نگاهی به شرق شناسی غرب

چرا شرقی‌ها فاسدکوته فکر و متفاوتند اما اروپایی‌ها پارسابالغ و عادی

سخنان نژادپرستانه فيلسوفاني نظير کانت، هایدگر، دریدا، مور، اسکالیا در مورد ملت هاي غيرغربي تجلی آن چیزی هستند که ادوارد سعید به آن لقب «شرق‌شناسی» می‌دهد، این دیدگاه که همه‌چیز از مصر تا ژاپن اساساً یکسان است، و قطب مخالف غرب است.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :


در طول تاريخ غربي‌ها همواره تصوير دلخواه خود را به همگان تحميل كرده اند. براي تحميل اين تصوير از راهكارهاي مختلفي بهره برده اند. از به رسميت نشناختن فلسفه شرق و ملل غير غربي تا برتر دانستن مردان سفيد پوست در مسير فلسفه ورزي.

وقتی قدرت فلسفه ورزی را از ملتی بگیریم...

وقتي قدرت تامل و بالتبع آن فلسفه ورزي را از ملتي بگيريد و دائم چنين تصوري را به آنها تحميل كنيد، به مرور زمان اين تصوير دروغين معيار و ملاك قرار مي گيرد و خود آن ملت از درون تهي مي شوند. اما واقعيت آن است كه گرچه اصول مدرنیته و ترقی را غرب به خاورمیانه معرفی کرد، ولی اصل پیدایش آن‌ها در مکانی دیگر به خودی خود مانعی برای پذیرش آن‌ها در فضای جدید نبود.

برخلاف فرضیات موجود دربارۀ تحجر خودخواستۀ مسلمین، تقابل اسلام با مدرنیزاسیون از تقابل خود فرهنگ یهودی-مسیحی با نسخه‌های پیشین‌اش در غرب شدیدتر نبود! غرب بايد دست از خودبرتر بيني و تحريف قابليت ها، تاريخ و استعدادهاي ساير ملت ها بردارد و علم و فلسفه را تنها در انحصار خود نداند. اكنون متفكران غربي هم چون دی بلاگ اعتراف مي كنند كه علي رغم نژادپرستي ها و غرور كاذب غربي ها؛ دنیای اسلام پذیرای بسیاری از پیشرفت‌ها بوده است، اما به شیوۀ مخصوص خودش. در ادامه نگاه فيلسوفان غربي به ساير ملل را مرور خواهيم كرد و در نهايت خواهيم گفت علي رغم هجمه غربيان، روشنگري اسلامي شكل گرفته و مسير خويش را يافته است.

غرب بايد دست از خودبرتر بيني و تحريف قابليت ها، تاريخ و استعدادهاي ساير ملت ها بردارد و علم و فلسفه را تنها در انحصار خود نداند


روشنگری جنبشی منحصراً یهودی-مسیحی!

عموم مردم نسبت به تاریخ رهایی‌بخشی سیاسی اسلامی دچار نوعی کج‌فهمی‌اند. بنابه تصور رایج، بخش اعظم تلاش‌های صورت گرفته در راستای تحول ملل اسلامی به جوامع مدرن، «از بالا» و به دستِ حکام غرب‌گرا صورت پذیرفته. چنین دیدگاهی مبتنی بر فرضیه‌ای است که روشنگری را جنبشی منحصراً یهودی-مسیحی (یا پسامسیحی) می‌داند که هیچ متناظری در جوامع اسلامی نداشته. این مغالطۀ تاریخی سبب شده «مورخین، سیاست‌مداران و مفسرین خودبرتربینِ غربی، همچنین برخی از مسلمین مرتد که از دین آبا اجدادی خود برگشته‌اند»، بر این نکته اصرار ورزند که «اسلام [هنوز] نیازمند روشنگری است.»

