فرمانده خوش ایده بلای جان عده ای شد!
فرمانده خوش ایده بلای جان عدهای شد!
مجید باید در فکر شمع تولد برای 20 سالگی خود میبود که حضرت روحالله به ایران بازگشت و او شد پروانهء شمع وجودِ آن امام. دانشجوی ممتاز بهبهانی، هماندم چهارتکبیر زد یکسره بر هرچه که هست و لباس سفید پزشکی را با خرقهء پاسداری از انقلابِ حزبالله عوض کرد.
بهمنماه سال 1362، رملهای داغ «فکه» این افتخار را پیدا کردند که سکوی پرواز مجید بقایی به همراه عزیزانی چون افشردی و رضوانی باشند. مجید بقایی در زمان شهادت، فرماندهی قرارگاه کربلا را بر عهده داشت.
امروز آنان در کنار مقتدایشان حضرت روحالله، میهمان سفرهء اباعبدالله الحسین (صلواتاللهعلیه) هستند و من و شما میهمان میراث آنان در نظام مقدسی که به برکت خون صدها هزار مجید بقایی پرچم لا اله الا الله را بر قلل رفیع کرامت و بزرگواری به اهتزاز درآورده است.
زمان برای بازگویی کم است
حمید بقایی برادر سرلشکر پاسدار شهید دکتر مجید بقایی بابیان اینکه صحبت از شهدایی مانند شهید مجید بقایی و اقدامات، رفتار و عملکرد وی وهم رزمانش همچون شهید حسن باقری در زمان محدود ممکن نیست، اظهار کرد: برادرم در اوایل پیروزی انقلاب اسلامی فعالیتهای مختلفی در اهواز و بهبهان داشت که از آن جمله میتوان به عضویت در گروه منصورون اشاره کرد.
وی ادامه داد: این گروه در آن دوران و در راستای حمایت از انقلاب اسلامی با گروههای محارب که سعی در ایجاد اختلاف و تفرقه در کشور داشتند، مبارزه میکردند.
نماینده سپاه در اتاق جنگ
برادر شهید بقایی با اشاره به توانمندیها و ویژگیهای شاخص این شهید بزرگوار گفت: در ابتدای جنگ ایران و عراق وی نماینده سپاه در اتاق جنگ بود که در آن زمان جلساتش در لشکر 92 زرهی اهواز تشکیل میشد و با مسئولین رابطه بسیار خوبی برقرار میکرد، بهگونهای که مورد استقبال رهبری، فرماندهان جنگ ارتش، سپاه و بسیج قرار گرفت.
وی ادامه داد: او در میان فرماندهان ارشد جنگ بهعنوان فردی مسلط به دانش علمی شناختهشده بود و به دلیل همین توانمندیها به سمت فرمانده سپاه شوش برگزیده شد، آن زمان عملیات منطقه شوش تحت فرماندهی وی انجام میشد.
شهادت در بازدید
شما اینهمه روغن خریدید، اونوقت از من میخواهید اون رو بر دوشم بذارم و بیارم؟ من از این کار عار دارم، چرا میخواهید احتکار کنید
برادر شهید بقایی با معرفی برخی از پستهای فرماندهی برادرش در دوران دفاع مقدس گفت: فرماندهی قرارگاههای فتح، فجر و کربلا ازجمله مسئولیتهای شهید بقایی در زمان جنگ تحمیلی بود.
حمید بقایی بابیان اینکه شهید مجید بقایی تمام عملیات را با سردار شهید حسن باقری فرماندهی میکردند، گفت: مجید هنگامیکه برای بازدید از منطقه به مأموریت رفته بود به درجه رفیع شهادت نائل شد، در آن زمان او فرمانده قرارگاه کربلا بود.
برادر شهید بقایی خاطرنشان کرد: او دارای تحصیلات پزشکی بود، خوشخط، خوشزبان، خوش ایده و دارای رفتار خوب با فرماندهان سپاه و ارتش و زبانزد فرماندهان جنگ بود، او تفاوتی برای بالادست و پاییندست خود قائل نبود، همیشه سعی میکرد در میان بسیجیها حضور پیدا کند و تفاوت رفتاری با فرماندهان و نیروهای مردمی در او دیده نمیشد.
فرماندهای متواضع بود
بقایی ادامه داد: شبهای عملیات در میان بسیجیها حضور پیدا میکرد و این تواضع و فروتنی از ویژگیهای شخصی و ذاتی این شهید بزرگوار بود.
برادر شهید سردار بقایی بابیان گوشهای از وصیتنامه این شهید گفت: او همواره همگان را به یاریکردن امام راحل، پشتیبانی از انقلاب اسلامی و پیروی از ولایت توصیه میکرد.
بالاخره دکتر میشوم
این برادر شهید بابیان خاطرهای از این شهید بزرگوار ادامه داد: او در حالی تحصیلات خود را در سالهای آخر رشته پزشکی ادامه میداد که تجاوز رژیم بعث عراق به میهن اسلامی اتفاق افتاد، بنابراین حضور در جبهههای دفاع مقدس را بهفرمان رهبر بزرگ انقلاب اسلامی امام خمینی (ره) در اولویت دانست. در آن زمان بهعنوان رزمنده نزد وی رفتم و پیغام پدر و مادرم مبنی بر ادامه تحصیل و اتمام رشته پزشکی را به او رساندم، اما مجید در پاسخ گفت تا زمانی که دین خود را به جبهه و جنگ ادا نکنم حاضر به ترک جهاد علیه دشمن متجاوز نیستم و بههیچوجه نمیتوانم مسئولیت خود را رها کنم.
بقایی ادامه داد: از او خداحافظی کرده و میخواستم از وی جدا شوم که مجید برای پدر و مادرم پیغام داد: «نگران نباشید، بالاخره درسم را تمام میکنم.»
وی خاطرنشان کرد: برادرم در عین وفاداری و خدمت به آرمانهای انقلاب اسلامی و دفاع از میهن، مراقب بود که پدر و مادرم از او نرنجند و همیشه احترام آنها را نگه میداشت.
خاطرهای از مادر
یک حلب 17 کیلویی روغن خریده بودیم. به مجید گفتم روغن رو از بازار به خانه بیاورد.
گفت: «شما اینهمه روغن خریدید، اونوقت از من میخواهید اون رو بر دوشم بذارم و بیارم؟ من از این کار عار دارم، چرا میخواهید احتکار کنید؟»
من که نمیدانستم احتکار یعنی چی.
گفتم: مادر! برای مصرف روزمرهء ماست
گفت: خب! دو کیلو ... سه کیلو ...، نه 17 کیلو ...
امام خمینی (ره) فقط برای مصرف روزانهاش مواد خوراکی دارد، شما چرا؟!!!!
فراوری سامیه امینی
بخش فرهنگ پایداری تبیان
منابع: کتاب تا چشمهء بقا، سایت شوشان، وبلاگ کوچه شهید
مطالب مرتبط: