با شهاب حسینی از زندگی تا سینما (2)

گفت و گویی درباره همه چیز، از زندگی تا سینما، با شهاب حسینی تغییر نکنی، باخته‌ای ...
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

با شهاب حسيني از زندگي تا سينما (2)

بعد مي‌توانستي سال‌ها هر فيلمي كه دلت خواست بازي كني و هر پيشنهادي را كه نمي‌پسنديدي رد كني.

بله. چون آن 7060 ميليون تومان پول خونم بود. نجومي مي‌توان گفت ديه هنري من بوده. تا به حال به آن شكل كار نكرده‌ام. البته كارهايي بوده كه كرديم و دستمزد آن را گرفته‌‌ايم. ولي به نظر من در هر كاري كه قبول مي‌كنيم بايد از آن چيزي كسب كنيم. ضمن اينكه معتقدم بازيگر بايد شعور را در خودش پرورش دهد كه جايگاه خودش را در فيلمنامه تشخيص دهد و ببيند مي‌تواند در اين جايگاه قرار بگيرد يا نه. صرفا به اين دليل كه پيشنهادي به ما شده دليلي ندارد كه آن را بپذيريم.

در زندگي به دنبال چه هستي؟

به خدا نمي‌دانم. در حال حاضر من دارم پيچ‌هاي يك جاده مه‌آلود و پرپيچ و خم را طي مي‌كنم كه نمي‌دانم پشت پيچ بعدي چه چيز در انتظارم است.

كجا مي‌روي و چرا؟‌

اگر بايستم يخ مي‌زنم. اگر بايستم بايد تا ابد همان جا بمانم.

مي‌تواني مسير را عوض كني. مگر اين جاده به كجا مي‌رسد؟‌

اين جاده بعد از طي كردن پيچ و خم‌هايش از نظر من به يك دشت سبز و خرم با گل و پروانه مي‌رسد. من به آن اميد حركت مي‌كنم.

اين كه استعاره است، غايت كار حرفه‌اي‌ات چيست؟‌

مي‌خواهم آدمي باشم كه بعدها از من ياد شود. چرا نخواهم يكي از مشاهير باشم؟ اين روزها كم كم سروصداي كار در مجامع بين‌المللي و مشترك درمي‌آيد. بالاخره سينماي ايران با تمام مشكلات و مسائلي كه داشته خودش را در دنيا معرفي كرده، سينماي ايران مي‌گويد من سينماي ايران هستم، سينماي پرطمطراق هند نيستم كه در آرشيو سالانه 900800 فيلمي آن، كمتر فيلم جدي مي‌توان پيدا كرد. مي‌گويد من سينماي تركيه و سينماي كشورهاي عربي، افغانستان و پاكستان نيستم. خيلي جالب است من يك سفر به مجارستان كه يك كشور درجه دوم اروپايي است، داشتم.

در آنجا به سينما رفتم. كسي كه بليط مي‌فروخت از ما پرسيد از كجا آمديد؟ وقتي گفتيم از ايران گفت آهان، عباس كيارستمي، ‌بهمن قبادي. من آنجا به سينماي ايران افتخار كردم كه يك بليت‌فروش مجارستاني ما را مي‌شناسد.

اگر سينماي ما تا اينجا جلو آمده به همت همين‌ها بوده است. آقاي كيارستمي، آقاي بيضايي بايد باشند چون اينها افرادي هستند كه به تعالي در كارشان فكر كرده‌اند. من هم مي‌خواهم در اين جلو رفتن سهم داشته باشم.

ماجراي آن فيلم فرانسوي چه بود؟چطور شد در فيلم يك كارگردان فرانسوي بازي كردي؟

اسرار ازل را نه تو داني و نه من. اين اتفاق براي من مثل ابر و باد و مه و خورشيد پيش آمد. همه چيز دست به دست هم داد. اين خانم فرانسوي تدوين‌گري است كه در هاليوود زندگي مي‌كند. گويا در چند نوبت هم كانديدا شده، تهيه‌كننده يك فيلم كوتاه هم بوده كه برنده يك جايزه نقدي خيلي خوب شده است كه آن جايزه قطعا براي ساختن يك فيلم سينمايي بلند كافي بود. يك تهيه‌كننده بسيار حرفه‌اي هم پشت اين كار قرار گرفته،‌تهيه كننده اين فيلم سه چهار تا فيلم را به طور همزمان هندل مي‌كرد. به طوري كه از شوشتر براي يك قسمت آن پروژه‌ها با مدير برنامه‌هاي آقاي برد پيت و آقاي دي‌كاپريو مذاكره مي‌كرد. قرار بود اين فيلم در لبنان فيلمبرداري شود كه شرايط لبنان فراهم نشد. بعد قرار شد در عراق كار انجام شود كه آن اتفاق هم نيفتاد. نهايتا تصميم گرفته شد كه فيلم در ايران فيلمبرداري شود. خدا را شكر. چون تهيه‌كننده ما خانم طائر بود و براي cast هنري اين كار اين مساله را مدنظر داشت كه آدم‌هايي را انتخاب كند كه داراي گروه‌هاي دروني نيستند و مي‌آيند كه كار كنند.

