نام مصطفی برازنده او بود
نام مصطفی برازنده او بود
خاطراتی از شهید آیت الله سید مصطفی خمینی از زبان خانواده-3
آنچه در پی می آید فرازهایی است از خاطرات اعضای خانواده و نزدیکان شهید آیت الله حاج مصطفی خمینی (ره)از دوران پربرکت زندگانی ایشان.
مادر شهید آیت الله سید مصطفی خمینی، سید احمد آقا خمینی، فریده مصطفوی، معصومه حائری یزدی و سید حسین خمینی درباره فرزند ارشد حضرت امام خمینی(س) گفته اند که شهادتش به بیان امام "از الطاف خفیه الهی" و به باور بسیاری از تحلیلگران "شتاب دهنده نهضت بنیانگذار جمهوری اسلامی ایران.
مونس پدر
بعد از تبعید آقا به ترکیه، مصطفی جوابگوی مردم و اجتماعات بود و به فعالیت ادامه داد. به همین جهت او را هم گرفتند و به زندان بردند. دو ماه در زندان بود و بعد از دو ماه او را آزاد کردند، چون عقیده ساواک این بود که دیگر مردم متفرق شدهاند و حوادث را از یاد بردهاند.
مصطفی هم تا آزاد شد به قم آمد و به صحن رفت، و آنجا جمعیت جمع شد و با سلام و صلوات او را به خانه آوردند. دو یا سه روز هم در منزل بود ولی وقتی دیدند که مردم قم هنوز آرام نشدهاند، ریختند و او را هم گرفتند و به ترکیه تبعید کردند.
مصطفی میگفت: «چه خوب شد که مرا بردند، چون آن شب را در یک منزل خیلی شیکی گذراندم و جاهای شیک را هم دیدم.»
این خواست خدا بود که مصطفی را به نزد آقا ببرند، زیرا آقا خیلی تنها بود و مصطفی مونس خوبی برای او بود.
در این یک سال که آنها در ترکیه بودهاند، همه فعالیت آنها کار علمی بوده است. بعدا شنیدم که مصطفی در ترکیه دو کتاب نوشته است.
و آن طوری که خودشان میگفتند، داداش از آقا مراقبت میکرده و حتی غذا درست میکرده است. در ترکیه گاهی هم مصطفی با علیبیک (نگهبان آنها) به تماشای اطراف میرفته است. (1)
برای پیروزی امام دعا می کرد
مرحوم والد مهمترین وظیفه خود را در حفظ امام(س) میدانست. کوشش میکرد تا ایشان را در مقابل دشمنی ها و توطئههای گوناگون، چه از داخل روحانیت و چه از خارج آن حفظ کند.
به لطف خدا، در این مهم نیز موفق بود. اما از آنجا که اول عشق ایشان به امیرالمۆمنین(ع) بود، خداوند چنین صلاح دید که در جوار ایشان بماند و تقدیر چنین بود که پیروزی انقلاب را نبیند، در حالی که برای پیروزی پدرش همیشه دعا میکرد تا به اهداف و آمال عالیهاش برسد. (2)
برای رفتن آماده بود
با وجود این که سن زیادی نداشت، اما احساس میکرد که وظایف خود و فعالیت هایی را که لازم بوده، انجام داده است. لذا، برای رفتن آماده بود.
اهل این حرف ها نبود، ولی یادم هست یک بار میگفت: «وقتی فکر میکنم، میبینم در مجموع، ما کارهایمان را در این دنیا کردهایم و اگر برویم، بد نیست.» این حاکی از جدی بودن این قضیه نزد ایشان بود.
هیچ کسالتی نداشت؛ حتی یادم هست یک ماه پیش از فوت، آزمایش داده بود و از لحاظ جسمی ایشان را کاملا سالم تشخیص داده بودند.
البته گاهی درد دست یا قولنج های شدید پیدا میکرد، ولی نارسایی قلبی نداشت و سرحال و فعال بود. وقتی هم این اتفاق رخ داد،امام(س) در همان ابتدا، آن را یک حادثه مشکوک دانستند و جای شک هم بود؛ چون دوستان و دشمنان گوناگونی داشت. (3)
ساده زندگی می کرد
در زندگی، کاملا بیآلایش و ساده بود و همین کمک میکرد که بتواند در زمینههای علمی، موفقیت بیشتری داشته باشد. در حقیقت با زندگی و مسایل آن خود را درگیر نمیکرد و زندگیش به سادگی جریان پیدا میکرد.
