سينماي سياسي يا سينماي سياستزده؟!
سينماي سياسي يا سينماي سياستزده؟!
سينما و سياست از برخي جهات با يکديگر نسبت دارند؛ نسبتي که از نگاه عدهاي کاملاً نزديک است و از نگاهي ديگر کاملا دور.
عدهاي را اعتقاد بر اين است که سينما به عنوان ابزاري قوي دست سياستمداران است که براي رسيدن به مقاصد خود و هدايت تودهها از آن به شکل خودآگاه و ناخودآگاه استفاده ميکنند، اما نگاهي ديگر هنر را بسيار فراتر از سياست ميداند که بخواهد نسبتي با آن داشته باشد مگر آنکه خود بخواهد سراغ چنين دستمايه و سوژهاي برود. اين ديدگاه شايد بيش از اندازه خوشبينانه باشد، چرا که به هرحال صاحبان قدرت و سرمايه سعي وافري دارند که جوامع کوچک و بزرگ را بر حسب اندازه قدرت و ثروتشان در دست بگيرند و چه ابزاري بهتر از سينما که هم با گستره مردم ارتباط دارد و هم عمق تأثيرگذارياش نسبت به ديگر مديومها بيشتر است. اما اين تلقي که هر محصول سينمايي بهويژه ساخته هاليوود بستهاي سياسي است کمي دور از ذهن ميآيد اما عليالقاعده صاحبان سرمايههاي بينالمللي و سياستمداراني که براي حفظ قدرت آنها تلاش ميکنند، هيچگاه از غذاي آماده سينما بهخصوص با طعم هاليوودياش نميگذرند. فارغ از نسبتسنجي دو پديده سينما و سياست، در ايران ماجرا شکلي متفاوت دارد. عدم حضور احزاب سياسي جدي، پيش از انقلاب و پس از آن، موجب شده تفکرات و انديشههاي سياسي به شکلهاي مختلف خود را بروز دهد که در کوران حوادث فرم جريانها را به خود ميگيرد و در مرز روشنفکري در قالبهاي گوناگون ازجمله فيلمسازي متجلي ميشود.
اين گونه ميشود که رسانههاي گوناگون در برهههاي مختلف به شکل تريبون درميآيند و جريان همسوي خود را فرياد ميکشند.همين موضوع موجب ميشود گروهي از نخبگان که تريبوني براي بيانات خود نمييابند، دست به دامن سينما شده و حرف سياسي خود را در قالب فيلم ابراز کنند. مسلما چنين سينمايي، سياسي اطلاق نميشود بلکه بايد آن را سياستزده ناميد. در جايي ديگر ممکن است يک کارگردان وابستگي حزبي خاصي داشته باشد اما هنگام فيلمسازي اين وابستگي خود را به شکل بيانيه بروز نميدهد بلکه آن را هضم کرده و همسو با سياست خاص خود به شکلي هنرمندانه متجلي ميکند. در اين حالت محتوا کاملا با سياست فکري فيلمساز انطباق دارد، اما روايت و قصه فيلم به شکل مستقل قابل بررسي است. منتها سياستزدگي در سينماي ايران اغلب باعث گلدرشتي حرف و تحت تأثير قرار گرفتن قصه و فرم و روايت ميشود و از اين رو توي ذوق ميزند.
اين نوع سياستزدگي موجب توليد محصولي است که يا همسو با حاکميت است و يا قصد انتقاد از آن را دارد. براي همين براي فيلمهاي ايراني، باز در دو سوي انقلاب که به سياست گوشهچشمي دارند حالت سومي نميتوان يافت. در حالت اول اثر سينمايي کاملا پروپاگاند است. اما به جهت اينکه از سوي حاکميت حمايت ميشود، صريح سخن ميگويد و واهمهاي از سانسور ندارد؛ حتي براي جلب نظر دستاندرکاران سعي ميکند واضحتر از حد معمول بيان خود را ابراز کند. اين دسته از فيلمها به جهت همين رو بودن، کمتر جدي گرفته ميشوند و بهرغم ميل دولتمردان و سفارشدهندگان کمتر مورد توجه قرار ميگيرند. حالت ديگر که قصد نيش زدن و گوشه و کنايه دارد، سعي ميکند بيشتر از استعارهها استفاده کند تا اثر کمتر گرفتار مميزي شود. طبيعي است که صراحت لهجه در اين دسته از آثار، به توقيف و عدم نمايش ختم ميشود ولي استفاده بيش از حد از استعاره و بيان حرفهاي سياسي، در چنين آثاري عمدتا به فدا کردن قصه منجر ميشود. لذا در چنين نوع آثار سينمايي با داستاني ابتر مواجهيم که تنها با رمزگشايي از استعارهها آن را قابل فهم ميکند و بدون اين کليد، قصه ناقص و بيسروته ميماند.