منظورتان از گره‌هاي دروني چيست؟

بعضي آدم‌ها دو تا حركت دارند كه فلان تهيه‌كننده آن را ديده. در آن لحظه چيزي نگفته ولي دفعه بعد ديگر سراغ آن بازيگر نمي‌رود. ما نياز داشتيم وقتي اين خانم‌ به ايران مي‌آيد، شرايط «مهمان حبيب خداست» را فراهم‌كنيم. با بچه‌ها صحبت كرديم و گفتيم غر زدن و ناراحتي را تعطيل كنيم. چون وقتي اين آدم از ايران مي‌رود سفير نوع سينماي ايران است. در اين كار بهرام بدخشاني كه از حرفه‌اي‌ترين فيلمبرداران ماست، پشت دوربين قرار گرفت، مهران ملكوتي صدابردار است، آقاي ميلاجي و تيم‌اش كار صحنه را انجام دادند و من متوجه شدم آنچه سوار تكنيك در اين آدم‌ها مشترك است خصيصه همراهي و اعتقاد به كار گروهي بوده است. همه آمده بودند كه گل بزنند.

رونالدينيو نداشتيد؟

اگر هم داشتيم مجابش كرديم كه در خدمت فيلم باشد. به هر حال روند كاري كه من با هر اعتقادي طي كردم منجر به اين شد كه از آن دفتر كاري با من تماس بگيرند. وقتي من فيلمنامه را خواندم به آن خانم گفتم دقت كنيد كه هدفتان از ساختن اين فيلم نشان دادن يك سري محدوديت‌ها نباشد. شما آمده‌ايد يك فيلم بسازيد و فيلم با قصه و داستان پيش مي‌رود. شايد بهتر باشد همان شكوهي كه در فيلم‌هايتان رعايت مي‌كنيد اينجا هم ملاحظه كنيد. خلاصه ما به اين ترتيب كار را شروع كرديم. سر بعضي از سكانس‌ها با هم بحث كرديم و گاهي از دست هم دلخور شديم. ولي پايان روز هميشه مي‌گفتيم آن دلخوري و بحث لازم بود چون به كار كمك مي‌كرد و هيچ مساله شخصي‌اي پشت آن نبود. فرآيندي شكل گرفت كه تهيه‌كننده و كارگردان با رضايت قلبي ما را ترك كردند و رفتند. يكسري راش با خودشان بروند كه قاعدتا از زمان تدوين، خاطراتي را برايشان يادآوري مي‌كند كه اگر اين خاطرات شيرين باشند به نفع ماست. به هر حال كار با اين كارگردان و تهيه‌كننده اين طور نبود كه من با خودم بگويم به‌به، يك تهيه كننده خارجي و بروم در آن فيلم بازي كنم.

به هر حال دلت كه مي‌خواست چنين تجربه‌اي داشته باشي.

چرا كه نه.

قاعده داشتن چنين تجربياتي مسير برنامه داشتن است.

اين فيلم قرار بود كه در «جشنواره كن» شركت كند. اگر اين فيلم در جشنواره كن به نمايش دربيايد و مردم از تصاوير و نور و موسيقي و بازي‌هاي آن لذت ببرند، آن وقت است كه نقش آن agent يا مديربرنامه هويدا مي‌شود. به هر حال بهتر است كه انسان اميد به آينده را حفظ كند ولي از آنجا كه هيچ‌كس نمي‌داند يك ثانيه بعد قرار است چه اتفاقي بيفتد، بهتر است براي لحظه‌ حال بازيگرهاي خوبي باشيم و در سكانس‌هاي زندگي خوب بازي كنيم. شايد من هم بدون آنكه خبر داشته باشم يك سري گره‌هاي دروني داشته باشم ولي اين گره‌ها با كار من اصطكاك ايجاد نمي‌كند، كار را مختل نمي‌كند و جلوي جريان كار را نمي‌گيرد. باعث تغيير مسير كار نمي‌شود. من سعي مي‌كنم گره‌هاي دروني خودم را در خلوت باز كنم. موزيك گوش مي‌كنم، فرياد مي‌زنم وگريه مي‌كنم.

همسرتان؟

خيلي سخت است. كساني كه با هنرمندان يا بازيگران زندگي مي‌كنند از زندگي خودشان چيزي نمي‌فهمند.

جدا از ساعت‌هايي كه سركار دور از خانواده هستيد چه مشكلاتي در خانه ممكن است به واسطه روحيه هنرمند شما ايجاد شود؟

بدبختانه وقتي كار ما تمام مي‌شود فايل كار را نمي‌بنديم. رابطه ذهني ما هم چنان با آن كار مقطعي مي‌شود. اين فكر كه مورد كار، در خانه، زمان ديدن فيلم حتي اخبار تمام مدت با من است ولي بچه من متوجه نمي‌شود كه من دارم به كارم فكر مي‌كنم. بچه پدرش را مي‌خواهد. پدري كه با او بازي كند و... نمي‌توان به بچه گفت من از اين ساعت تا اين ساعت مي‌توانم با تو باشم؛ يا اين هفته نه، هفته بعد يا بيار و.... به همين خاطر بين زندگي خانوادگي و زندگي هنري يك تفاوت 180 درجه‌اي وجود دارد. مي‌گويند فلاني شغلش ماموريتي است. 6 ماه خانه است و 6 ماه ماموريت است. اين آدم برنامه‌ريزي مي‌كند كه براي هر شش ماه چه كار كند. ولي وقتي تايم كار آدم مشخص نيست روز و شب و تعطيل و غيرتعطيل در آن معني ندارد. براي خانواده بازيگر خيلي سخت مي‌شود.

