اشکواره های مناجات با امام حسین علیه السلام و ورود کاروان حسینی به کربلا

مناجات با سالار شهیدان
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

اشکواره های مناجات با امام حسین علیه السلام و ورود کاروان حسینی به کربلا

بخش تاریخ و سیره معصومین تبیان

مناجات با سالار شهیدان
(1)

به نام نامی سر، بسمه تعالی سر     بلندمرتبه پیکر، بلندبالا سر
فقط به تربت اعلات، سجده خواهم کرد    که بنده ی تو نخواهد گذاشت، هرجا سر
قسم به معنی لا یمکن الفرار از عشق    که پر شده است جهان، از حسین سرتاسر
نگاه کن به زمین! ما رأیت إلا تن    به آسمان بنگر! ما رأیت إلا سر
سری که گفت: «من از اشتیاق لبریزم    به سرسرای خداوند می روم با سر
هر آنچه رنگ تعلق، مباد بر بدنم     مباد جامه، مبادا کفن، مبادا سر.»
همان سری که "یحب الجمال" محوش بود    جمیل بود، جمیلا بدن، جمیلا سر
سری که با خودش آورد بهترین ها را  که یک به یک، همه بودن سروران را سر

زهیر گفت: حسینا! بخواه از ما جان   
حبیب گفت: حبیبا! بگیر از ما سر
سپس به معرکه عابس، " أجنّنی"گویان   
درید پیرهن از شوق و زد به صحرا سر
بنازم " أم وهب" را، به پاره تن گفت     برو به معرکه با سر ولی میا با سر
خوشا به حال غلامش، به آرزوش رسید    گذاشت آخر سر، روی پای مولا سر
چنان که یک تن دیگر به آرزوش رسید    به روی چادر زهرا گذاشت سقا، سر
در این قصیده ولی آنکه حسن مطلع شد    همان سری است که برده برای لیلا سر
همان که احمد و محمود بود سر تا پا    همان سری که خداوند بود، پا تا سر
پسر به کوری چشمان فتنه کاری کرد    پر از علی شود آغوش دشت، سرتاسر
میان خاک، کلام خدا مقطعه شد     میان خاک؛ الف، لام، میم، طا، ها، سر
حروف اطهر قرآن و نعل تازه ی اسب    چه خوب شد که نبوده است بر بدن ها سر
تنش به معرکه سرگرم فضل و بخشش بود    به هرکه هرچه دلش خواست داد، حتی سر
جدا شده است و سر از نیزه ها درآورده است    جدا شده است و نیفتاده است از پا سر
صدای آیه کهف الرقیم می آید     بخوان! بخوان و مرا زنده کن مسیحا سر
بسوزد آن همه مسجد، بمیرد آن اسلام     که آفتاب درآورد از کلیسا سر
عقیله، غصه و درد و گلایه را به که گفت؟    به چوب، چوبه محمل، نه با زبان، با سر

دلم هوای حرم کرده است می دانی    
دلم هوای دو رکعت نماز بالا سر


سید حمیدرضا برقعی

***

(2)