در هر دو حالت، قرباني اصلي قواعد بازي سينمايي است و در بسياري از مواقع نميتوان به محصول توليد شده نام فيلم، اطلاق کرد بلکه بايد آن را تصاوير متحرکي از يک بيانيه سياسي دانست که حتي فرم مستند نيز ندارد. از سوي ديگر سينماي سياستزده که محصول جامعه سياستزده است در برهههاي حساس سياسي بيشتر خود را نشان ميدهد. واضحترين آن پس از انتخابات خرداد 76 بود که موجي از فيلمهاي سياستزده را با سياست وقت دولتمردان روانه اکران کرد. حرفهاي تلنبار شده از قبل، فضاي روزنامهنگاري آن زمان و دعواهاي جريانات سياسي در آن وقت موجب شد فيلمهايي روي پرده بيايند که کارکردشان در همان زمان متوقف بود و بازبيني آنها پس از فروکش امواج آن دوران حالا ديگر لطفي ندارد. در حالي که سينما نبايد کارکرد روزنامهاي داشته باشد که با گذشت تاريخ مصرف، صرفا قابل آرشيو باشد.فضاي پس از انتخابات خرداد 88 نيز موجب شد تا در يکيدو سال اخير فيلمسازان بارديگر پرونده سينماي سياسي يا بهتر از آن سياستزده را بازگشايي کنند. اما اين تلاشهاي اخير يا در هزارتوي استعارهگويي گم شد يا بهشکلي نامناسب نظر دولتمردان را بازتاب داد. اين عرصه، مانند ديگر ميدانهاي فرهنگي، نياز به انديشه پالايش شده فارغ از سمت و سوي سياسي دارد. نبود تفکر و پشتوانه فکري، خلأ تمام آثاري از اين دست است که منجر به توليد آثاري پراشکال در فيلمنامه و پرداخت سينمايي آن ميشود. جهتگيري سياسي، همراستا بودن با حاکميت يا اعتقاد به خلاف جريان حاکم و حتي تکنولوژي ساخت، کمکي به تقويت و بهبود محصولات سينمايي که قصد بيان سياسي دارند، نميکند. حلقه مفقوده اين ماجرا تفکر است. درخت تنومند سينما براي پرباري در شاخههاي گوناگونش به ريشهاي محکم نياز دارد که اين ريشه حاصل انديشه پالوده و تفکر ناب است و تا چنين ريشهاي نباشد، با کوچکترين نسيمي برگهاي زرد و خشکيده اين درخت فرو ميريزند؛ کما اينکه اکنون چنين ميشود.
براي آنها که معتقدند کيميايي هيچگاه فيلمساز سياسي نبوده، «اعتراض» جز شعارهايي که رو به دوربين و بيظرافت بر زبان ميآيند، بهرهاي از سياست نبرده. مهمترين فرازهاي فيلم «اعتراض» نه در دنياي دانشجوهايي که در پيتزافروشي نشستهاند و حرف و تحليل سياسي تحويل هم ميدهند که در عالم آدمهايي رقم ميخورد که دورهشان سرآمده.
