جوانان امروز به وصيت شهدا عمل ميكنند
وصيتنامه غواص شهيد غلامرضا جشنپور دكان با اين جمله از امام خميني(ره) آغاز شده است: «ملتي كه شهادت دارد اسارت ندارد».
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :
تاریخ :
سه شنبه 1396/09/21 ساعت 10:14
وصيتنامه غواص شهيد غلامرضا جشنپور دكان با اين جمله از امام خميني(ره) آغاز شده است: «ملتي كه شهادت دارد اسارت ندارد». او كه دايي شهيد مدافع حرم وحيد فرهنگيوالا بوده، در وصيتنامهاش جوانان و نوجوانان نسلهاي بعد را به مطالعه و توجه به اوامر ولايت فقيه سفارش كرده است. همان نكتهاي كه امروز چون جاني در كالبد رزمندگان مدافع حرم دميده شد و با الگوگيري از سيره و مسير شهدا راهشان را با خون سرخ خود احيا كردند و نامشان را با عنوان شهيد مدافع حرم به ثبت رساندهاند. گفتوگوي ما با داود جشنپور دكان برادر شهيد غلامرضا جشنپوردكان را پيش رو داريد.
از خانواده شما چند نفر در دفاع مقدس شركت كردند؟
ما پنج برادر و دو خواهر بوديم كه در خانوادهاي مؤمن و مذهبي رشد كرديم. تقريباً از خانواده ما همه فرزندان ذكور به جبهه رفتند. پدر شغلش آزاد بود اما زمان جنگ خودش را به خطوط درگيري رساند و من و چهار برادر ديگرم هم در ميدان نبرد حضور داشتيم. رفت و آمدهاي ما به جبهه با برادرهايم هماهنگ ميشد. گاه پيش ميآمد كه سه نفر از برادرها با هم در جبهه حاضر ميشدند. بنده خدا مادرمان هم مخالفتي با حضور ما نداشت. اولين رزمنده خانه ما برادرم محمدرضا جشنپور بود كه دو سال مداوم در جبهه بود. بعدها من به ايشان ملحق شدم. وقتي من ميخواستم اعزام شوم 16سال داشتم كه مادرم كمي نگران شده بود كه فعلاً نرو، تو سن و سالت كم است اما با جلب رضايت پدر من هم به برادرانم در جبهه پيوستم.
غلامرضا چطور برادر و رفيقي براي شما بود؟
از ميان پنج فرزند خانواده و پدر، تنها غلامرضا به افتخار شهادت نائل آمد. باقي به همان اندك يادگاريهاي زمان جنگ اكتفا كرديم. غلامرضا متولد 1344 در محله مارالان تبريز بود. برادرم از فرزندان نمونه پدر و مادرم بود. شاخصههاي اخلاقي ممتازي نسبت به ما داشت. از همان دوران كودكي مقيد به انجام واجبات بود، طوري كه در فاميل و محل زبانزد خاص و عام شده بود. غلامرضا در دوران انقلاب با سن كمش در تظاهراتها شركت ميكرد و بعد از انقلاب، در واحد احتياط مسجد محله مارالان عضو شد. اولين بار كه ميخواست به جبهه برود را خوب به ياد دارم، من از غلامرضا زودتر راهي منطقه شدم و همين باعث شد غلامرضا براي مدتي در خانه بماند و به رفق و فتق امور خانه و اداره مغازه پدر مشغول شود. سال 1365در كنكور كارشناسي شركت كرد و بعد راهي جبهه شد. بعد از شهادتش بود كه خبر قبولي در رشته رياضي دانشگاه برادرم به ما رسيد.
شما خودتان از رزمندگان دوران دفاع مقدس بودهايد و به بحث امروز مدافعان حرم در جبهه مقاومت اسلامي هم آگاهي داريد، به نظر شما چقدر فضاي جوانان رزمنده مدافعان حرم شبيه رزمندگان دوران دفاع مقدس است؟
بچههاي آن زمان بنا به امر ولايت و تكليفي كه امام بر گردنشان نهاده بود درس و مشق و زندگي را رها كرده و راهي شدند. همانها در وصيتنامههايشان به جوانان و نوجوانان نسل سوم و چهارم توصيههاي زيادي كردند. برادرم در وصيتنامهاش به جوانان توصيه كرده بود در مورد مسائل هميشه مطالعه زيادي داشته باشند و نسبت به مسائل فرهنگي و مذهبي واكنش نشان دهند. امروز همان جوانان به وصيت شهدا عمل ميكنند. نمونه بارز اين مدعا شهيد وحيد فرهنگيوالا خواهرزاده من است كه به وصيت دايي شهيدش عمل كرد و امروز همگان او را يك فعال فرهنگي ميشناسند كه خيلي هم خوب توانست از شهدا الگو بگيرد. وحيد از دوران كودكي همين راه شهدا را انتخاب كرده و در اين فضا تربيت شده بود.
شهادت برادرتان چطور رقم خورد؟
غلامرضا سال 1365مصادف با عملياتهاي كربلاي 4 و كربلاي 5 به جبهه اعزام شد. زمان تفكيك نيروها ايشان به عنوان نيروي غواص از گردان حبيب ابن مظاهر لشكر 31 عاشورا راهي منطقه شد. پيش از عمليات در كارون، اروند و سد دز، آموزشهاي لازم را ديد اما در روند اجراي عمليات كربلاي 4، به دليل لو رفتن عمليات كاري از دست ما برنيامد و عقبنشيني كرديم. من هم همراه غلامرضا بودم. كمي بعد در عمليات كربلاي 5 يعني در 19 دي 1365شركت كرديم. غلامرضا غواص خطشكن اين عمليات بود كه در كانال ماهي به شهادت رسيد. من متوجه شهادت برادرم نشدم. كمي بعد از عمليات وقتي از غلامرضا بيخبر ماندم و پرسوجو كردم گفتند زخمي يا شهيد شده است. خودم را به دزفول رساندم و از آنجا با خانواده تماس گرفتم و متوجه شدم برادرم در همين عمليات شهيد شده و حدود دو هفتهاي ميشود كه پيكرش تشييع شده است.
سخن پاياني؟
ما از قافله شهدا عقب مانديم. آرزو داريم خودمان را به اين قافله برسانيم و اگر لايق باشيم در اين راه با شهادت از دنيا برويم. انشاءالله شهدا شفيع ما هم باشند.
منبع: روزنامه جوان
مطالب مرتبط مجموعه :
آخرین مطالب سایت