ایمان به تئاتر
ايمان به تئاتر
يون فوسه درگفتوگو با کاريداد زويچ
"مهمترين چيز درباره تئاتر، و آنچه که هيچ بيان هنري ديگري ندارد ، لحظه ايست که فرشته اي از ميان صحنه عبور مي کند. "
يون فوسه نمايشنامه نويس پيشتاز نروژي است. او که آثارش به صورت منظم بر پهنه اروپا ديده شده است، نمايشنامه هايش در جرگه بهترينهاي غرب محسوب مي شوند. اولين اثر وي "کسي مي آيد" به طور گسترده اي اجرا شده است، از جمله در تئاتر "دس آمانديرز" پاريس ونمايشنامه "اسم" توسط گروه "برلينر اسکا بون" در جشنواره سالزبورگ به روي صحنه رفته اند. اين محصولات نمايشي ، نفوذ يون فوسه به اروپا را رقم زدند.
اکنون، آثار او حدود يکصد اجرا در سال را در سراسر جهان به خود مي بينند. نوشته هاي او به حدود 40 زبان ترجمه شده و مجموعه نمايشنامه هايش توسط "اوبرون بوکس" در لندن به چاپ رسيده اند. جوايز متعددي ، که در ميان آنها جايزه نوروژي ايبسن، جايزه نورديک براي نمايشنامه نويسان، و جايزه اتريشي نستروي، به چشم مي خورند، دريافت داشته و چند سال پيش هم مفتخر به دريافت نشان فرانسوي شواليه و درجه افتخاري شوراي نروژي شد.
با تمام اين احوال آثار او هنوز در آمريکا به اجرا در نيامده بود تا اينکه عاقبت در جون 2004 ، با اثر "شب آوازهايش را مي خواند" به کارگرداني "سارا کامرون" قدم به صحنه تئاتر "کالچر پروجکت" منهتن گذارد ، که در آمريکا يک رخداد مهم فرهنگي محسوب مي شد.
من يون فوسه را در بهار 1998 در تئاتر تراورس ادينبورگ – جايي که هر دو نويسندگاني بين المللي بوديم-ملاقات کردم. از آن به بعد ما شانس کافي براي صحبت کردن درباره هنر و زندگي داشته ايم.
يون فوسه براي ارزيابي اولين اثر آمريکايي اش ، با بزرگواري به يک گفتگوي رسمي درباره اثرش رضايت داد. اين مصاحبه در خلال مدتي که يون فوسه در نروژ و من در لوس آنجلس بودم، از طريق e-mail انجام گرفت .
کارديد زويچ (رايل) :کارتان را در واکنش به فرهنگ نورديک ، چگونه ارزيابي مي کنيد؟
يون فوسه : من تقريبا مطمئن هستم که پرورش يافتن در کنار اجتماع کوچک نروژي در کنار آبدره کوچک هاردنجر ، در بخش غربي نروژ ، سبک نوشتن مرا بسيار متاثر کرده است. در واقع تاثيري آنچنان شگرف که تقريبا برايم غير ممکن است بدانم به چه ميزان؟ شما داستان آن ماهي را که چيزي درباره دريا نمي دانست ، شنيده ايد؟ من خانه را در سن 16 سالگي به قصد رفتن به کالجي در مکان کوچکي که خيلي بزرگتر از زادگاهم بود، ترک گفتم. پس از سه سال حتي به مکاني بزرگتر - برجن، دومين شهر بزرگ نروژ- هم رفتم تا به تحصيلاتم ادامه دهم و هنوز هم همانجا زندگي مي کنم. من خانه اي قديمي در برجن دارم ، اما در حقيقت عمده فعاليت نوشتن را نه در زادگاهم – جايي که به ندرت به ديدنش مي روم- که در کلبه اي در شمال برجن با منظره آبدره کوچکي شبيه چشم انداز خانه اي که کودکي ام را در آن سپري کردم، انجام مي دهم. و تنها همين ويژگي ساده ، اين منظره آبدره ، براي نوشتن من بسيار تعيين کننده است. يک جورهايي نيازمند آن هستم که آب را ببينم تا بنويسم.
عنصر ديگري که تاثير مستقيم تر و قابل درک تري بر نوشتن من دارد ، شکل حرف زدن مردم در اين ناحيه روستايي نروژ است ، جايي که مردم آن به کم حرفي مشهورند. آنها تقريبا انسانهايي خاموش هستند ، همانند کاراکترهاي نمايشنامه هاي من. همچنين به خاطر آنکه هيچگاه احساساتشان را با صداي بلند ابراز نمي کنند، معروفند ، ولي حقيقت آنست که احساساتي قوي دارند، و احساسات يک جورهايي به شکل هاي ديگري بروز مي يابند. شما به ظاهر در مورد مسئله خيلي ساده اي صحبت مي کنيد ، ولي در زير لواي آن منظور ديگري داريد، فرقي نمي کند، پر از همدردي يا بيزاري ، از نزديک يا با فاصله. اين شايد توضيحي باشد بر آنکه چرا اغلب گفته مي شود که مردم زادگاه من هميشه عجيب و غريب هستند. آنها واقعا همينطور هستند ! هرگز منظور يا احساس خود را بيان نمي کنند و به جايش چيز ديگري مي گويند. حرف زدنشان دو پهلو است.
