«سهام خیام» یادآور کدام مقاومت است؟
«سهام خیام» یادآور کدام مقاومت است؟
سرزمین ایران قهرمانانی دارد که مفهوم حقیقتند و حقیقت وجود ما زنده به حقیقت حماسه آنان است. قهرمانانی چون بزرگمردان کوچک خرمشهر، محمدحسین فهمیده و بهنام محمدی که با مداد شجاعت خویش، دفترچه خیال دشمنان را خط خطی کردند؛ و شیر زنانی پیرو مکتب زینب (س) ، چون دخترک قهرمان هویزه- سهام خیام- که با قدرت آتشین سنگریزههای ابابیلیاش، سپاه سیاه ابرهه را مبهوت شجاعتش کرد.
هویزه در جنوب غربی سوسنگرد قرار دارد. هویزه شهر دشتآزادگان بود که به اشغال ارتش عراق درآمد.
از جمله حوادث مهم شهر هویزه، شهادت «حامد جرقی» بخشدار هویزه است که در روزهای اول جنگ توسط دشمن بعثی اتفاق میافتد و همچنین خروش مردم شهر علیه بعثیون به خاطر به شهادت رساندن «سهام خیام» دختر نوجوانی است که در برابر نیروهای متجاوز با شهامت ایستادگی کرد و باعث مقاومت بیشتر مردم در برابر دشمن شد.
نیروهای عراقی پس از عملیات نصر و شهادت دانشجویان پیرو خط امام محاصره هویزه را تشدید و در روز 27 دی ماه 59 آن را اشغال و شهر را کاملا تخریب کردند. سهام خیام در روز 25 بهمن ماه 1347 شمسی در بخش ساحلی شهر هویزه دیده به جهان گشود. نام پدر او کاظم و نام مادر ایشان نسیمه و دارای چهار خواهر و دو برادر بوده است. بر اساس اظهارات خانواده سهام خیام، او در کودکی بسیار پر جنب و جوش بوده است. شیرین خواهر کوچک سهام، در این باره میگوید: سهام دختر بسیار کنجکاوی بود. در همسایگی ما پزشکی زندگی میکرد که سهام برخی اوقات پیش او میرفت. روزی آن پزشک آمد و گفت: امروز سهام در مطب آن قدر مرا اذیت کرد که مجبور شدم با طناب دست و پای او را ببندم.
دانش آموز درس خوان مدرسه بود و پنج سال تحصیل در دبستان را با نمرات بالا در خردادماه قبول شد- در کلاس اول راهنمایی ثبت نام کرده بود، اما به دلیل آغاز جنگ تحمیلی و اشغال شهر هویزه، نتوانست به مدرسه برود و ناچار تحصیل را رها کرد.
با وجود سن کمی که داشت، از بیشتر اوضاع داخلی شهر و کشورش با خبر بود. نماز میخواند، با قرآن مأنوس بود. در جلسات و دورههای مذهبی که در محل برپا میشد شرکت میکرد. خوش رویی و اخلاق نیکوی او باعث شده بود تا همه دوستش داشته باشند. بسیار کنجکاو بود و احساس مسئولیت، تمام وجودش را فرا گرفته بود. سهام خیلی میفهمید. او از همان کوچکی، بزرگ بود. خیلی بزرگ...
او دلش نمیخواست در اتاقش بنشیند و مدادهای رنگی را روی کاغذهای سفید دفترش برقصاند نقاشی بکشد. گرچه به قول اطرافیان، دختر بود و نمیتوانست تفنگ به دست بگیرد فریاد میزد و بر دشمن لعنت میفرستاد، دامنش را پر از سنگریزه میکرد و بر وجود پوشالی دشمنان، باران وحشت میبارید. کار دیگری از دستش برنمیآمد، اما همین شجاعتش، نیروهای انقلابی را روحیه میداد. او هرگز از مبارزه و از کشته شدن ابایی نداشت. میگفت: «بگذار مرا بکشند. بگذار شهیدم کنند. من عاشق شهادتم. آری، سهام عاشق شهادت بود.»
نحوی شهادت:
رژیم اشغالگر صدام در همان روزهای آغازین جنگ از مرزهای دشت آزادگان گذشت و روز ششم مهرماه 1359 هویزه را به اشغال کامل خود درآورد.
