بُز زنگوله پا

بچه‌ها، این قصه خیلی قدیمی است. شاید آن را از زبان پدربزرگ یا مادربزرگ شنیده باشید. یکی بود، یکی نبود. بزی بود که به او بز زنگوله‌ پا می‌گفتند، این بز سه تا بچه داشت: شنگول، منگول و حبه‌ی انگور
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

بُز زنگوله پا

بچه‌ها، اين قصه خيلي قديمي است. شايد آن را از زبان پدربزرگ يا مادربزرگ شنيده باشيد.

يکي بود، يکي نبود. بزي بود که به او بز زنگوله‌ پا مي‌گفتند، اين بز سه تا بچه داشت: شنگول، منگول و حبه‌ي انگور. بچه‌ها با مادرشان در خانه‌اي نزديک چراگاه زندگي مي‌کردند.

روزي بز خبردار شد که گرگ تيزدندان، همسايه‌ي آنها شده است. براي همين خيلي نگران شد و به بچه‌ها سپرد که حواستان جمع باشد. اگر کسي آمد و در زد، از سوراخ کليد، خوب نگاه کنيد. اگر من بودم، در را باز کنيد. اما اگر گرگ يا شغال بود، در را باز نکنيد.

بز که رفت، گرگ آمد و در زد. بچه‌ها گفتند: کيه؟

گفت: منم منم مادرتان

بچه‌ها گفتند: دروغ مي‌گويي، صداي مادر ما نازک است. اما صداي تو خيلي زشت است.

گرگ رفت و بعد از چند دقيقه برگشت و در زد.

بچه‌ها پرسيدند: کيه؟

گرگ صدايش را نازک کرد و گفت: منم، منم، مادر شما.

بچه‌ها از سوراخ کليد نگاه کردند و گفتند: دروغ مي‌گويي؛ دست مادر ما سفيد است، دست تو سياه است.

گرگ به آسياب رفت و دستش را به آرد زد و سفيد کرد. بعد برگشت و همان حرف‌ها را به بچه‌ها زد. بچه‌ها از پشت در نگاه کردند و گفتند: دروغ مي‌گويي؛ پاي مادر ما قرمز است. پاي تو قرمز نيست.

گرگ رفت روي پايش حنا گذاشت. بعد به خانه‌ي بز رفت و همان حرف‌ها را زد.

بچه‌ها در را باز کردند و گرگ، شنگول و منگول را که نزديک بودند، قورت داد. اما حبّه‌ي انگور در سوراخ راه آب پنهان شد.

نزديک غروب، بز زنگوله پا از صحرا برگشت. وقتي به در خانه رسيد، ديد در باز است. بچه‌ها را صدا زد. اما جوابي نشنيد. صدايش را بلندتر کرد. حبه‌ي انگور صداي مادر را شناخت، بيرون آمد و ماجرا را براي مادر تعريف کرد. مادر پرسيد: گرگ آمد يا شغال؟

 حبه‌ي انگور گفت: من نفهميدم.

بز به در خانه‌ي شغال رفت و گفت: شنگول و منگول مرا تو خوردي و بردي؟

شغال گفت: نه، بيا خانه‌ي مرا ببين. چيزي تويش نيست. شکمم را هم نگاه کن. از گرسنگي به پشتم چسبيده است. اين کار، کار گرگ است.

بز روي بام خانه‌ي گرگ رفت. ديد گرگ براي بچه‌‌هايش آش درست مي‌کند. بزه روي بام خانه‌ي گرگ جست وخيز کرد. گرگ سرش را بيرون آورد و فرياد زد: کيه، کيه، روي بام تاپ و توپ مي‌کنه؟! آش بچه‌هاي مرا پر از خاک و خل مي‌کنه؟!»

بزه گفت:

منم، منم، بز زنگوله پا،

ور ميجم دوپا دوپا،

چار سم دارم بر زمين،

دو شاخ دارم در هوا،

کي برده شنگول من؟

کي خورده منگول من؟

کي مي‌آد به جنگ من؟!

 

گرگ گفت:

منم، منم گرگ تيز دندان

من خوردم شنگول تو!

من بردم منگول تو!

من مي‌آم به جنگ تو!

 

بز پرسيد: چه روزي به جنگ مي‌آيي؟ گرگ گفت: پس فردا!

بز، از آنجا به صحرا رفت، و علف سيري خورد. روز بعد پيش کشاورز رفت تا شيرش را بدوشد و يک کاسه کره و يک کاسه، سرشير درست کند. بعد کره و سرشير را براي سوهان کار برد و گفت: شاخ مرا تيز کن.

سوهان کار، شاخ بز را تيز تيز کرد.

از آن طرف گرگ رفت پهلوي دلّاک و گفت: دندان‌هاي مرا تيز کن!

دلّاک گفت: مزد من کو؟

گرگ به خانه رفت، يک کيسه برداشت و پر از باد کرد. بعد آن را براي دلّاک برد و گفت: اين هم مزد تو. دلّاک تا سر کيسه را باز کرد، بادها بيرون رفت. اما به روي خودش نياورد و توي دلش گفت: بلايي به سرت بياورم که در داستان‌ها بنويسند! آن وقت گازانبر را برداشت، دندان‌هاي گرگ را کشيد و به جاي آنها پنبه گذاشت.

صبح آن روز، گرگ و بز براي جنگ حاضر شدند. گرگ گفت: پيش از جنگ بايد آب خورد. بزي پوزه‌اش را توي آب فرو کرد؛ اما آب ننوشيد. ولي گرگ آنقدر آب خورد که شکمش باد کرد. بز با شاخش به شکم گرگ زد. گرگ خواست او را گاز بگيرد. اما چون دندان‌هايش از پنبه بود، کاري از پيش نبرد.

شکم گرگ پاره شد و شنگول و منگول از توي آن بيرون آمدند.

بز زنگوله پا بچه‌هايش را برداشت و با خوشحالي به خانه رفت. گرگ بدجنس هم به سزاي کارهايش رسيد.

 

برگرفته از: مجله رشد کودک

*****************************

مطالب مرتبط

قرمزي کجاست؟

زردک

درخت سيب

آقا کمده

زنبورک وزوزي

اسب بلوري

مشکل آقاي مربّع

گوش فيل جادويي

 

در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.
مطالب مرتبط مجموعه :
آخرین مطالب سایت