وقتي به منزل برمي‌گردي خيلي سخت است نقش مرد خانه بودن را بازي كني؟

بله يك جاهايي سخت مي‌شود. چون تنهايي يكي از عناصر خيلي خيلي مهم براي بازيگري است و اين تنهايي، انسان را وادار به فعاليتي كه به آن ميل دارد مي‌كند. اين فعاليت مي‌تواند موزيك گوش دادن باشد يا نوشتن و حتي خواندن. اين كارها پازل آدم را تكميل مي‌كند.

يكي از كساني كه در كنار تو اين ويژگي را دارد، محمدرضا فروتن است كه در كنار حواشي زندگي هنري زندگي خانوادگي‌اش را دارد و شما توانسته‌ايد مشكلاتي كه در تمام زندگي‌هاي خانوادگي وجود دارند را وارد كار هنري‌تان نكنيد. چه‌بسا خيلي از هنرمندان بزرگي كه نتوانسته‌اند مرز بين اين دو را حفظ كنند و در حواشي زندگي خانوادگي فرو رفته‌اند ولي تو به خوبي توانسته‌‌اي تعادل اين دو جريان را حفظ كني.

من هميشه تلاشم اين است. گاهي اوقات آدم به مو مي‌رسد، مهم اين است كه نگذاريم پاره شود. ولي به مو رسيدن واقعا دست خود آدم نيست. ممكن است در قعر شرايط روحي، خودش را از همه چيز گله‌مند باشد. ولي يك نگاه منصفانه به زندگي روحيه را برمي‌گرداند. اگر 8 تا اسكار هم در گنجه خانه‌ات حفظ كني، تاريخ مي‌شود. ولي اثري كه تو از خودت به جا مي‌گذاري نسل به نسل منتقل مي‌شود. مثلا فرزند تو ثمره انديشه توست. من متاسفانه در اين زمينه هم آدم موفقي نبوده‌ام. يعني نتوانسته‌ام پدر خيلي خوبي براي فرزندم باشم. بعضي از بي‌حوصلگي‌هايم را آن بچه تحمل كرد. اما اگر قرار باشد هم هنرپيشه باشي، هم پدر فرزندنت باشي، هم همسر باشي و هم براي پدر و مادرت فرزند باشي بايد تلاش كني كه حتي شده نيم‌بند آن را حفظ كني و وضعيت افراد را جلب كني.

الان تا چه حد رضايت اطرافيان را جلب كرده‌ايد؟

من هميشه معتقدم كيفيت زندگي را بايد حفظ كرد. كميت مهم نيست. بالاخره يك سقفي هست، لباس و اتومبيل و تن‌پوشي در حد بضاعت به دست مي‌آيد. من بايد سعي كنم كيفيت زندگي‌ام را حفظ كنم، قبول دارم كه اگر پشت سر هم كار كنم از اطرافيانم وقت دزديده‌ام، ولي هدفم اين بوده كه آنها در زندگي‌شان احساس آرامش كنند.

آيا شما در زمان‌هايي كه كار كمتري داريد يا بين كارهايتان، خانواده را به مسافرات مي‌بريد تا جبران وقت‌هايي كه نبوديد را بكنيد؟ يا بين كارهايتان فاصله مي‌اندازيد تا بيشتر در خدمت آنها باشيد؟

به خصوص در دوره اوايل فعاليت هنري، بايد از خانواده خواهش كنيم كه خودشان را با ما هماهنگ كنند، چون من مجبورم پشت سر هم يا حتي به طور موازي‌ كارهاي مختلف داشته باشم. اين، دوره اول، ريشه يا پايه است كه بايد محكم و اصولي باشد. از يك دوره‌اي به بعد ديگر زمان آنهاست. چون ريشه دوانده شده. الان ديگر حسابي كه بايد باز مي‌شده، باز شده است. من شايد براي دوره بازيگري‌ام سقفي تعيين مي‌‌كنم و بعد از آن هرچه را كه در اين مدت فرا گرفته‌ام انتقال دهم. مثل ورزش دوي امدادي. ما از يك‌سري افراد كسب كرديم و به افراد ديگري منتقل مي‌كنيم. بارها به من پيشنهاد شده كه براي تدريس به آموزشگاه بروم. من هنوز خودم چيزي بلد نيستم كه بخواهم تكنيك بازيگري را آموزش بدهم ولي تجاربي كسب كرده‌ام كه مي‌توانم درباره آنها صحبت كنم. بعضا تجارب واقعي هستند كه گاهي تلخ‌اند. اگر اين تجارب تلخ گفته شود شايد كاخ آرزوهاي خيلي‌ها را ويران كند. شايد خيلي از انگيزه‌ها را از بين ببرد. در يك دوره‌اي از زندگي‌ام شايد دلم بخواهد اين كار را بكنم.