ﮐﻌﺒﻪ یک ﺯﻣﺰﻡ ﺍﮔﺮ ﺩﺭ ﻫﻤﻪ ﻋﺎﻟﻢ ﺩﺍﺭﺩ
ﭼﺸﻢ ﻋﺸّﺎﻕ ﺗﻮ ﻧﺎﺯﻡ ﮐﻪ ﺩﻭ ﺯﻣﺰﻡ ﺩﺍﺭﺩ
ﻫﺮ ﮐﺠﺎ ﻣﻠک ﺧﺪﺍ ﻫﺴﺖ ﺣﺴﯿّﻨﯿﻪ ﺗﻮ ﺍﺳﺖ
ﻫﺮ ﮐﻪ ﺭﺍ ﻣﯽ ﻧﮕﺮﻡ ﺷﻮﺭ ﻣﺤﺮّﻡ ﺩﺍﺭﺩ
ﻧﻪ ﻣﺤﺮّﻡ ﻧﻪ ﺻﻔﺮ ﺑﻠﮑﻪ ﻫﻤﻪ ﺩﻭﺭﮤ ﺳﺎﻝ
ﮐﻌﺒﻪ ﺑﺎ ﯾﺎﺩ ﻤﺖ ﺟﺎﻣﮥ ﻣﺎﺗﻢ ﺩﺍﺭﺩ
ﺭﻭﺿﻪ ﺧﻮﺍﻥ ﺗﻮ ﺧﺪﺍ ﮔﺮﯾﻪ ﮐﻦ ﺗﻮ ﺁﺩﻡ
ﺍشک، ﺍﺭﺛﯽ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺫﺭّﯾﮥ ﺁﺩﻡ ﺩﺍﺭﺩ
ﻧﺎﺯﻡ ﺁﻥ ﮐﺸﺘﻪ ﮐﻪ ﺗﺎ ﺻﺒﺢ ﻗﯿﺎﻣﺖ ﺯﻧﺪﻩ ﺍﺳﺖ
ﺳﻠﻄﻨﺖ ﻫﻤﭽﻮ ﺧﺪﺍ ﺩﺭ ﺩﻝ ﻋﺎﻟﻢ ﺩﺍﺭﺩ
ﺍشک ﺩﺭ ﻣﺎﺗﻢ ﺗﻮ ﺑﺴﮑﻪ ﻋﺰﯾﺰ ﺍﺳﺖ ﺣﺴﯿﻦ
ﺟﺎﯼ ﺩﺭ ﭼﺸﻢ ﺭﺳﻮﻻ ﻥ ﻣﮑﺮّﻡ ﺩﺍﺭﺩ
ﺟﮕﺮﻡ ﺯﺧﻤﯽ ﺁﻥ ﮐﺸﺘﻪ ﮐﻪ ﺯﺧﻢ ﺑﺪﻧﺶ
ﻫﺮ ﺩﻡ ﺍﺯ ﺯﺧﻢ ﺩﮔﺮ ﺩﺍﺭﻭ ﻭ ﻣﺮﺣﻢ ﺩﺍﺭﺩ
ﻣﯽ ﮐﻨﺪ ﺁﺗﺶ ﺩﺭﯾﺎﯼ غضب ﺭﺍ ﺧﺎﻣﻮﺵ
ﻫﺮ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺩﯾﺪﮤ ﺧﻮﺩ یک ﻧﻢ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﯾﻢ ﺩﺍﺭﺩ
ﺭﻭﺯ ﻣﺤﺸﺮ ﻧﻔﺮﻭﺷﺪ ﺑﻪ ﺩﻭ ﺻﺪ ﺑﺎﻍ ﺑﻬﺸﺖ
ﻫﺮ ﮐﻪ ﯾ ﻣﯿﻮﻩ ﺯ ﻧﺨﻞ ﺗﺮ «ﻣﯿﺜﻢ» ﺩﺍﺭﺩ

غلامرضا سازگار (میثم)

***

واگویه ای با کربلا

دشت غم ، دشت عطش ، دشت بلایی کربلا   سینه سوز و جانگداز و غم فزایی کربلا
جمعی از خوبان عالم را هدایت بر سر است    باز کن در دل برای عشق جایی کربلا
زود باشد کاروان در کوی تو منزل کند    میزبان حضرت خون خدایی کربلا
خیمه های عاشقان بر پا شود در خاک تو    تو به حج عشق تصویر منایی کربلا
تو غریبه نیستی با آستان اهل بیت     آشنای زاده ی خیرالورایی کربلا
طور سینایی ، کنی موسای عمرانی طلب    خضر امکانی پی آب بقایی کربلا
کعبه ی آل رسولی ، ثانی بیت الحرام    بعثت پاک حسینی را حرایی کربلا
آیه ی عشقی ولی هرگز نمی شد باورت    افکنی بین دو عاشق را جدایی کربلا
آه از آن روزی که زینب غرق خون بیند تو را    که هم آغوش تن اهل ولایی کربلا

روز عاشورا که باغ فاطمه پرپر شود    
همنوا با زینبش نغمه سرایی کربلا
آن زمان که دست عباس از بدن گردد جدا    میزبان مقدم خیرالنسایی کربلا
عصر عاشورا که آید قتلگاهت دیدنی است     عشق با خون می کند جلوه نمایی کربلا
کاش می گفتی که گلچین لاله را پرپر مکن     وای زین نامردمی و بی حیایی کربلا
میهمان را با لب عطشان چه قومی می کشند ؟    وای از این کوفه و این بی وفایی کربلا
ای زمین ، ای ارض اقدس ، ای حریم کبریا    تا ابد با آل زهرا همنوایی کربلا

سید محمد میر هاشمی

***

ورود کاروان حسینی به کربلا

(1)

گلهای اهل بیت به گلزار می رسند     موعودیان به موعد دیدار می رسند
اینجا زمان وصل چه نزدیک حس شود    دلدادگان  وصل به دلدار می رسند
این حاجیان که نیمه شب از کعبه آمدند    آخر همه به کوچه و بازار می رسند
این کاروان به قافله سالاریِ حسین     دارند با امیر و علمدار می رسند
گاهی دم از شریعه و گودال می زنند    گاهی به تلّ خاکی و هموار می رسند
ناگاه با برادر خود گفت خواهری:     این نخل ها به دید من تار می رسند
این باغهای کوفه چرا نیزه داده اند     این میوه ها چه زود سرِ بار می رسند
یک دختر جلیله به بابا خطاب کرد:     این نامه ها که از در  و دیوار می رسند...

...آن هیجده هزار نفر که نوشته اند:   
آقا بیا ،کجا به تو ای یار می رسند
یک مادری به نغمه لالایی اش سرود   
حتماً به داد کودک گهوار می رسند
ناگه سه ساله بر سرِ دوش عمو گریست    این خارها به پای من انگار می رسند
حالا حسین یک یکشان را جواب داد:    اینجا به هم حقایق و اسرار می رسند

اینجا زمین قاضریه ، دشت کربلاست   
جایی که تیرهای هدف دار می رسند

اینجا به غیر نیزه تعارف نمی کنند    
از شام و کوفه لشگر جرار می رسند
سر نیزه ها به پیکر من بوسه می زنند    شمشیرهای تشنه و قدار می رسند
ذبح عظیم پیش تماشای زینب است    شمر و سنان به قهقهه این بار می رسند
حلق علی و قلب من و سینة یتیم     این نقطه ها به حرمله انگار می رسند
اینجا ترحمی به یتیمان نمی شود     زیور فروش های تبه کار می رسند
سرهایتان به سنگ ، همه آشنا شود    بس هدیه ها که از در و دیوار می رسند
جمعی برای بردن خلخال و گوشوار     جمعی برای غارت گهوار می رسند

محمود ژولیده

***

(2)

سایه ات تا روز محشر بر سر من مستدام    بهجة قلبی علیک دائما منی السلام
قرص قرص است از کنارت بودنم دیگر دلم   
تکیه گاه شانه های خسته ام در هر مقام
پابه پایت آمدم یک عمر همدل همنفس    پابه پایت آمدم هرجاکه رفتی گام گام
باتو این پنجاه سال احساس عزت داشتم    با تو در محمل نشستم در کمال احترام
با تو تا اینجا رسیدم بی غم و بی دردسر    با تو میگویند از امنیتِ من خاص و عام
اسم اینجا را که گفتی سینه ام آتش گرفت    شعله ور شد خاطرم از غصه های ناتمام
نخل می بینم؟!و یا اینکه سپاه آورده اند    سرنوشت ما چه خواهد شد اخا ماذا الختام؟

با تو دارم سای سر با ابالفضلت رکاب  
بی تو وای از ناق بی محمل و اشک مدام
با تو دور خیم اهل حرم آرامش است   
بی تو وای از آتش افتاده بر جان خیام
با تو هرصبح آفتاب اول سلامم می کند    بی تو زینب میرود بی پوشیه بازار شام

با علی اکبر عصای دست پیری داشتم   
بی علی اکبر من و باران سنگ از روی بام
با تو دست هیچکس حتی به سمت من نرفت   بی تو ما را می برند اشرار تا بزم حرام

سید پوریا هاشمی
در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.
مطالب مرتبط مجموعه :
آخرین مطالب سایت