جریان اصلی فلسفه در غربْ کوته‌بین، تنگ‌نظر، و حتی بیگانه‌هراس است

حقیقت تلخ آن است که سخنان نژادپرستانه فيلسوفاني نظير کانت، هایدگر، دریدا، مور، اسکالیا در مورد ملت هاي غيرغربي تجلی آن چیزی هستند که ادوارد سعید به آن لقب «شرق‌شناسی» می‌دهد، این دیدگاه که همه‌چیز از مصر تا ژاپن اساساً یکسان و قطب مخالف غرب است: «شرقیْ غیرعقلانی، فاسد (گناهکار)، کودک‌صفت و ’متفاوت‘ است؛ بنابراین اروپاییْ عقلانی، پارسا، بالغ، و ’عادی‘ است».

«’شرقی‌ها‘ برای تمامی اهداف عملی چیزی جز یک ذات افلاطونی نیستند، که هر شرق‌شناس (یا حاکم شرقی‌ها) می‌تواند بررسی کند، فهم نماید، و آشکار سازد»


کسانی که تحت‌تأثیر شرق‌شناسی هستند نیازی به آن ندارند که واقعاً متون چینی (یا دیگر متون غیراروپایی) را بخوانند یا استدلال‌هایشان را جدی بگیرند، زیرا متون آن‌ها از پیش تفسیر شده است: «’شرقی‌ها‘ برای تمامی اهداف عملی چیزی جز یک ذات افلاطونی نیستند، که هر شرق‌شناس (یا حاکم شرقی‌ها) می‌تواند بررسی کند، فهم نماید، و آشکار سازد». و این ذات تضمین می‌کند که سخنان اندیشمندان چینی، هندی، اهل خاورمیانه یا دیگر غیراروپاییان، در بهترین حالت، عجیب و، در بدترین حالت، احمقانه است.

«شرقیْ غیرعقلانی، فاسد (گناهکار)، کودک‌صفت و ’متفاوت‘ است؛ بنابراین اروپاییْ عقلانی، پارسا، بالغ، و ’عادی‘ است».

طرد فلسفۀ غیراروپایی یک تصمیم بود، نه باور مردم!

اندیشمندان اروپایی به‌طور فزاینده دیدگاه‌های برتری نژادی سفیدپوستان را پذیرفتند و نظام‌مند ساختند که بدان معنا بود که هیچ گروه غیرقفقاز نمی‌تواند فلسفه داشته باشد. (حتی سنت آگوستین، که در شمال آفریقا زاده شده است، غالباً در نقاشی‌های اروپایی فردی با پوست سفید مایل به زرد ترسیم می‌شود). بنابراین، طرد فلسفۀ غیراروپایی از چارچوب فلسفه یک تصمیم بود، نه چیزی که مردم همواره به آن باور داشته‌اند، و این تصمیمی بود نه مبتنی بر استدلال خردورزانه، بلکه مبتنی بود بر ملاحظات جدلیِ حامیان کانت در فلسفۀ اروپا، و همچنین دیدگاه‌هایی دربارۀ نژاد که هم از نظر علمی نامعقول هستند و هم از نظر اخلاقی وقیحانه.

چینیان، هندیان، آفریقاییان و بومیان آمریکای شمالی و جنوبی از فلسفه‌ورزی ناتوانند

کانت خودش به‌طرزی ننگین نژادپرست بود. او نژاد را یک مقولۀ علمی در نظر می‌گرفت (که چنین نیست)، آن را با توانایی تفکر انتزاعی تطبیق می‌داد، و در نظرپردازی‌های خود دربارۀ سرنوشت نژادها در سخنرانی‌هایش برای دانشجویان، نژادها را در ساختاری سلسله‌مراتبی جای می‌دهد.

کانت بی‌گمان یکی از چهار یا پنج تن از تأثیرگذارترین فیلسوفان در سنت غرب است. او اظهار می‌دارد که چینیان، هندیان، آفریقاییان و بومیان آمریکای شمالی و جنوبی به‌طور مادرزاد از فلسفه‌ورزی ناتوان هستند. و فیلسوفان غربی معاصر این را امری بدیهی می‌انگارند که فلسفۀ چینی، هندی، آفریقایی یا بومیان آمریکا وجود ندارد. اگر این یک اتفاق باشد، اتفاقی بهت‌آور است.