بازيگري يك مرحله‌ است، شايد مرحله بعدش كارگرداني باشد.

علاقه دارم.

- مرحله بعد از بازيگري‌ات چيست؟

درباره مرحله بعد آنچه احساس مي‌كنم اين است كه ما در حال حاضر بايد تيم را تجربه كنيم. يعني اول به همدلي برسيم. خودمان را به رخ هم نكشيم بلكه در كنار هم قرار بگيريم. يكي از عشق‌هاي من ديدن درخشيدن بچه‌هايي است كه با آنها كار مي‌كنم. بچه‌هايي كه مثل الماس منتظر استخراج شدن هستند.

- منظورت همان بندي است كه با آنها كار موسيقي كردي؟

بله. من خودم منتقد سرسخت اولين اثري هستم كه از اين گروه وارد بازار شده است. من كه آن قدر سرسختانه انتقاد كردم بايد براي بهتر شدن اثر بعدي كار مي‌كردم. كار بعدي ما يك آلبوم با 25 track است كه 20 track آن كارهاي خوبي است و نسبت به كار احساس خوبي دارم چون تيم و كار گروهي را تجربه كردم.

- براي تو كار گروهي بيشتر مهم است يا كاري كه مي‌كني؟.

اگر افراد يك گروه با هم خوب كار كنند قطعا نتيجه كار خوب مي‌شود. وقتي بازيكنان يك تيم فوتبال با هم هماهنگ هستند حتي اگر شكست هم بخورند به دل آدم مي‌نشيند و آدم مي‌گويد چقدر تميز بازي كردند.

- اين گروه به خاطر سال‌هايي كه با هم كار كردند اين قدر موفق شده‌اند؟‌

من اميدوارم كه وقتي آلبوم به بازار آمد تفاوت نتيجه كار در مقايسه با آلبوم قبلي ديده شود. من ادعا نمي‌كنم كه بازار موسيقي را تكان خواهيم داد اما مي‌توانيم ادعا كنيم كه نسبت به كار قبلي حداقل 5 پله صعود داشته‌ايم.

ـ‌ از ميان كساني كه در سينما و تلويزيون چهره‌هاي شناخته شده بودند چه كساني به گروه شما آمدند؟

اميرحسين مدرس.

ـ حميد گودرزي هم بود.

بله ولي حميد رفت.

ـ اين چهره‌ها به چه دليل دعوت شدند؟ علت دعوت از آنها به خاطر مسائل تبليغاتي بود؟

همه چيز مدنظر بوده. ما اول فكر مي‌كرديم شايد يك تيم موسيقي كه سه نفرشان بازيگر هستند براي مخاطب جالب باشد ولي بعد ديديم شرايطي بايد فراهم كرد كه افراد را با رضايت نگه داريم. كسي كه دلش راضي باشد براي كارش انرژي مي‌گذارد. بعضي از بچه‌ها نتوانستند خودشان را با شرايط هماهنگ كنند، دوستي‌مان سر جاي خودش بود. ولي گروه را ترك كردند.

ـ كار موسيقي هميشه يكي از دغدغه‌هايت بوده است؟

كار موسيقي نه. ولي من هميشه عاشق موسيقي بوده‌ام.

در ساعت‌هاي تنهايي‌ات موسيقي چقدر تاثير دارد؟ چقدر مطالعه، چقدر فيلم ديدن؟ به طور كلي در اوقات تنهايي چه مي‌كني؟

دلم مي‌خواهد كه قوه تخيلم را قوي كنم. وقتي فكر مي‌‌‌كنيم، دريافت مي‌كنيم. وقتي فكر مي‌كنيم مثل آن است كه بلوتوث خودمان را روشن كرده باشيم تا نشانه‌ها را در اطراف جذب كنيم. پس تفكر در واقع اولين كاري است كه دلم مي‌خواهد انجام دهم. براي اين تفكر به مكمل‌هايي نياز دارم. موسيقي‌اي كه ارزش هنري دارد يكي از اين مكمل‌هاست و مي‌تواند به تفكرات جهت و شكل بدهد. من با موسيقي از طريق آلبوم The wall پينك فلويد آشنا شدم. خوشبختانه يا متاسفانه! قبل از آن من هميشه به دنبال فوتبال و موتورسواري و كارهايي از اين قبيل بودم. كسي از دوستانم براي تولد 14 سالگي من روي يك نوار 90 دقيقه‌اي آلبوم The wall را ضبط كرد و به من هديه داد. نمي‌دانم چه چيزي باعث شد كه شب وقتي مي‌خواستم بخوابم آن را از طريق هدفن گوش دادم. تجربه خيلي عجيبي بود. به نظر من فضاساز و كيفيت اين آلبوم از بقيه آلبوم‌هاي پينك فلويد خيلي بهتر است. زماني كه آن را گوش مي‌كردم حس كردم در ذهنم يك سري تصويرسازي انجام مي‌شود. بعد علاقه‌مند به موسيقي‌هايي از اين دست شدم مثل بقيه كارهاي پينك فلويد و موسيقي فيلم. موسيقي‌هايي كه وقتي گوش كني مي‌تواني كسي را تصور كني كه روي يك صخره رو به دريا ايستاده و افق را تماشا مي‌كند. اينها را دكوپاژ مي‌كني و به چشم‌هاي اين آدم مي‌رسي. خب همه اينها جذاب است. به همين خاطر است كه اين نوع موسيقي و كتاب و فيلم مي‌تواند به نگاه انسان جهت بدهد.

