چرا باید موزه برویم ؟

موزه مکانی است که فراموشی را از ما زایل می کند و به ما یادآوری می کند که چه کسی هستیم؟ کجا زندگی می کنیم؟ وقتی پاسخ را به کمک موزه دریابیم، جلو ضرر و زیان گرفته می شود و راه را درست می پیماییم زیرا آینده متعلق به کسی است که گذشته اش را می شناسد.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

چرا باید موزه‌ برویم ؟

موزه مکانی است که فراموشی را از ما زایل می‌کند و به ما یادآوری می‌کند که چه کسی هستیم؟ کجا زندگی می‌کنیم؟ وقتی پاسخ را به کمک موزه دریابیم، جلو ضرر و زیان گرفته می‌شود و راه را درست می‌پیماییم زیرا آینده متعلق به کسی است که گذشته اش را می‌شناسد.

بخش گردشگری تبیان

به گزارش تبیان از تسنیم، سیداحمد محیط طباطبایی فرزند میرسید محمد محیط طباطبائی پژوهشگر و منتقد، مورخ و ادیب معاصر، امروز به تبعیت از پدر، خود در فرهنگ این مرز و بوم آوازه‌ای در خور دارد؛ اهتمام در پاسداشت مرمت گنجینۀ فرهنگی ایران فرهنگی، او را بر آن داشته تا از بام تا شام، برای مواریث فرهنگی قلم و قدم بردارد؛ از طرفی به سبب نگاه مستقل، وی اکنون مسئول ایکوم (شورای بین المللی غیر دولتی موز‌ه‌ها) در ایران است.

از این باب، خوانش مشی و منش وی درباره موزه‌ها و بینش جهان بینی فرهنگی همسلکانش از این پدیده می‌ارزد!

از اینجا شروع کنیم که اصلا موزه ها از کی و چرا ایجاد شدند؟

پس از جنگ‌های جهانی اول و دوم که منجر به از بین رفتن و تخریب بخش زیادی از مجموعه‌ها و آثار تاریخی در اروپا شد، این تفکر در بین اهل فرهنگ و سیاستمداران ایجاد شد که چگونه می‌توان مانع از بین رفتن آثار فرهنگی هنری به عنوان شاخص ترین دستاورد انسان شد.

به ویژه پس از جنگ دوم جهانی که به مراتب بدتر از جنگ اول بود، وقتی گروه‌هایی مثل نازی‌ها در آن دست به غارت اموال هنری می‌زدند و آنها را از جایی به جایی منتقل می‌کردند، در این بین تلاش بسیاری همچون آندره مالرو و دیگر اندیشمندان باعث نجات بخشی از این مجموعه‌ها شد و نامشان از این رفتار چنان منزلتی پیدا کرد که مالرو با وجود همکاری با نازی‌ها، توانست بعدها وزیر فرهنگ جمهوری فرانسۀ آزاد شود.

استمرار این وضعیت سبب شد تا نهادهایی همچون سازمان ملل متحد و در کنار آن یونسکو و یونیسف، برای حفظ صلح، توسعه و بقای آن، برنامه‌های خاصی پیش‌بینی کنند تا بتواند از طریق بالا بردن سطح آموزش و دانش در جهان، صلح را پایدار کنند؛ یکی از این طرح‌ها پیدایش «ایکوم» بود که امروز بیش از 70 سال از عمر آن می‌گذرد.

ایکوم یا همان شورای بین المللی موزه‌ها چه تفاوتی در ساختار و وظیفه با سایر نهادهای بین المللی مثل یونسکو و یونیسف داشت؟

تشکیل ایکوم را از ابتدا به صورت «غیردولتی» پیش بینی کردند و این اقدام، نشان از صحت فکر و دوراندیشی طراحان آن بود در حالیکه مثلا یونسکو یک نهاد فرهنگی، آموزشی بین المللی است که نمایندگان آن را «دولت‌ها» تشکیل می‌دهند.

خوبی این مسئله این بود که مهمترین وظیفه NGO ها «سازمان‌های مردم نهاد» این است که وظیفه رصد امور مرتبط را برعهده دارند، یعنی یک NGO حتی بدون داشتن ساختمان، می‌تواند به اتکای افراد عضو که یک تفکر و مسئولیت واحد بر آنها حاکم است، قدرت بالایی در رصد موضوعات مربوطه و اثرگذاری در آن زمینه داشته باشد.

مثلا همه می‌بینیم که یک NGO مثل «عفو بین الملل» با همین رصد کردن در جهان، قدرت زیادی پیدا کرده است.

