یک روزخوب

در یک روز سرد برفی جوجه کوچولو دید مامانش خواب است. یواشکی در مرغ دانی را باز کرد و آمد بیرون...
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

یک روز خوب

در یک روز  سرد برفی جوجه کوچولو  یواشکی نگاه کرد و دید مامانش خواب است. یواشکی در  را باز کرد و آمد بیرون.



روی زمین همه جا برف پوشیده شده بود. رفت طرف آغل گوسفندها. 
با نوکش تیک تیک زد به در آغل و یواش یواش جیک جیک کرد و گفت: پشمالو

پشمالو یواشکی از تو آغل بیرون آمد. آهسته بع بع کرد: وای چه برفی! چه قدر برف بیا بریم بازی.
جوجه کوچولو گفت: فقط یواشکی بازی کنیم چون مامان هایمان بفهمند دعوایمان می کنند.
پشمالو یک کم در مزرعه راه رفت و یک لاستیک پیدا کرد. جوجه کوچولو پرید روی کمر پشمالو. پشمالو هم پرید روی لاستیک.

جوجه کوچولو و پشمالو شروع کردند به سر خوردن روی برف ها.

یه کم بعد مامان جوجه کوچولو و مامان پشمالو بیدار شدند، آمدند بیرون.

قیافه هایشان اخم آلود بود جوجه کوچولو تا مامانش و دید گفت: چیزه. ما اومدیم برف بازی.

مامان پشمالو گفت: چرا اجازه نگرفتید؟
پشمالو گفت: چون فکر می کردیم اجازه نمی دین بیایم برف بازی.

مامان جوجه خنده اش گرفت و گفت: ولی ما هم مثل شما برف بازی را دوست داریم.

جوجه کوچولو و پشمالو با تعجب به مامان های خود نگاه کردند. مامان پشمالو یک گلوله برف درست کرد و گفت: ما هم از بچگی هر وقت برف می آمد می رفتیم برف بازی.
مامان جوجه کوچولو گفت: حالا نوبت ماست. زود باشید از لاستیک بیاید بیرون!

مامان و بچه ها شروع کردند به خندیدن حالا بازی نکن کی بازی کن.

koodak@tebyan.com
شهرزاد فراهانی- هاجر زمانی

در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.
مطالب مرتبط مجموعه :
آخرین مطالب سایت