عکس مزرعه ام را می بافم
بابا و مش رحمان دار قالی مادر را کنار پنجره گذاشتند. بعد بابا یک دار کوچک آورد و گفت: این هم برای شکوفه.
شکوفه از دیدن دار کوچک خوشحال شد.
مش رحمان برای مادر نقشهی قالی آورده بود. مادر یکی از نقشهها را انتخاب کرد. بعد مش رحمان چند گلولهی نخ رنگی به مادر داد. مادر گلولههای نخ را بالای دار قالیاش آویزان کرد. شکوفه پرسید: نقشهی قالی من کو؟
مش رحمان گفت:برای قالی کوچک تو باید نقش تازهای پیدا کنم.
عصر، شکوفه به مزرعهی کوچکش رفت. پرندهها بین گلهای آفتابگردان مزرعه بازی میکردند. شکوفه از آنها پرسید: شما برای قالی من نقّاشی دارید؟
گنجشکها جیک جیک کردند و پر و بالشان را تکان دادند. شکوفه به گلهای آفتابگردان نگاه کرد. فکر کرد مش رحمان برای نقشهی قالی او عکس گلهای مزرعه و گنجشکها را بکشد. شکوفه با خوشحالی به دکّان مش رحمان رفت. مش رحمان داشت نقّاشی میکشید. شکوفه گفت: دوست دارم عکس مزرعهام را ببافم.
مش رحمان همراه شکوفه به مزرعه رفت. گنجشکها و گلها را دید و عکس مزرعه کشید.
نوشته: فاطمه بختیاری
تنظیم برای تبیان: خرازی
**********************
مطالب مرتبط