ـ كدام نويسنده‌ها براي تو جذاب‌تر هستند؟

يكي از كتاب‌هايي كه هرگز خواندن آن را فراموش نمي‌كنم، كيمياگر پائولوكوئيلو بود. شعر شاملو را دوست دارم. بعضي از كارهاي سهراب را مي‌پسندم. اينها سليقه است. اگر هم مي‌گويم كار شاملو، منظورم همه كارها نيست.

ـ در كارهاي آخرت هم از كارهاي شاملو استفاده كردي، تحت‌تأثير شاملو بودي؟

نه. حتي مي‌توانم بگويم كه CDهايي كه با صداي مرحوم شاملو هست را به خوبي و دقت گوش نداده‌ام. ولي به هر حال اگر هدف مشخص باشد در هر انساني يك‌طور متبلور مي‌شود. همه ما تعالي و سعادت را جست‌وجو مي‌كنيم. دلمان مي‌‌خواهد برگزيده باشيم و يك مرگ شكوهمند در انتظارمان باشد. شاملو تبديل به شاملو مي‌شود. اسكورسيزي، اسكورسيزي مي‌شود. يكي انيشتين مي‌شود يكي ورزشكار.

ـ چه چيزي به تعالي شما كمك مي‌كند؟ كتاب، موسيقي، فيلم؟

همه‌شان. يك وقت‌هايي هم هيچ‌كدام. يك وقت‌هايي طبيعت، يك وقت‌هايي فوتبال. من يك وقت‌هايي آن‌قدر محو خود بازي و آدم‌هاي آن مي‌شوم كه نتيجه را فراموش مي‌كنم. حتي ري‌‌اكشن مربي‌ها و بازيكن‌ها .... براي من خيلي جذاب و اورجينال است.

ـ در فوتبال چه كسي به نظرت از بقيه بهتر بازي مي‌كند؟

من زيدان را از همه بيشتر دوست داشتم. اولين اسطوره‌اي كه در فوتبال داشتم مارادونا بود بعد زيدان.

ـ از آن حركتش چه برداشتي داري؟

به نظر من خيلي شكوهمندانه بود. با آن حركتي كه كرد خداحافظي‌اش از زمين را با يك كارت قرمز همراه كرد و در واقع اخراج شد. به خاطر اينكه به بقيه بگويد حتي اگر زيدان هم كه باشي دوره‌ات تمام مي‌شود. از ارزش‌هايش كه كم نشد.

ـ كدام جام جهاني و كدام تيم‌ها برايت از بقيه جالب‌تر بوده است؟

بچه‌تر كه بودم عشق برزيل بودم. ولي من يك دوره‌اي طرفدار سرسخت آرژانتين شدم. البته در كنار تيم ملي خودمان (اگر بتواند نتيجه‌اي به دست بياورد و دلمان را شاد كند).

ـ كدام باشگاه را بيشتر دوست داري؟

فرصت دنبال كردن بازي‌هاي باشگاهي را ندارم ولي وقتي قضيه ملي مي‌شود جذابيتش بالا مي‌رود، بقيه‌اش سرگرمي است. وقتي رئال با بارسلونا بازي مي‌كند، براي اسپانيايي‌ها مهم است و براي من فقط سرگرمي است.

ـ آسمان شما آبي است يا قرمز؟

هيچ‌كدام. من واقعا درگير اين ماجراها نمي‌شوم. خوب است كه آدم طرفدار تيمي باشد ولي اينك دغدغه فكري بشود و باعث جر و بحث باشد خيلي جالب نيست. ولي وقتي موضوع مهمي است قشنگ مي‌شود. يكي از قشنگ‌ترين بازي‌هايي كه يادم است بازي دانمارك و سنگال در جام 1994 بود. دانمارك آن بازي را برد ولي تا آخر عمرم گل دوم سنگال را فراموش نمي‌كنم. دقيقا با 3 پاس و يك ضربه گل از دروازه‌بان اين گل زده شد. يعني تجسم كار تيمي. كارگردان تلويزيوني بلافلاصله چهره مربي دانمارك را نشان داد. واقعا از گلي كه خورده بود لذت برده بود. به نظر من شكوه انساني از هر چيزي بالاتر است. از خوب كار كردن ديگران لذت ببريم تا زندگي باعث لذت ما بشود.

ـ روحيه‌ات خيلي ورزشي است.

من بچه خيابان هاشمي و سلسبيل و آن طرف‌ها هستم. مردم آن محله نه خيلي محروم بودند نه آن‌قدر بالا بودند كه از چيزي خبر نداشته باشند. ما آدم‌ها را در موفقيت‌ها و بالا و پايين‌هايشان ديده‌ايم. اينها تجربه است و باور. من آقاي پرستويي را مثال مي‌زنم اگر الان ايشان بازي‌اي مي‌كند كه تا عمق وجود شما مي‌رود، به خاطر اين است كه در اين بازي يك ژانرهايي هست كه شايد در زندگي شخصي ايشان مشاهده شده است. زندگي همين فراز و نشيب‌هاست. اگر من از بچگي هر چيز را در اختيار داشته باشم فردي تك‌بعدي مي‌شوم و باقي چيزها را نمي‌دانم. من مي‌توانم اين را در جواب دوستاني كه مي‌گويند تو چرا مي‌روي اجراي تلويزيوني مي‌كني بگويم. كساني كه مي‌گويند‌ با اجراي تلويزيوني تبديل به يك فرد دم‌دستي مي‌شوي و همه فكر مي‌كنند شهاب حسيني را هر شب مي‌توان ديد. بله مي‌توان ديد. قبلا هم مي‌شد. من هم مثل بقيه بودم. يك روز نوجواني بودم كه يك موتور هونداي 125 داشتم كه تمام شهر را با آن چرخيدم، از خزانه بخارايي و علي‌آباد تا فرمانيه و فرشته و دربند. وقتي عيد مي‌‌شود از ما دعوت مي‌شود كه اجرا كنيم. من بگويم نه نمي‌آيم؟ عيد است من هم دوست دارم با مردم باشم و از عيدم لذت ببرم. در بازيگري كه نمي‌تواني به لنز دوربين نگاه كني اما در اجرا به چشمان مخاطبانت نگاه مي‌كني. در اجرا من خودم هستم، ديگر كيان‌فرد، حبيب پارسا و... نيستم.

ـ شايد با توجه به نقش‌هاي تلخي كه در اين چند سال اخير بازي كردي براي شب عيد خيلي گزينه خوبي براي اجرا نباشي؟

من اگر يكي از طرفدارنت باشم و تو را ببينم مي‌ترسم كه نزديك بيايم و ازت امضا بگيرم. جديتي كه در نقش‌هايت داري به ظاهر بيروني‌ات هم سرايت كرده است. در همان فيلمي كه گفتم ديشب ديدم، با اينكه در ظاهر كمدي بود ولي موضوع خيلي جدي را مطرح مي‌كرد. هيچ‌كس دلش نمي‌خواهد تلخ به نظر بيايد ولي وقتي لازم است در بيان يك واقعيت تلخ صحبت كنيد تا تأثير خودش را بگذارد اين كار را مي‌كنيد. من 2 ماه بعد از «تب سرد» كه قرار بود از پدرزن خودم اخاذي كنم و بچه خودم را بدزدم حالم بد بود چون بايد آن شرايط را احساس مي‌كردم. مگر در زندگي يك آدم عادي چند تا اتفاق بد مي‌افتد. مگر چند بار پدر و مادر انسان فوت مي‌كنند؟ چند بار انسان ورشكسته مي‌شود؟ شما به عنوان بازيگر بارها و بارها اين نقش را بازي مي‌كنيد و پا به پاي شخصيت قصه داغان مي‌شويد.

ـ ولي ممكن است 10 بار هم عروسي كنيد.

بله، حق با شماست.

بازي در اين نقش‌ها شادي زندگي‌تان را كم كرده يا نه؟ آيا مثل سابق مي‌تواني در جمع‌ها بگويي و بخندي؟

تصور درباره افراد به مرور زمان پيش مي‌آيد اما براي يك بازيگر اين‌طور نيست. هر چقدر هم جلوتر مي‌‌روي بقيه با يك تصور از پيش تعيين شده سراغ آدم مي‌آيند. بازيگر مي‌تواند از تجربه‌هاي خودش براي نقش‌اش كمك بگيرد ولي نمي‌تواند از شخصيت خودش براي نقش وام بگيرد. براي بازي نقش يك آدم دزد پست فطرت كه لازم نيست آدم دزد پست فطرت باشد. مي‌تواند پستي را براي نقش ايجاد كند، با استفاده از تجربه رذالتي كه در فلان كتاب خوانده يا نمونه‌هايي كه ديده و...