فلسفۀ غیراروپایی اصلاً وجود خارجی ندارد

پئونه و تامپیو بخشی از سلسله‌ای طولانی از متفکران هستند که کوشیده‌اند تا به‌سادگی فلسفۀ غیراروپایی را به‌مثابه چیزی تعریف کنند که اصلاً وجود خارجی ندارد. در کتاب فلسفه چیست ، مارتین هایدگر ادعا می‌کند که:«اصطلاح بسیار رایج «فلسفۀ غربی-اروپایی»، درحقیقت، این‌همان‌گویی است. چرا؟ زیرا فلسفه، بنا بر ذات خود، یونانی است؛ ... ذات فلسفه چنان است که برای شکوفایی خود نخستین بار بر جهان یونانی و تنها بر این جهان حاکم شد»

در نظر غربی‌ها، فلسفه چیزی نیست مگر معبدی برای دستاوردهای مردان سفیدپوست

به‌طور مشابه، ژاک دریدا، در مسافرت به چین در سال ۲۰۰۱، با اظهار اینکه «چین فلسفه ندارد، تنها اندیشه دارد»، میزبانان خود را (که در دانشکده‌های فلسفۀ چین تدریس می‌کنند) شگفت‌زده ساخت. در پاسخ به شگفتی آشکار مخاطبان خود، دریدا اصرار نمود که «فلسفه به نوع خاصی از تاریخ مرتبط است، زبان‌هایی خاص، و نوع خاصی از ابداع به‌دست یونانیان باستان. ... فلسفه چیزی با قالب اروپایی است».

«فلسفه به نوع خاصی از تاریخ مرتبط است، زبان‌هایی خاص، و نوع خاصی از ابداع به‌دست یونانیان باستان. ... فلسفه چیزی با قالب اروپایی است»


«وحشی‌های نجیب»

در اين ميان شاید اظهارات دریدا و هایدگر در ظاهر به‌معنای ستایش از فلسفۀ غیرغربی به نظر برسد؛ چرا که از گرفتاری‌های متافیزیک غربی اجتناب کرده است. اما در واقعیت، اظهارات آن‌ها به‌همان اندازۀ سخن از «وحشی‌های نجیب» برتری‌جویانه است، وحشی‌هایی که از تأثیرات فسادآور تمدن غرب مصون مانده‌اند، اما درست به‌همین دلیل از مشارکت در فرهنگ بالاتر محروم‌اند. برخی فیلسوفان (با بی‌میلی) اذعان می‌کنند که ممکن است برای مثال در چین یا هند فلسفه وجود داشته باشد، اما سپس فرض می‌کنند که آن فلسفه به‌اندازۀ فلسفۀ اروپایی خوب نیست. اغلب اندیشمندان معاصر غربی با کمال احتیاط حول این موضوع می‌چرخند.

به طور خاص در مورد مسلمانان و خاور ميانه مي توان گفت كه اگرچه اصول مدرنیته و ترقی را غرب به خاورمیانه معرفی کرد، ولی اصل پیدایش آن‌ها در مکانی دیگر به خودی خود مانعی برای پذیرش آن‌ها در فضای جدید نبود.


هرچند متفكران غربي با وقاحت هر چه تمام فلسفه غيرغربي را زير سوال مي برند و قدرت فلسفه ورزي را تنها در نژاد خود منحصر مي دانند اما به طور خاص در مورد مسلمانان و خاور ميانه مي توان گفت كه اگرچه اصول مدرنیته و ترقی را غرب به خاورمیانه معرفی کرد، ولی اصل پیدایش آن‌ها در مکانی دیگر به خودی خود مانعی برای پذیرش آن‌ها در فضای جدید نبود. برخلاف فرضیات موجود دربارۀ تحجر خودخواستۀ مسلمین، تقابل اسلام با مدرنیزاسیون از تقابل خود فرهنگ یهودی-مسیحی با نسخه‌های پیشین‌اش در غرب شدیدتر نبود ...

نوعی روشنگری اسلامی واقعاً اتفاق افتاده است، اما...

