این داستان؛ برنامه ریزی

حرف های کمی تا قسمتی جدی (5)

یه مادر خیلی کارش سخته. اون باید بتونه دنیا رو جوری ببینه که یه راهنمای خوب برای بچه ای باشه که قراره تقویمش پر بشه از ارزوهای قشنگ برای دنیای قشنگ تر.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :
 
تمام طول مسیر ، کتاب  لغت زبان دستم بود و با هدفن سعی می کردم تلفظ هر کلمه ای رو درست و با لهجه ادا کنم. بعد از اداره باید به کلاس ورزش می رفتم و اینجوری نمی رسیدم درسی که امروز باید می خوندم رو تموم کنم. تا کنکور ارشد چند ماه بیشتر نمونده و من وقت زیادی ندارم. نگاهی به  تقویمم انداختم که صفحات بیشترشش تموم شده بود و این یعنی سال 97 هم چیزی نمونده تا بایگانی بشه. دلم می خواست زمان کمی اروم تر بگذره که من بتونم به برنامه هام برسم. نگاهی به برنامه ریزی های اول سالم انداختم. طبق معمول بخش زیادی از رویاهایی که قرار بود امسال برای رسیدن به اونا تلاش کنم، هنوز  دارن خاک می خورن و این چندتایی هم که براشون تلاش می کنم، خیلی نفس گیر شدن.
کنار همه ی اینا حساب کتاب های وام ها و اقساط و چیزای دیگه رو هم نوشتم. صفحه ی اول تقویم به رسم سالهای گذشته چند تا شعر تو این همه شلوغی و برنامه ریزی گم شدن. امسالم هم پر شده از کتاب های نخونده ، فیلم های ندیده ، عکس های چاپ نشده . چقدر این روزا هول می زنم برای رسیدن. برای به دست آوردن ، برای داشتن . یک جای کار خرابه که این برنامه ریزی ها نتونسته آرامشم رو بیشتر و حال دلم رو بهتر کنه. چرا از خوندن زبان لذت نمی برم؟ چرا چند ساله کنکور اسم می نویسم و هیچ سالی اونقدر نمی خونم که قبول بشم؟ چرا ورزش رو بعد چند ماه بی خیال میشم؟ چرا آخر سال برای اینکه چشمم نخوره به ارزوهایی که صف کشیدن تو صفحه ی اول تقویم و براورده نشدن ، می ترسم اونو ورق بزنم؟

هدفن رو از گوشم بر می دارم ، کتاب زبان رو می بندم و به بچه ای که در صندلی مقابل من تو بغل مادرش نشسته لبخند می زنم. از پنجره ی اتوبوس به خیابون نگاه می کنم. نکنه با عجله دنبال ارزوهام می رم و چیزی که دنبال می کنم  مال من نیست ،مال بقیه است و من یادم رفته «آرزو» شخصی ترین چیز زندگی هر ادمیه. باید باخودم بیشتر خلوت کنم . باید بدونم تو زندگی با دلم چند چندم که بتونم به پسرم یاد بدم چجوری پازل زندگیشو بچینه که کم نیاره بین دست و پا زدن برای رسیدن با اون چیزایی که دنیای مدرن گفته لازمه و اون چیزایی که دلش می خواد به دست بیاره. باید اول یاد بگیرم لیست آرزوهامو درست بنویسم ، بجای ده تا خواسته ای که موضوع من نیست ، دو تا از گل درشت هاشو جدا کنم و کاری کنم که هدفم بشه .بجای رویاپردازی قدم های واقعی بردارم .باید تمرین کنم و اینا رو به پسرم یاد بدم. یه مادر خیلی کارش سخته. اون باید بتونه  دنیا رو جوری ببینه که یه راهنمای خوب برای بچه ای باشه که قراره تقویمش پر بشه از ارزوهای قشنگ برای دنیای قشنگ تر.
در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.
مطالب مرتبط مجموعه : سبد فرهنگی خانواده
آخرین مطالب سایت