بهترین های سالی که گذشت
بهترین های سالی که گذشت
فیلم های برتر سال 2012 به انتخاب ویلیج وویس
اگر این فهرست را در روز دیگری و با حال و هوای دیگری مینوشتم هر كدام از این فیلمها میتوانست به فهرست 10 فیلم برتر راه پیدا كند: برنی، خانه تاریك، چراغها را روشن بگذار، دختران پریشان، چرخرنگی موافقت، وسط ناكجاآباد، بونسای، خداحافظ عشق اول و روزی كه او آمد. سرانجام اینكه وقتی از اساس تولیدات استودیوها این روزها بیش از پیش كلی شدهاند و درگیر فرمولهای فیلمسازی در طمع جایزهاند، روی دیگر این وضعیت به نظر روشن است. به نظر میرسد فیلمهای ارزشمندتر بیش از هر زمان دیگری از دایره جشنوارهها خارج شدهاند و به سمت نوعی پخش تئاتری رفتهاند. در حالی كه گزینههای پخش غیرسنتی (از فیلمهای به اشتراك گذاشته شده در اینترنت گرفته تا نمایشهای یك شبه) به شكل فزایندهیی در حال شكلگیریاند. عاقبت من تصمیم گرفتم از رای دادن به فیلمها در بخش بهترین فیلمهای پخش نشده در رایگیری وویس خودداری كنم. تمایز میان «پخش شده» و «پخش نشده» بیش از پیش مصنوعی و ساختگی به نظر میرسد.
صادقانه بگویم در مقایسه با تمامی آن فیلمهایی كه در خطر افتادن به شكافهای تئاتری بودند در سال 2011 علاقه بیشتری به فیلمهایی داشتم كه پخش بسیار محدودی داشتند (مثل در كشور دیگری ساخته هونگ سانگ سو و روزی كه او آمد، دو فیلمی كه تنها در نیویورك پخش شد و حتی به پخش در لسآنجلس هم نرسید). در سال 2010 در پایان اولین سال كاری من، برنده بهترین فیلم پخش نشده در رایگیری ما فیلم «سوسیالیسم» ساخته ژان لوك گدار بود.
من درباره آن فیلم نوشتم: «تنها فیلمی كه محدودیت پخش آن مایه آبروریزی است.» با وجود تمامی این گزینههای جدید برای فیلمسازان كه بتوانند فیلمهایشان را پخش كنند، امروزه دچار چنین آبروریزیهایی شدن حقیقتا تلخ است. بخش دیگری كه به عنوان اعتراض در آن رای ندادم بخش انیمیشن بود. از طرف دیگر این حركت به نوعی تایید یك شكست شخصی هم بود چون در سالی كه گذشت حتی برای یك فیلم انیمیشن هم نقد ننوشتم و آن اندازه كه باید انیمیشن ندیده بودم كه برای رای دادن در این بخش محق باشم.
درست مثل تمایز میان پخش شده/پخش نشده، فكر میكنم مفهوم انیمیشن در برابر غیر انیمیشن هم بد نیست دوباره تعریف شود. انتقام جویان بدون جلوههای انیمیشنی كامپیوتری چه از آب درمیآمد؟ فیلمهایی مثل زندگی پی و هابیت چیزی جز یك تلفیق انیمیشن- اكشن زنده هستند؟ یا نسخه قرن بیست و یكمی مری پاپینز؟ و نكته پایانی: من بیل موری را در هایدپارك در هادسون آنقدر دوست داشتم كه به پیدا كردن جایی برای آن فیلم لوده در این فهرست فكر كردم. در نهایت این 10فیلمی هستند كه كاملا میتوانم از آنها دفاع كنم:
جانگوی آزاد شده
قدرت كوئینتن تارانتینو در تضاد میان سطحی و مبتذل نمایش دادن شرایط عجیب و غریب پیش از جنگهای داخلی امریكای جنوبی و كمدی بینهایت سیاه آن است. جانگو از نظر ساختار و فضا شباهت بسیاری به آخرین اثر استادانه او دارد- نگاه سوررئال او به تاریخ در حرامزادههای لعنتی- بیآنكه بخواهیم این دو را با هم مقایسه كنیم، با وجود زمینه مشترك، جانگو از نظر سبك كمی رنگورو رفتهتر است. اما آنچه كه فیلم در زمینه فیلمسازی كم دارد در فیلمنامه جبران میكند. خندهدارترین و خطیترین فیلمنامه تارانتینو و برای خودش تجربیترین است.
