکی بود، یکی نبود. غیر از خدا هیچ‌کس نبود. یک روز سوسک به کنار رود رفت قورباغه می‌خواست
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

مهمان عنکبوت

يکي بود، يکي نبود. غير از خدا هيچ‌کس نبود.

يک روز سوسک به کنار رود رفت قورباغه مي‌خواست توي آب شيرجه بزند که سوسک او را صدا زد و گفت: قورباغه جان! مي‌خواهم از رود رد بشوم، اما مي‌ترسم. قورباغه گفت: اگر مي‌ترسي رد نشو!: سوسک گفت: عنکبوت آن طرف رود منتظر من است. براي ناهار مهمان او هستم. قورباغه گفت: من که قايق ندارم تو را سوار کنم. سوسک گفت: اما تو مي‌تواني به من کمک کني. من از ماهي مي‌ترسم. قورباغه خنديد و پرسيد: از ماهي؟ مگر ماهي ترس دارد؟ سوسک گفت: من مي‌توانم شنا کنم اما اگر ماهي مرا ببيند، حتماً مرا مي خورد. قورباغه گفت: حالا مي‌خواهي من چشم‌هاي ماهي را ببندم؟! سوسک گفت: نه. ولي کاري کن که مرا نبيند. قورباغه کمي فکر کرد و پرسيد: مثلاً چه کاري؟ سوسک گفت: حواس او را پرت کن! قورباغه خنديد و گفت: پس تو هم به سرعت شنا کن و برو پيش عنکبوت. سوسک با خوشحالي گفت: باشد! قبول! قورباغه پريد توي آب و شروع کرد با ماهي حرف زدن. ماهي تمام حواسش به قورباغه بود. سوسک پريد توي رود و با سرعت شنا کرد. ماهي، سوسک را نديد. سوسک، از رود گذشت. وقتي سوسک از آب بيرون آمد، قورباغه هم حرفش با ماهي تمام شد! سوسک با خيال راحت پيش عنکبوت رفت و با او ناهار خورد. اما قورباغه منتظر ماند تا سوسک برگردد. او براي اينکه سوسک دوباره از رود بگذرد و به خانه‌اش برود، يک عالمه حرف آماده کرده بود تا به ماهي بگويد!

 

برگرفته از مجله: دوست خردسالان

تنظيم براي تبيان: خرازي

*******************************

مطالب مرتبط

خانه هاي جنگلي

تماشاي برکه

دو خانه در يک اتاق

قايق نخودي

عکس مزرعه ام را مي بافم

با آرزو سفر کن

آدم برفي و ماه

کتاب

من گرسنه تر هستم

در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.
مطالب مرتبط مجموعه :
آخرین مطالب سایت