درمجموع، به‌عقیده دی بلاگ «نوعی روشنگری اسلامی واقعاً اتفاق افتاده است، هرچند تحت تأثیر غرب ولی، با یافتن مسیر خاص خودش.» وقوع این نوع از روشنگری «به‌مدد تدابیر، پیشرفت‌ها و حشو و حذف‌های کوچک بیشماری» رقم خورد که «اصول نوین تجربه‌گرایی، مشاهده و تحلیل» را به کانون‌های پیشرو در جهان اسلام معرفی کردند.

«تفکر جدید ابتدا در سازوکار نظامی و ساخت ادوات جنگی نمود یافت و سپس حوزه‌های پزشکی و آموزش را درنوردید.» به تدریج «علم آمار، جامعه‌شناسی مدرن، ابداعات کشاورزی و نظریۀ سیاسی» همه‌ و همه در جهت برنامه‌های توسعه و سودمندی هدایت شدند. دی بلاگ برخی جنبه‌های روشنگری را جهانشمول می‌داند. و در نهایت، «اصول دموکراسی و ظهور فردیتی که در آن فردْ جمعی را که خود به آن تعلق داشت، به چالش می‌کشد.» او تأکید دارد که چنین ایده‌هایی «به تمامیِ نظام‌های فکری قابل تسرّی‌اند و به نظام اسلامی نیز ورود یافته‌اند. ایده‌هایی که -به‌رغم آسیب‌ها و موانع- هنوز هم تأثیرگذارند.»

مواجهه با ایده‌های روشنگری چگونه هم پیدایش جنبش‌های ملی با گرایش مدرنیستی را رقم زد و هم واکنش‌های متعاقب آن را، پدیده‌ای که او مي توان ضدروشنگری ‌ناميد (همانکه اغلب با عنوان اسلام‌گرایی از آن یاد می‌شود.)

همانگونه که تلاش‌های استقلال‌طلبانه در هند از مفاهیم سیاسی غربی تأثیر پذیرفته بود، گفتمان جهادگرایی نوین نیز آشکارا وامدار تفکر رادیکال غربی است

درست همانگونه که تلاش‌های استقلال‌طلبانه در هند از مفاهیم سیاسی غربی تأثیر پذیرفته بود، گفتمان جهادگرایی نوین نیز آشکارا وامدار تفکر رادیکال غربی است. به گفتۀ جان گِری فیلسوف بریتانیایی «بنیادگرایی اسلامی» محصولی تماماً بومی نیست، چه‌بسا «گونۀ پیوندیِ غریبی است حاصل مواجهۀ بخش‌هایی از بدنۀ روشنفکری اسلامی با ایدئولوژی‌های رادیکال غربی»‌ و می‌توان افزود: پدیده‌ای که به‌مدد رسانه‌های جمعی به امکانات جدیدی برای تبلیغات و یارگیری نیز دست یافته است. روشنگری اسلامی و واکنش‌های متعاقب آن، پدیده‌هایی بودند با دامنه‌ای بسیار فراتر از خاورمیانه.

در واقع تلاش‌هایی که در راستای ورود ایده‌های مدرن سیاسی به جهان مسلمان صورت می‌گرفت، از نوعی «حمایتِ طبیعی» میان اقلیت تحصیل‌کرده برخوردار بود و این تلاش‌ها، به رغم مخالفت‌ها، اندک اندک به اقبال عمومی دست‌یافتند.

پی نوشت:
1. مقاله «Spot the WEIRDo»نوشته رابرت کالویل در وب‌سایت ایان که در وب‌سایت ترجمان با عنوان «آنچه به‌عنوان علم می‌شناسیم، اغلب، علم 'عجیب‌هاست'»  ترجمه شده است.
2. مقاله «The Islamic Road to the Modern World» نوشته ملایز راتون در وب‌سایت نیویورک ریویو آو بوکز که در وب‌سایت ترجمان با عنوان «دنیای اسلام و غرب: از جدال سرنیزه‌ها تا بازی واژه‌ها» ترجمه شده است.
3. مقاله «Western philosophy is racist»نوشته برایان فان نوردن در وب‌سایت ایان که در وبسایت ترجمان با عنوان «آیا فلسفۀ غرب ذاتاً نژادپرست است؟» ترجمۀ شده است.
در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.
مطالب مرتبط مجموعه : فلسفه و كلام
آخرین مطالب سایت