ایکوم در کجا شکل گرفت؟ و پس از تشکیل، دستخوش چه تغییراتی در نگاه خود شد؟

ایکوم در پاریس شکل گرفته و همچنان در یکی از طبقات ساختمان یونسکو واقع است. فعالیت و نگاه ایکوم مثل تغییر تحولاتی که در نگاه به میراث فرهنگی از آغاز تاکنون بوده در طول عمر فعالیت ایکوم نیز بارها وجود داشته است و اتفاقا مهمترین خدمتی که ایکوم به مردم جهان انجام داد، همین تغییر دادن نگاه مردم به موضوع موزه در سطح جهان است.

موزه‌های نسل اول فقط فضاهایی بودند که آثار تاریخی، هنری و میراث فرهنگی و طبیعی در آن برای حفاظت شدن در آن ها قرار می‌گرفت. انگیزه مهم از این کار آن زمان فقط این بود که به داشتن این آثار ببالیم و به گذشته مان افتخار کنیم.

ظاهرا در دهه 70 ایکوم از این نگاه عبور کرد!

بله. ایکوم با تعیین «روز جهانی موزه» در 18 ماه می‌ دهه 70 میلادی، تغییر و تحولی جدید در نگاه به موزه‌ها ایجاد کرد. در یک اثر موزه ای از ابعاد گوناگون مورد توجه قرار می‌گرفت؛ یعنی اگر «جام حسنلو» در یک دوره ای باعث مباهات و افتخار ما بود، فقط بدین سبب که گذشتۀ ما را نشان می‌داد، دیگر جنبه اقتصادی، عقاید و باورهای مرتبط با آن، تکنیک و قواعد ساخت و دهها زاویه دید مختلف بر آن اثر مهم می‌نمود و مورد تجزیه و تحلیل قرار می‌گیرد. اینها خصوصیت و نگاه به موزه ها در دوران دوم است.

سهم انقلاب ارتباطات در موزه‌ها چگونه بود؟

در سال 1990 میلادی و اواخر قرن بیستم، انقلاب بزرگ ارتباطات بسیاری از ساختارهای فکری و اجتماعی را دچار تغییر کرد. مفهوم خانه؛ مفهوم دوست‌؛ ارتباط و همه چیز، در دنیای مجازی و راه های ارتباطی که «نت» به دنیا باز کرد، شکل نوینی به خود گرفت و صورت جدیدی از پدیده های فرهنگی در زندگی ما پدیدار شد.

هر چند در اواخر قرن بیستم چند اتفاق دیگر هم در کنار این رویداد بزرگ قرار گرفت؛ از سال 1970 به بعد باران‌های اسیدی را در اروپا داشتیم که نشان داد کشورهای صنعتی بعد از انقلاب صنعتی با دنیای ما و با طبیعت چه کردند!

وقتی اساس توسعه را بی‌توجه به فرهنگ، روی صنعت و اقتصاد گذاشتند، قرن‌های 18 تا 20 میلادی صرفاً کسب و سود و گردش اقتصاد به هر قیمتی مجاز قلمداد می‌شد و اینگونه زیستگاه انسانها صدمه دید و وقتی هزینه این آسیب‌ها بالا رفت، اینجا دنیا متوجه این موضوع شد که باید این رویکرد را تغییر دهد و یونسکو در دهه پایان قرن « مفهوم توسعه پایدار» را تعریف کرد تا همگان متوجه بشوند که توسعه در شکل و شرایطی باید انجام شود که مبتنی بر حفظ میراث فرهنگی، طبیعی و محیط زیست باشد.

از طرفی در دهه 90 با شکل گیری جنگ‌های بالکان و اوج گیری خشونت در شروع قرن 21 موضوع صلح خیلی ضروری تر مورد نیاز و توجه واقع شد.

به همین دلیل ایکوم با برجسته کردن نگاه به مفاهیم «محیط زیست و صلح» به عنوان دو موضوع برجسته قرن جدید از زاویه جدیدی به میراث فرهنگی و موزه‌ها نگاه کرد که «نسل سوم موزه ها» با این نگاه متولد شد.

پس با شکل گیری نسل سوم موزه ها به طور کلی مفهوم موزه تغییر کرد؟

بله. موزه در این تعریف، مکانی است که فراموشی را از ما زایل می‌کند به ما یادآوری می‌کند که چه کسی هستیم؟ کجا زندگی می‌کنیم؟ وقتی پاسخ را به کمک موزه دریابیم، جلو ضرر و زیان گرفته می شود و راه را درست می پیماییم.