يك ماجرايي در مورد شما وجود دارد. شما اول اكسيژن را خيلي با انرژي اجرا كرديد، بعد نقش پليس جوان را داشتيد. ولي انگار آن سرد بودن پليس جوان با شما باقي‌ مانده و از شما جدا نشده و مدام در نقش‌هايتان تكرار شده است. در اين 10 سال چه اتفاقي افتاد كه اين‌طور شد؟

آدم در اوايل كار، خيلي به معروفيت و مشهوريت فكر مي‌كند. ولي هيچ‌وقت از آن طرف قضيه به ماجرا نگاه نمي‌كند كه علاوه بر چيزهاي خوبي كه براي آدم مي‌آورد چه مشكلاتي به همره دارد. بعضي وقت‌ها مي‌ديدم كه در كنار همه سختي‌ها يك حركت‌هاي ديگر هم مي‌شود. مي‌ديدم كه بين دو نفر يك علامت ماتريكسي مافيايي رد و بدل مي‌شود و بعد جريان كار عوض مي‌شود. بعد آدم متوجه مي‌شود كه اين حرفه ادبيات ديگري هم دارد كه شايد شما از آن مطلع نباشيد. در بعضي پروژه‌ها دوست داري زودتر صبح شود كه بروي دوش بگيري، بري سر كار گريم شوي و زودتر جلوي دوربين بروي. در بعضي از پروژه‌ها دلت مي‌خواهد در خواب سكته بزني كه فردا نروي سر كار. من احساس كردم اين حرفه جاي اينكه در آن سرمست بشوي نيست. مستي و خوشايند بودنش هر چقدر هم هست نبايد كنترل آدم را بگيرد. تنهايي براي يك بازيگر يك جواهر و امري حياتي است. ممكن است بازيگر فكر كند كه بازيگر شده كه در مجامع مختلف رفت و آمد كند و آدم‌‌‌هاي مختلف را ببيند و فضاهاي جديد را تجربه كند. من بعد از يك سال اين آقا را مي‌بينم، مي‌بينم حيران است. وقتي مي‌پرسيم چه مشكلي دارد، مي‌گويد آقا امشب كجا برويم؟ فكر مي‌كند حتما بايد مدام بيرون باشد و آرامش را از بيرون كسب كند ولي اين‌طور نيست.

شما دوست صميمي داريد؟

بله ولي خيلي محدود.

مي‌توانيد نام ببريد؟

اگر نام ببرم ممكن است دلخوري پيش بيايد. آدم با بعضي‌ها هم‌زبان‌تر است، با بعضي‌ها هم‌فازتر است. با بعضي‌ها ممكن است در حد گفت‌وگوهاي معمول باشد. وقتي دو نفر بازيگر كنار هم مي‌نشينند ديگر دو تا بازيگر نيستند، دو تا رفيق هستيم كه ماجرا را با هم تجربه و تحليل مي‌كنيم. مثلا با احمد ساعتچيان اين‌‌طور هستم. ساعت‌ها گپ مي‌زنيم و صحبت مي‌كنيم.

چرا اين‌قدر زود ازدواج كردي؟ عشق بود.

آره عشق بوده ولي ناگهان پيش آمد. من تصميم به ازدواج نداشتم. وقتي انسان مجرد است يك بمب انرژي است كه اگر در مسير هدايت نشود انرژي‌اش تخريبي است. وقتي ما مجرد بوديم شرايط موفقي نداشتيم و فكر نمي‌كرديم كه از همه چيز استفاده نمي‌كنيم.

قبل از ازدواج شغلت چه بود؟

سرباز بودم. تازه آموزشي را تمام كرده بودم.

به پدرزنت چه گفتي؟

گفتم من قبل از اينكه به سربازي بروم تئاتر كار مي‌كردم. پدرزنم هم انسان دموكراتيك و لوطي‌منشي بود. موضوع مو و پيچيش مو بود. متوجه شده بود كه اين ارتباط واقعي است.

پدر عشق بسوزد؟

نه. فقط بايد مواظب بود كه مسووليت‌ها و روتين‌شدن‌ها و وظايف و عادت‌ها عشق را نابود نكند. عشق را بايد براي همه جريانات زندگي به عنوان مكمل استفاده كرد. من خودم سرباز بودم و درسم (روانشناسي) را هم نيمه كاره رها كرده بودم و قصد مهاجرت به كانادا داشتم. وقتي ازدواج كردم زندگي‌ام را با يك وضعيت خيلي معمولي كم و كوچك شروع كردم. بعد هم پله‌پله جلو رفتيم. خدا هم هميشه در كنارم بوده و كمكم كرده است.

آيا كسي در سينما هست كه به او اعتقاد داشته باشي؟

بله، حتما هستند. ولي به يك نفر منحصر نمي‌شود. من هميشه دلم مي‌خواسته بدانم اگر يك نفر كسي شده، چطور به اينجا رسيده است. مثلا مارلون براندو، پرويز فني‌زاده، جيمز دين. جيمز دين فقط 3 تا فيلم در پرونده بازيگري‌اش دارد، ولي تبديل به اسطوره‌ سينماي جهان شده، پرويز فني‌زاده كلا 14 اثر تصويري دارد. بايد به دنبال چرايي آن بود. بايد ببينيم چه اتفاقي مي‌افتد كه داستين هافمن با آن قد كوتاه و دماغ بزرگ داستين هافمن مي‌شود، ولي اين همه مانكن و مدل كه از زيبايي آنها حيرت مي‌كنيم در بازيگري به جايي نمي‌رسند و جالب است كه روحيه اصيل بشري، جنس اورجينال را طلب مي‌كند. كاري به چاقي و لاغري، زشتي و زيبايي و بلند و كوتاهي ندارد. اگر در شما چيزي پيدا كند با شما همراه مي‌شود و اگر آن را نداشته باشيد با شما كاري نخواهد داشت.