ريل : کاراکترهاي شما اغلب در دام بي لياقتي شان اسير مي شوند تا خود را به طور کامل آشکار سازند. زبان قدرت انطباق کامل با احساساتشان را ندارد و بنابراين آنها با ديالوگهاي ناگهاني ، در تلاشهايي بي نتيجه براي ارتباط ، تنها حرف مي زنند. اين کاملا درباره کيفيت هميشگي شرايط انسان (همه انسانهاي هوشمند دنيا) صدق مي کند : علي رغم آنکه نيازمند ارتباط است ، هنوز، ناتوان از ارتباط واقعي است .
فوسه: آنچه زبان مي تواند بيان کند تنها جز کوچکي از آن چيزيست که وجود دارد. اين براي من روشن است. و فکر مي کنم نمايشنامه هاي من ، يک جورهايي همين را بيان مي کنند – مهمترين چيز ناممکن بودن بيان از طريق کلمات است. و چنانچه من بر آن باشم که خوب بنويسم ، باز هم مي توانم آنچه را که با کلمات بيان شدني نيست، تصوير کنم – اين از طريق سکوت ها، تقطيع ها، و فواصل ، به بيان در مي آيد.
غالبا گفته مي شود که کاراکترهاي من آشکارا ، به دنبال ارتباط برقرار کردن نيستند. برعکس ، اصلا اين طور نيست ، به دليل آنکه آنها يکديگر را کاملا درک مي کنند ، احساس مي کنم، بي نياز از کامل کردن جمله براي رساندن منظور خود هستند . اغلب دچار اين حس هستم که کاراکترها داراي نوعي درون بيني هستند.
ريل : چه چيز شما را به تجربيات بشر و خصوصا بنياد ارتباطات روزمره جلب کرد؟
فوسه : فکر مي کنم يکي از توهمات ما اين است که اگر انسان بر آن باشد که به خوبي ارتباط برقرار کند ، همه مشکلات رفع خواهند شد. فيلسوف آلماني –آدورنو- گفته است که هنر نقطه مقابل ارتباط است. او دقيقا به هدف زده است. و آن هدف هم به نوعي به زندگي مرتبط است.
ريل : "شب آوازهايش را مي خواند" پيش نمايش خود را با کارگرداني کيت ميشل و ترجمه جورجي موتون (با عنوان "آوازهاي شب" ) در رويال کورت انگليس و پيش نمايش خود در آمريکا را نيز با کارگرداني سارا کمرون سونده ، آغاز کرد و مي دانم که کارگردان آلماني "رومولد کارماکر" نيز در حال تبديل اين نمايشنامه به فيلم است. چطور به بازيگران و کارگردانان اجازه مي دهيد که وارد دنياي متن شوند؟ نگران خيانت احتمالي آنان به اثر نمي شويد ؟
فوسه : تئاتر قطعا از جنس اعتماد است. چنانچه به کارگردانان و بازيگران اعتماد نداشته باشيد، فکر مي کنم غير ممکن است که يک نمايشنامه نويس شويد. حداقل اگر آثارتان به اندازه من به روي صحنه رفته باشند، کاملا غير ممکن مي شود که همه آنها را کنترل کنيد. و من هرگز سوداي انجام چنين کاري را نداشته ام . من يک نمايشنامه مي نويسم، ديگران از آن نمايش مي سازند. و قطعا وقتي شما براي تئاتر مي نويسيد ، مخصوصا به اين سبکي که من مي نويسم، به سادگي محتمل است که بازيگري نوشته تان را خراب کند. فکر مي کنم همه بازيگران اين را مي دانند. ما همه در تئاتر در دستان يکديگر جاي داريم . درست مثل خود زندگي.
ريل : در نوروژ شما را "ايبسن جديد" خطاب مي کنند. آيا هرگز سنگيني الزام به در حد انتظارات بودن ، را در مورد نوشته هايتان احساس کرده ايد؟
فوسه: نه. نوشته هاي من منبعث از منبعي دروني هستند که خيلي متاثر از موفقيت و شکست نيست. اين نوشته ها کاملا از جاي ديگري مي آيند.