پس موزه ساختمان نیست؛ یک فرهنگ و نگاه است. برای مثال آخر سال تحصیلی وقتی یک دانش آموز با این فرض که کتاب را خوانده و دیگر احتیاج ندارد آن را دور می ریزد؛ در حالیکه تفکر حاکم موزه ای می گوید حفظ گذشته و نگاه به آن، کلید راه آینده و زندگی حال است.

به عبارت صریح تر، نگاه درست این نیست که وقتی چیزی به درد نمی خورد به موزه برود، اتفاقا وقتی چیزی موزه ای می شود که فراتر از استفاده کاربردی که دارد می تواند یک مبنا و الگو برای آینده شود.

از زاویه دیگر وقتی یک شی در موزه قرار می‌گیرد کاربردی تر می شود و می‌تواند در نشان دادن راه تاثیرگذار باشد و آنچه در فرهنگ عامه ما به عنوان کارکرد موزه وجود دارد، دقیقا نقطه مقابل تعریف اصلی موزه است.

اگر از منظر موزه ای نگاه کنیم بخش تاریخی شهر، چند خانه مرمت شده نیست که به تماشای آن برویم، تمام نقاط این شهر زنده، حتی بخش های کاملا نو و تازه ساخت آن هم بخشی از شهر موزه ما است.

کسانی که می‌گویند بین بخش قدیمی و جدید شهر، یک خط فرضی بکشیم و آن بخش قدیمی فقط ارزش میراثی و بازدید دارد، معنا و مفهوم میراث فرهنگی و موزه را به درستی متوجه نشده اند، نمونه برجسته و مثال نقض برای نگاه این افراد، شهرهای لندن یا رم هستند که تماما شهر را تاریخی قلمداد می‌کنند و نمی‌گویند کجای این شهر قدیمی و کجا نو است.

در یک کلام، نگاه موزه ای نگاه توسعه ای به آینده است و از قدیم گفته اند آینده متعلق به کسی است که گذشته اش را می‌شناسد و بدون شناخت گذشته، درک درستی از آینده نیست.

وقتی تفکر عموم جامعه ما حتی هنرمندان و روشنفکران در نسل دوم موزه‌ها مانده، تصور نسل چهارم که آوانگاردتر و پیشروتر از سایر نگرش ها به مبحث موزه است در ایران قدری جذاب و غریب به نظر می‌رسد!

دقیقا تعریف نسل چهارم ایکوم برخلاف سه نسل قبلی موزه‌ها که بیشتر به فکر و ذهنیت مادی می‌پرداخت، مثلا جام سفالین یا زرینی که نتیجه تفکر یک دوره بود، در این نسل خود فکر، قبل از تبدیل به ماده و جسم موزه می‌شود و همانطور که شما گفتید بسیار جذاب و بدیع است.

به عبارت ساده تر در ادوار گذشته می گفتیم این لیوان چون نتیجه یک ذهن و یک دوره فکری است که حالا تجسم مادی پیدا کرده یا متعلق به من بوده ارزشمند است؛ اما حالا موزه‌های نوع جهارم از این تفکر جلوتر می رود و می گوید من در ذهنم لیوانی دارم که هنوز به وجود نیامده است و من در موزه این لیوان را به وجود می آورم.

نویسنده ترک، اورهان پاموک صاحب کتاب «عصر معصومیت» که جایزه نوبل را برد، موزه ای به همین نام در استانبول دارد که امسال در جلسه سالانه ایکوم در میلان، این موزه به عنوان برتر انتخاب شد و محور قرار گرفت.

وی یک کتاب نوشته که عینیت واقعی نداشته و بافته ذهن و خیال او بوده است. حالا آمده آن کتاب را موزه کرده است. مثلا داستان کتابش در خانه ای قرمز در استانبول اتفاق می‌افتد.

فرد یا افرادی رفتند در همان محل خیالی او در شهر استانبول، یک خانه قرمز ایجاد کردند. رو به روی آن خانه در محل، یک عکس فروشی در داستان بوده یک فردی رفته بعد از چاپ این رمان در مقابل همان خانه قرمز جایی را خریده و آن را تبدیل به یک عکس فروشی کرده است.

سر کوچه قهوه خانه بوده است، شخص دیگری می رود و همانجا یک قهوه خانه با همان خصوصیات دایر می‌کند. حتی ته سیگارهای داستان به تاریخ رمان به طور دقیق مجسم شده و وقتی شما این موزه را می‌بینید صدای ضبط شده خود اورهان را آنجا می شنوید.