نیروهای بعثی عراق به غارت اموال دولتی پرداختند؛ و از آزار و اذیت مردم شهر ابا نداشتند. سهام به شدت از این وضع ناراحت و عصبانی بود و مدام به عراقیها ناسزا میگفت. یکبار نزدیک بود شهید شود که اهالی هویزه او را فراری دادند. تا اینکه روز نهم مهرماه 1359، مردم هویزه، که سه روز بود شاهد اشغال شهرشان توسط نظامیان عراقی و ارتش متجاوز صدام بودند، طاقتشان طاق شد و دست به قیامی سراسری زدند. کنار رودخانه زنان و دختران هویزهای به پرتاب سنگ و فحش دادن به سربازان دشمن پرداختند. تا اینکه سربازان دشمن به طرف آنها تیراندازی کردند.
آن روز مادر وضعیت شهر را نا امن دید؛ لذا کودکان خود را به کناری برد و خواست پنهان کند، همه در گوشهای جمع شده و نشسته بودند. ولی تنها کسی که ننشت و آرام نبود سهام بود. در آن لحظه سهام رو به مادر خود میکند و میگوید: اگر تمام درها را ببندی من امروز باید از منزل بیرون بروم و حتماً باید دفاع کنم، مگر فقط مردان میتوانند دفاع کنند من هم میتوانم. من نیز از همین مردم هستم و باید دفاع کنم. دور از چشم مادر به این فکر افتاد که با تغییر لباس و ناشناس به هدف خود برسد. سهام پس از استحمام و تعویض لباس و مرتب کردن خود، گویی که میداند لحظات آخر را سپری میکند و میخواهد به میهمانی با شکوهی برود بهترین راه و بهانه را که همان قطع شدن آب لوله کشی شهر بود انتخاب کرده و جهت شستن ظروف به طرف رودخانه حر کت میکند. در مسیری که طی میکرد درمانگاه هویزه قرار داشت. مادر با او برخورد میکند و به شهیده میگوید: برگرد تو بچه هستی و توانایی مقابله نداری ... و سهام انگار که نه انگار چیزی میشنود. در این حالت ظرفها را به سرعت روی زمین میگذارد و دو انگشت دست خود را به نشانه پیروزی بالا میبرد و در این حالت میگوید: پیروزی و این کلمات را تکرار میکند. به دشمن که رسید تنها کاری که میتوانست انجام دهد شعار بر ضد نظامیان غاصب بود که در مقابل او قرار داشتند، او مرتب اظهار تنفر میکرد و از اسلام، شهر، حق مردم و کشورش دفاع میکرد.
به سربازان خود گفت: این دختر از دیروز تا حالا ما را اذیت کرده است، او را بزنید. در این حال گلولهای از سوی دشمن به سوی او که شجاعانه از دین و وطن دفاع میکرد شلیک شد و با تیر مستقیم، قهرمانانه به شهادت رسید
با این عمل سهام و اصرار ورزیدنش دشمنان تصور کردند که او کودکی بیش نیست و نمیتواند کاری را از پیش ببرد. کمتر به او توجه میکردند تا اینکه این بار وی دامن خود را پر از سنگ ریزه مینماید و شروع به پرتاب سنگ به سوی اشغالگران عراقی مینماید. آنقدر این عمل را ادامه میدهد تا باعث بر افروختن خشم آن مزدوران میگردد و به قول شاهد این صحنه تحسین برانگیز، در مقابل چشمهای بهت زده اهالی، یکی از افراد نظامی ارتش بعث که به ستوه آمده بود، به سربازان خود گفت: این دختر از دیروز تا حالا ما را اذیت کرده است، او را بزنید. در این حال گلولهای از سوی دشمن به سوی او که شجاعانه از دین و وطن دفاع میکرد شلیک شد و با تیر مستقیم، قهرمانانه به شهادت رسید تیر مستقیم به پیشانی سهام میخورد و از بینی تا کاسه سر او را متلاشی میکند.
فوزیه هویزاوی، دختردایی سهام خیام، درباره جسد سهام و غسل و کفن او میگوید: به دلیل متلاشی شدن مغز سهام، سرش پر از خون تازه بود و نمیتوانستیم خون سر سهام را متوقف کنیم. به ناچار سرش را در یک کیسه نایلونی قرار دادیم و او را به خاک سپردیم.
شهر هویزه در تاریخ 18 اردیبهشت 61 در مرحله دوم عملیات بیتالمقدس، آزاد شد.
فرآوری: سامیه امینی
بخش فرهنگ پایداری تبیان
منبع: خبرگزاری ایسنا، وبلاگ saham-kheiam