اربعین دریایی
اربعین دریایی
در ابتدای این نشست مصطفی محدثی خراسانی چند رباعی به این شرح قرائت کرد:
آن چشم پر از ستاره برمیگردد
آن منتظر اشاره برمیگردد
رفته است ولی به چشم خود میبینیم
یک روز دلم دوباره برمیگردد
***
از چنبر نفس، رسته بودند آنها
بتها، همه را شکسته بودند آنها
پرواز شدند و پر گشودند به عرش
هرچند که دستبسته بودند آنها
***
خورشید اگر به مهر تابنده شده است
و از عطر بهار شهر آکنده شده است
تغییر نیامده است در لیل و نهار
ذرات تو در جهان پراکندهشده است
***
هرچند که سوگوار برمیگردد
آشفته و بیقرار برمیگردد
از دشت شکوفههای رقصان در باد
این قافله از بهار برمیگردد
***
خورشید اگرچه سوگوار آمده است
بر سینه آسمان غبار آمده است
یکبار دگر به یمن تشییع شما
بر شانه شهر ما بهار آمده است
محدثی همچنین ترانهای را نیز به این شرح قرائت کرد:
از شب تیره گذشتین شب بی روزن خسته
به سپیده پرکشیدین با پروبال شکسته
نفس سپیده بودین روشنی مرامتون بود
سکه عشق و حماسه اون روزا به نامتون بود
دنیا اون شب یه پرنده دنیا اون شب چه جوون بود
دلتون پنجرهای که روبه سمت آسمون بود
کربلای عاشقیها شب غربت شما بود
فاصله تو عرض اروند رفتن از خود به خدا بود
دستهای بسته نتونست سد پرواز شما شه
جز خدا کسی محاله محرم راز شما شه
حالا از اون طرف شب حالا از خونه خورشید
دارید این پرچم و بازم روی قلهها میبینید
آگه ما قله نشینیم اگر سربلند خاکیم
واسه اینکه هنوزم آشنای اون پلاکیم
هیچ دورهای بهاندازه این ۳۵ سال اتفاق زیبا در کشور نداشتهایم
محتشم از کاشان ارتباط داد
در ادامه علیرضا قزوه مدیر مرکز آفرینشهای ادبی حوزه هنری اظهار کرد: حتی ما که در حوزه هنری هستیم و ادعا داریم که موضوعات مربوط به انقلاب اسلامی پیشرو هستیم از این موضوع غافل شدیم و این نشان میدهد که این برنامه و این نام با مصرع زیبای «این ماهی فتاده به دریای خون که هست/ ستاره بر تنش افزون حسین توست» از محتشم چطور باهم ارتباط پیدا میکنند.
قزوه در ادامه شعری به این شرح خواند:
یکصد و هفتادوپنج آینه بودند
یکصد و هفتادوپنج پنجره لبخند
یکصد و هفتادوپنج ماهی اروند
بسته همه دستشان به رشته پیوند
یکصد و هفتادوپنج کوه دماوند
**
ذکر خدا بر لباند تا به قیامت
آنهمه وجدان خوشا و اینهمه غیرت
عکس امام و پلاک و مُهر و وصیت
وای به جمعی که بعد از اینهمه عزت
دل نتوانند کند از زن و فرزند
**
بسته مبین دستشان پرندهتریناند
آینههای شهید کشور دیناند
اهل جنوناند و اهلبیت یقیناند
کاش رفیقان که والیان امیناند
اینهمه دستان باز را نفروشند!
**
آب فروشان مباد دین بفروشند
آبروی خلق بیش از این بفروشند
اسب و سوار و لگام و زین بفروشند
یوسف ما را به هند و چین بفروشند
آه که هر کدخدا شده ست خداوند!
**
آمدهاند از مسیر شام غریبان
طبل بزن هان! بگو ببارد باران
گریه کنید ای درختهای خیابان
یکصد و هفتادوپنج ماه درخشان
یکصد و هفتادوپنج یوسف دربند!
در ادامه این نشست محمود حبیبی کسبی که مجری برنامه نیز بود شعری از بشری صاحبی را به این شرح خواند:
الا یا ایها الساقی ادر کأسا و ناولها
که درد عشق را هرگز نمیفهمند عاقلها
به ذکر «یاعلی» آغاز شد این عشق پس غم نیست
گر آسان نمود اول ولی افتاد مشکلها
همینکه دل به لبخند کسی بستند فهمیدند
جرس فریاد میدارد که بربندید محملها
به یمن ذکر «یازهرا» یشان شد باز معبرها
که سالک بیخبر نبوَد ز راه و رسم منزلها
به گوش موجها خواندند غواصان شب حمله
کجا دانند حال ما سبک باران ساحلها
شب حمله گذشت و بعد چندین سال این ایام
چنین با دستبسته سر برآوردند از گِلها
چگونه موج فتنه غرق خاک و خونشان کرده
که بیتاب است بعد از سالها از داغشان دلها
و راز دستهای بسته آخر فاش شد آری
نهان کی ماند آن رازی کزو سازند محفلها
در ادامه محمدحسین جمشیدی نیز شعر خود را به این شرح به خانواده شهدا تقدیم کرد:
هر جا که اسم تو وسط اومد
رفت و یه گوشه با تو خلوت کرد
دنیاش قد قاب عکست بود
با منطق از دنیاش صحبت کرد:
میگفت بچه م، تازه دوماده
رختای دومادی واست آورد
امسال دیگه جشن میگیریم
اینجا همیشه بغضشو میخورد
مادر، کنار دار قالی، مرد
از بس، گره روی گره پژمرد
از هشت سال جنگ تحمیلی
مادر تمام هشت سالو مرد
حالا خبر دادن که برگشتی
حال تموم شهر، آشوبه
سیساله رفتی دیر برگشتی
دیره ولی بازم، همین خوبه
با چشمهای باز، زیرخاک
رفتی، ولی اصلاً نترسیدی
هی خاک روی خاک پاشیدن
اما تو مثل مرد، خندیدی
یکلحظه جای تو نمیتونیم
زخماتو بشماریم، میمیریم
سی سال زیرخاک جون دادی
ما جنگو خیلی ساده میگیریم
با این دل دریایی ممکن نیست
این خاک از تو دست برداره
سی سال پر پر میزدی تو خاک
تنها خدا از تو خبر داره
شعری که صائب برای غواصان سرود
در ادامه مراسم سعید بیابانکی نیز در سخنانی کوتاه گفت: در زمان شکلگیری کانون یادم است که ماجرای تشییع شهدا داغ بود، من اتفاقاً صائب را میخواندم و به این بیت برخوردم. ظاهراً صائب در قرن ۱۱ هجری این بیت را برای این شعرا سروده بود:
«جز من که راه عشق به تسلیم میروم/ با دستبسته هیچ شناگر شنا نکرد».
منبع: خبرگزاری مهر (با تلخیص)