پس در نسل چهارم موزه‌ها، فکر انسان است که موزه می‌شود در حالیکه ما در نسل قبل موزه‌ها می‌گفتیم اثر زاییده فکر چه کسی است؟

بله مثل اینکه رمان «سووشون» سیمین دانشور را موزه کنیم؛ البته اینطور هم نیست که حتماً این اثر انتخابی، ویژگی‌های خاصی داشته باشد، بلکه در دنیای ما هر فکر فرهنگی ارزشمند است چون متعلق به یک انسان است. این تعریفی از آخرین نسل موزه‌ها است.

شما به عنوان کسی که عمرش را در گسترش و حفظ موزه‌ها گذرانده برای عده ای که می‌گویند موزه یک مکان حوصله بر است و هیچ کارکردی ندارد چه حرفی دارید؟

هر شخصی به اندازه درک خود با موزه حرف می زند مثلا شما با شناختی که از اتاق کار یا آشپزخانه ات داری، صندلی، میز و اشیا برایتان خاطره هایی دارد و نشانه هایش هزاران حرف با شما می زند.

وقتی اشیا به ما مرتبط می‌شوند شأن پیدا می‌کنند؛ صندلی قرن 18 چون برای لویی فلان بوده شان پیدا کرده است یا فلان شی متعلق به چوپانی در گذشته‌های دور شان دارد چون بیانگر مفاهیم نشانه‌های زیادی از آن است وگرنه به خودی خود و از نظر مادی که این‌ها شاید ارزش چندانی نداشتند.

ضمن اینکه این موزه دار است که مثل یک نقال و راوی، کیفیت یک موزه را مطرح می‌کند و به واقع در موزه آثار مستمسک کسی هستند که بتواند آنها را از الکن بودن خارج کند و برای دیگران آنها را بازگو کند تا دیگران علاقمند شوند.

برای فهم مخاطب عام لطفا از موزه‌های ایران برای انواعی که صحبت کردیم مثال بیاورید!

از نوع موزه اول تعداد زیادی در کشور داریم ؛ موزه ملک موزه ای است از نوع دوم‌؛ موزه‌های سوم در کشور ما انگشت شمارند مثلاً موزه صلح یک موزه است از نسل سوم که برای دانش آموزان کارگاه تمرین صلح برگزار می‌کند و نقش اجتماعی دارد.

شما از کارکرد موزه‌ها یه عنوان عاملی برای تغییر زندگی و اندیشه انسان‌ها صحبت می‌کنید که آن را از مکان‌های دیگر متمایز می‌کند. چه مثال روشنی برای این دیدگاه در زمان کنونی دارید؟

ببینید یک یادمان جنگ در وین در کنار یک کلیسای قدیمی ساخته شد؛ مکانی که در آن ناپلئون با قشون اتریش جنگید و شکست خورد. امروز که بحث یکی بودن و اروپای واحد است نمی‌شود در آن مکان یک مجسمۀ ناپلئون ساخت که یک سرباز اتریشی شمشیری در پشتش فرو کرده است. این باعث پررنگ شدن کینه‌ها و برافروختن دشمنی‌های گذشته می‌شود.

یادمانی که در آنجا ساخته شده مجسمۀ یک شیر خستۀ زخمی است که زیرش نوشته این مکانی است که صدها اتریشی و فرانسوی در راه اعتلای میهن خود جنگیدند و کشته شدند.

آن شیر، نماد ناپلون است که زخمی شده! و چه کسی به آن زخم زده؟ اتریشی‌ها؛ یک فرانسوی وقتی آن را می‌بیند به نماد شیر بودن و شجاعت گذشته خود می‌بالد و به فکر فرو می‌رود؛ یک اتریشی هم وقتی آن را می‌بیند به او حس غرور دست می‌دهد؛ بدین ترتیب یک «اثر فرهنگی» کینۀ فرانسوی و کینه اتریشی را انتقال نمی‌دهد و امروز یادمان جنگ درست کردن، اینگونه است یعنی حفظ آن ارزش‌ها و خاطره‌ها با تاکید بر صلح و پرهیز از جنگ.

و از آنجا که این یک اصل پذیرفته شده است که صلح نتیجۀ شجاعت است و شجاعت نتیجۀ شناخت و درک و جنگ نتیجۀ ترس است و ترس نتیجۀ نداشتن درک، شناخت، مفاهمه و آگاهی.

این می‌شود همان کارکرد موزه‌ها یه عنوان عاملی برای تغییر زندگی و اندیشه انسانها؛ اشیا، مکان‌ها و فکرهایی که شناخت و آگاهی انسانها را نسبت به هم زیاد می‌کنند برای دستیابی به صلح،‌ آگاهی و زندگی.


منبع : تسنیم

مطالب مرتبط مجموعه :
آخرین مطالب سایت