شرح وقایع
در سالی كه حتی جیمز باند هم یك داستان جدید برای خود میسازد، فیلم جاش ترانك در برابر تمامی رقبای پر هزینه و نامدارش در زمینه شخصیتپردازی بسیار بهتر عمل كرده است. به علاوه این فیلم بهترین فیلم اكشن از زاویه پی او وی است كه تا به حال دیدهام.
آنا كارنینا
بعد از ماری آنتوانت نقدهای نوشته شده درباره هیچ فیلمی اینقدر با بی انصافی به یك بلوند احمق خلاصه نشده است. درست مثل معجزه درك نشده كاپولا، برداشت جو رایت از تولستوی یك كیك چند لایه است، قسمت خامهیی ساختگی آن در تضاد با مواد اصلی آن نیست بلكه از آن جدایی ناپذیر شده است.
در سالی كه سرشار از مولفگرایانی بود كه دست روی وقایع تاریخی گذاشته بودند، این پل توماس اندرسن بود كه متقاعدكنندهترین، جذابترین و سینماییترین ترسیم هنری را از زیستن در یك مقطع زمانی خاص و خارقالعاده ارائه كرده است. یك كابوس تزلزلناپذیر در تقابل با رویای امریكایی پس از جنگ.
زنگار و استخوان
فیلم ملودرام رومانتیك ژاك اودیار نیاز به توجه بیشتری در مقایسه با هر فیلم روایتگر كما بیش سنتی در سال گذشته دارد. بله البته فیلم حاوی صحنههای ناخوشایند است و از ترانهیی از كیتی پری دوبار بیهیچ تاثیر كنایهآمیزی استفاده میكند اما پیچیدگی خارقالعادهیی در پرداخت شخصیتهای آن، روابطشان با همدیگر و تغییرات مداوم زنجیر وار آنها از قهرمان به آدم شرور و به قربانی وجود دارد.
تنهاترین سیاره
سفر ویرانگر جولیا لوكتو به درون تاریكی قلب نیاز به توجه بیشتری در مقایسه با فیلمهای غیر روایتگر سنتی در سال گذشته دارد. در وضعیت فرهنگی كه در آن فیلمهای مستقل امریكایی به تیره كردن مفهوم «واقعیت» بسیار تكیه دارند، امپرسیونیسم مینی مال لوكتو بیش از پیش زنده و پویا به چشم میآید.
آتنبرگ
اگر بخواهم یكی از فیلمهای سال 2012 را به خودم در سن 16 سالگی نشان بدهم، فیلم آتنبرگ است. داستان تاثیرگذار آتینا ریچل سانگاری درباره به بلوغ رسیدن زن جوانی كه در یونان در حال سقوط زندگی میكند.
سرزمین طلوع ماه
زیباترین فیلم سال.
موتورهای مقدس
فیلمترین فیلم سال 2012.
استاد
در سالی كه سرشار از مولفگرایانی بود كه دست روی وقایع تاریخی گذاشته بودند، این پل توماس اندرسن بود كه متقاعدكنندهترین، جذابترین و سینماییترین ترسیم هنری را از زیستن در یك مقطع زمانی خاص و خارقالعاده ارائه كرده است. یك كابوس تزلزلناپذیر در تقابل با رویای امریكایی پس از جنگ.
بخش سینما و تلویزیون تبیان
منبع:اعتماد