یک روزخوب
یک روز خوب
در یک روز سرد برفی جوجه کوچولو یواشکی نگاه کرد و دید مامانش خواب است. یواشکی در را باز کرد و آمد بیرون.
روی زمین همه جا برف پوشیده شده بود. رفت طرف آغل گوسفندها.
جوجه کوچولو و پشمالو شروع کردند به سر خوردن روی برف ها.
یه کم بعد مامان جوجه کوچولو و مامان پشمالو بیدار شدند، آمدند بیرون.
قیافه هایشان اخم آلود بود جوجه کوچولو تا مامانش و دید گفت: چیزه. ما اومدیم برف بازی.
جوجه کوچولو و پشمالو با تعجب به مامان های خود نگاه کردند. مامان پشمالو یک گلوله برف درست کرد و گفت: ما هم از بچگی هر وقت برف می آمد می رفتیم برف بازی.
مامان و بچه ها شروع کردند به خندیدن حالا بازی نکن کی بازی کن.
koodak@tebyan.com
شهرزاد فراهانی- هاجر زمانی