ريل : آثار شما به حدود 40 زبان برگردانده شده اند . خود شما هم يک مترجم هستيد. فرايند ترجمه را چگونه ارزيابي مي کنيد؟ چگونه راههاي دخول به اثر را مي يابيد؟
فوسه : تئاتر ترجمه است . همگان همواره دست اندرکار ترجمه آن هستند. نمايشنامه ترجمه مي شود، بازيگران نقش هايشان را ترجمه مي کنند، و در همان حال يکديگر را در حال بازي، ترجمه مي کنند و قس علي هذا. ترجمه در آن واحد يک فراشد باز و بسته است. هنگامي که نمايشنامه اي را از آلماني به نروژي بر مي گردانم ، همواره تلاش مي کنم تا در حد امکان به متن اصلي وفادار بمانم. اين قطعا بدان معنا است که مجبورم تغييراتي بدهم، ولي هميشه دليل تغيير دادن عوض کردن متن نيست بلکه نزديکتر شدن به آنچه که به عنوان ويژگي عيني نمايشنامه کشف مي کنم ، به ظرافت دروني متن، به ماهيت استادانه و يکه آن، است. فکر مي کنم که همين مسئله در مورد بازيگري خوب و کارگرداني و غيره نيز صدق مي کند.
يک فرم انتزاعي ، يک جريان انتزاعي در متن وجود دارد . اين جريان که من دقيقا ماهيتش را نمي فهمم ، يکي از مهمترين بخشهاي نمايشنامه است که تقريبا ارتباط زيادي با ريتم ديالوگ دارد: چه کسي حرف مي زند؟ چقدر حرف مي زند؟ پاسخ چيست و چگونه است؟ (کوتاه، بلند، ...) اين جريان هنگامي بسيار روشن تر خواهد شد که نمايشي را با زباني که اصلا نمي فهميد ، تماشا کنيد. نخستين بار که به اين تجربه رسيدم ، شوکه شدم. اين در خوانشي از نمايشنامه ام ، "کسي مي آيد" که در پاراگوئه شاهدش بودم رخ داد. انتزاع ، از لحاظ ريتميک و ساختار احساسي تقريبا برايم مشهود بود. مي توانستم احساسش کنم. اين ساختار در جهت ديگري که اصلا انتزاعي نيست بلکه کاملا جسماني است، قرار دارد و بار آن بر دوش موسيقي نمايش است. و آيا تئاتر، درک بيشتر اين مسئله که {ارتباط} ادراکي نيست بلکه احساسي است، نيست؟
ريل : تاکنون آثار شما در اغلب مواقع حول حضور (نبودن)غياب شکل گرفته اند.
فوسه : بله. و همچنين درباره اينکه که حضور در غياب به چه معناست؟
ريل : يک انرژي قابل لمس و امکان در دنياي تئاتري شما به چشم مي خورد. در هر لحظه ، زندگي مي تواند براي کاراکترهاي شما تغيير کند و همچنان انتخاب براي آنها (و گاه ساير کاراکترها) سخت ، و يا بيش از حد مغاير و ناسازگار است.
فوسه: فکر مي کنم اين تعريف خوبي است. اما آيا اين به زندگي که در آن هر چيزي مي تواند هر لحظه اي را متحول کند، شبيه نيست؟ که براي زيستن و همچنين فعاليت بايد در مقابل همه اين احتمالات مقاومت کرد؟
ريل : در آثار شما تنشي مابين وظايف و تمايلات هم به چشم مي خورد.
فوسه : من تاکنون درباره آن اينطور فکر نکرده بودم . ولي همينطور است.
ريل : اين يک تنش جذاب و زيبا است. در اجرا ، چطور با يک کارگردان کار مي کنيد تا فضاي احتمالاتي که کاراکترهاي شما در آن مي زيند را تشريح کنيد؟
فوسه : قانونا من در فرايند توليد دخالت نمي کنم. ترجيح مي دهم کنار بمانم. چنانچه پيش بيايد که سر تمريني حاضر شوم، با کارگردان کاملا رو راست هستم. ولي قطعا محصول واقعي متعلق به هر دو ما – کارگردان و نويسنده – است و کمي از آن هم به بازيگران تا فقط اندکي اشاره کنند. تئاتر يک مخلوط است. شما هنر را تقسيم مي کنيد. و اگر اثر بزرگي خلق شود، تماميتي در آن هست که به همه ما تعلق دارد ، و چيزي نيست که به فرد خاصي از ما متعلق باشد.
تئاتر يک فرم هنري بسيار قديمي است. پيش از کاپيتاليسم، کمونيسم، صنعت زدگي ، پيش از توليد انبوه، مي زيسته است. شايد به دليل پيشا مدرن بودن آن است که درست درهمين زمانه ما قابل درک است.
منبع: ايران تئاتر
ترجمه : مينو ميرشاه ولد