در مورد سه فيلم جيمز دين به چه نتيجه‌اي رسيدي، آن سه فيلم چه داشته كه جيمز دين را به آن مرحله رساند؟

با ديدن آن فيلم‌ها فهميدم جيمز دين حواسش نبوده كه دارد چه كار مي‌كند اگر حواسش بود ديگر جيمز دين نمي‌شد.

در مرگش هم حواسش نبوده.

بله. وقتي حواست نيست زيباتريني ولي وقتي حواست هست فقط زيبايي. جمله بسيار جذابي است. جيمز دين اين‌طور بود، مارلون براندو همين‌طور بود يا مثلا جك نيكلسون وقتي ديوانه‌اي از قفس پريد را بازي مي‌كرد، نمي‌توانسته جواسش جمع باشد كه من دارم «آرپي مك مورفي» را بازي مي‌كنم و قرار است اسكار بگيرم. او غرق ماجرا بود.

در ايراني‌ها چطور؟ خسرو شكيبايي هم اين‌طور است.

نمي‌توان مچ خسرو را گرفت كه بازي مي‌كند. به قول استاد سمندريان وقتي بازي بازيگر لو مي‌رود باخته است. تماشاگر نبايد وقتي بازي شما را نگاه مي‌كند بگويد به‌به، چه بازي كرده. در آن لحظه شما باخته‌ايد. هنر بازيگري، باور است. ممكن است شما از لحاظ تكنيك خيلي خوب بازي كنيد ولي در نهايت آن قلاب به قلب تماشاچي وصل نمي‌شود. چون شما سعي مي‌كنيد خودتان را به رخ تماشاچي بكشيد. در اينجا شما خودتان را ازتماشاچي بالاتر مي‌بريد در حالي كه حتي نمي‌توان به يك بچه 3 ساله هم چيزي را القا كرد چه رسد به تماشاگر باشعوري كه مي‌خواهد ببيند شما چه مي‌كنيد. او رئيس شماست، شما رئوس هستيد. او آمده تا به همه قر و اطوارهاي شما در ذهنش يك نمره‌اي بدهد و برود. يك برنامه به من پيشنهاد شد كه خيلي من را قلقلك داد. برخلاف هميشه كه مي‌گويند هنر نزد ايرانيان است و بس و ما بهترينيم و... اين برنامه قرار بود بگويد اگر اينچنين است چرا وضع جامعه ما اين‌طور شده، چرا ما گذشت نداريم؟ چرا ما فقط پول را مي‌بينيم؟ چرا ورزش‌هاي انفرادي ما سرآمد است ولي وقتي تيم مي‌شويم از بين مي‌رويم. چرا ارزش‌هاي ما اين‌قدر عوض شده، وقتي راجع به اجراي آن با من صحبت كردند به اين علت كه من 34 سالم است قبول نكردم. براي گفتن حرف‌‌هاي به اين بزرگي 34 سال سن مناسبي نيست، آدم بايد 54 سالش باشد. بايد سرد و گرم چشيده باشد و در مورد مواردي كه گفته مي‌شود صاحب‌نظر باشد. اگر من اين برنامه را اجرا مي‌‌كردم مردم من را پس مي‌زدند. مثلا برنامه شب عيد86 را قبول كردم چون مي‌خواستم با مردم باشم ضمنا دوستم نيما هم بود مي‌خواستم با هم باشيم. ما قرارمان براي آن برنامه اين بود كه با هم تعامل داشته باشيم و نتيجه آن، اين شد كه آقاي برازش مدير شبكه اول از دفتر خودش پيش ما آمد و رسما از ما تشكر كرد. من دوست دارم عموپورنگ، داريوش فرضيايي را ببينم چون بچه من دوستش دارد. دوست دارم اميرمحمد را ببينم. بايد با هم تعامل داشته باشيم. سركار شب عيد هر دو طرف و مردم خيلي راضي بودند و بازتاب‌هاي خوبي از مردم گرفتيم. برعكس اجرايي كه شب عيد فطر داشتم. اجراي شب عيد يك اجراي زنده در حضور جمعيت بود و ناهماهنگي‌هايي كه پشت صحنه داشتيم روي كنداكتور ما اثر گذاشته بود و من قطعا آن مجري توانايي نبودم كه آن را كنترل كنم. ما براي اجراي اين برنامه به 2 تا دوست احتياج داشتيم كه زبان همديگر را بفهمند. قدمت دوستي من و نيما رئيسي به سال 72 يعني 14 سال پيش برمي‌گردد. ما با هم زندگي‌ها كرديم. نيما در دانشگاه آزاد درس مي‌خواند ولي در دپارتمان تئاتر كارهاي نمايشي با هم داشتيم.

منبع: زندگي ايده‌آل

مطالب مرتبط مجموعه :
آخرین مطالب سایت