والدهام و صغری (خدمتکار منزل) چرخ زندگی را آن گونه که لازم بود میچرخاندند و ایشان به طور منظم برنامه خواب و خوراک و فعالیت های علمی خود را انجام میداد. (4)
در کنار پدر
پس از ملحق شدن مرحوم والد به امام(س) در ترکیه، ایشان میگفت: وقتی وارد شدم، دیدم امام (س) نشستهاند، پردهها را کشیدهاند و تنها و ناراحتند. از نظر دولت ترکیه، آنها مورد توجه و احترام بودند و از حیث وضعیت زندگی به آنها توجه میشد.
میگفت: پردهها را کنار زدم و به ایشان گفتم: «نگاه کنید، اینجا جای بدی هم نیست.» بعد، بیرون رفتیم و گشتی زدیم و بعضی وسایل لازم را خریدیم.
قریب دو ماه در آنکارا بودند. پس از آن به «بورسا» رفتند و قریب نُه ماه هم در آنجا ماندند. در بورسا، تحت نظر مأموران امنیتی ترکیه به سر میبردند.
اقامت آنها هم در منزلی متعلق به یکی از رۆسای امنیتی آنجا به نام علی بیگ بوده است. خانه مسکونی علیبیگ در کنار این منزل قرار داشته و ظاهرا نسبت به امام(س) بسیار محبت کرده است، حتی تا سالها پس از آن بین او و امام(س) کارت تبریک رد و بدل میشد.
از ساواک ایران هم شخصی به نام حسن آقا که از لحاظ اخلاقی آدم خوبی بوده، با مرحوم والد زیاد انس داشته است. میگفتند: مرحوم والد یک بار به شدت او را دعوا کرده بوده که چرا صدای رادیوی ایران را در حضور امام(س) بلند کرده است. او هم به گریه افتاده بوده و امام(س) رفته و او را دلداری داده بودند. (5)
معرفت ناب
یکی از شاخصههایی که در ایشان وجود داشت و از همه مهمتر بود و بیشتر خودنمایی میکرد، دینباوری، ایمان به خداوند، رسالت و ولایت بود، به صورتی که این اعتقاد و تدین در ابعاد گوناگون زندگی ایشان خودنمایی میکرد.
این شاخصه ارزندهای است و به اصل آفرینش و هدف اصلی خلقت باز میگردد و وظیفه اصلی هر انسان در مقابل خداوند هم چیزی جز این نیست که به او ایمان داشته باشد و او را از سر شعور بشناسد، نه این که کورکورانه عبادتش کند.
این شاخصه در تمام ابعاد زندگی ایشان وجود داشت، چه در برخوردهای اجتماعی و چه در برخوردهای خصوصی و خانوادگی، از بزرگترین مسایل تا کوچکترین آنها تا آنجا که دوستان و نزدیکان از دیدار ایشان، معانی عرفانی برایشان تداعی میشد.
معرفت نابی نسبت به ائمه اطهار(ع) داشت، بخصوص نسبت به حضرت سید الشهداء(ع) که معرفت نادری بود. این از التزام او نسبت به زیارت این بزرگواران معلوم بود. البته معرفت مراتبی دارد، اما ایشان از مراتب والای آن برخوردار بود. (6)
نام مصطفی برازنده او بود
من خیلی دوست داشتم که نامش «مصطفی» باشد و نمیدانم آقا چه دوست داشتند، ولی من ایشان را راضی کردم و گفتم که چون نام پدرتان مصطفی بوده است بسیار مناسب است و آقا هم راضی شدند و اسمش را «محمد» گذاشتیم، لقبش را «مصطفی» و کنیهاش را «ابوالحسن» گذاشتیم، ابوالقاسم نگذاشتیم که هر سه مشابه حضرت رسول(ص) نشود. (7)
پی نوشتها:
1. خاطرات خانم معصومه حائری یزدی «همسر شهید آیت الله سید مصطفی خمینی»، کتاب یادها و یادمانها، موسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی(س)، جلد دوم، ص32
2. خاطرات حجت الاسلام و المسلمین سید حسین خمینی، کتاب یادها و یادمانها، موسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی، جلد دوم، ص88
3. همان، ص88
4. همان، ص86
5. همان، ص73
6. همان، ص69
7. خاطرات مادر شهید آیت الله سید مصطفی خمینی، کتاب یادها و یادمانها، موسسه تنظیم و نشر آثار امام، جلد اول، ص29
منبع:
پایگاه مسجد ابالفضل علیه السلام
تهیه و تنظیم: عبداله فربود، گروه حوزه علمیه تبیان