آژانس شيشه اي
مهمترين فيلم سينماي ايران در دهه70 که رويکرد به سياست در آن به شکل پررنگي مشاهده ميشود. اقتباسي از «بعد ازظهر سگي» سيدني لومت که تقريبا همزمان با آن، کوستا گاوراس نيز با «شهر ديوانه» سراغش رفت و فيلم ضعيفي بر اساسش ساخت ولي «آژانسشيشهاي» نمونهاي موفق و مبتني بر شرايط و خصايص جامعه ايران از آن محسوب ميشود. مهمترين خصيصه فيلم که آن را به اثري به يادماندني بدل کرده استحکام دراماتيک آن است و شناخت فيلمساز از آدمهايش؛ از حاجکاظم به عنوان قهرمان عدالتخواه گرفته تا عباس، بسيجي بيشيله پيلهاي که دنبال سهمخواهي نرفته و حالا با ترکشي به جا مانده از دوران دفاع مقدس در گردنش دست و پنجه نرم ميکند و سلحشور، مامور امنيتي فيلم که گرچه قطب منفي ماجراست اما حرفهايش از جنس منطق دنياي امروز است. حاتميکيا آرمان را در برابر واقعيت ميگذارد و از خطکشيهاي مرسوم آن دوران فراتر ميرود؛ يعني فضايي خلق ميکند که در آن قهرمانش ميتواند در نقطهاي آرماني بايستد و اصولي را تبيين کند که در جناحبنديهاي مرسوم نميگنجد. تکرار حاجکاظم در آثار بعدي حاتميکيا(موج مرده و به نام پدر) با تزلزل و ترديدهايي مواجه است که خوشبختانه در آژانس نشاني از آن به چشم نميخورد.اعتراض
براي آنها که معتقدند کيميايي هيچگاه فيلمساز سياسي نبوده، «اعتراض» جز شعارهايي که رو به دوربين و بيظرافت بر زبان ميآيند، بهرهاي از سياست نبرده. مهمترين فرازهاي فيلم «اعتراض» نه در دنياي دانشجوهايي که در پيتزافروشي نشستهاند و حرف و تحليل سياسي تحويل هم ميدهند که در عالم آدمهايي رقم ميخورد که دورهشان سرآمده. به همين دليل است که قهرمان «اعتراض» اميرعلي(داريوش ارجمند) است نه رضا (محمدرضا فروتن). کيميايي اما ميتواند اين قيصري را که از زمانهاش دور افتاده در دل جامعهاي که به شدت تغيير کرده و ديگر به ارزشهاي او احترام نميگذارد، جا بيندازد؛ آنقدر که اميرعلي درک کند انطباق با اين دنيا و ارزشهاي تازهاش برايش غيرممکن است. به عنوان نشانههاي سياسي حرفهاي دانشجوها که در آن صراحتا از شخصيتهاي سياسي نيمه دوم دهه70 نام ميبرند آنقدر موثر نيستند که فصل معروف خروسبازي فيلم. کيميايي در لوکيشن آشنا و فضايي که بر آن مسلط است ميتواند درگيري جناحهاي سياسي را با بياني کيمياييوار بيان کند. «اعتراض» درباره شکست است؛ شکست اميرعلي تغييرنيافته از جامعه متحول شده و شکست اصلاحات که اين يکي با وجود ديالوگهاي گل درشت، از پيشبينيهاي هوشمندانه فيلمساز است.
خيابان هاي آرام
کمدي سياسي کمال تبريزي هم به رخدادهاي اخير ارجاع ميدهد و هم ميکوشد همه چيز را در «دنياي ديوانهديوانه ديوانه»اي که ترسيم کرده توجيه کند، هم قصهاش در کشور نامعلوم ميگذرد و هم رانندهاش در ماشين ترانه عامهپسند «پارسال با همدسته جمعي رفته بوديم زيارت» را گوش ميدهد، هم فانتزي است و هم نشانههايي از اتفاقات رخ داده در جامعه ايران در آن مشاهده ميشود. تبريزي هجوکردن را در دستور کار قرار ميدهد و آنقدر شوخي ميکند تا ديوانهوار بودن «خيابانهاي آرام» را باتوجه به قراردادي که از ابتدا ميان فيلم و تماشاگر ميبندد، معنا بخشد. از ديد موافقان فيلم، «خيابانهاي آرام» با منطق ديوانگان داخل فيلم پيش ميرود و با اين پيشفرض هر اتفاقي و هر کنشي و واکنشي بايد باورپذير جلوه کند. مقدمه فيلم زيادي طولاني است و فيلمساز باوجود زمينهچينيهايي که در نيمه اول صورت ميدهد، به دلايلي آشکار کمتر ميتواند آنچه را که در ابتدا کاشته، در نيمه دوم برداشت کند؛ هرچند شناخت فيلمساز از ژانر کمدي و تجربههاي موفق قبلياش در اينجا به يارياش ميآيد و فيلم را از افتادن در سطح شوخيهايي غيرسينمايي و راديويي نجات ميدهد.بستر نمادين «گزارش يک جشن» شايد راهکاري براي امکان ساختهشدن فيلم بوده ولي چون اين نمادگرايي به تبع ساختار فيلم مغشوش از کار درآمده همين به مهمترين پاشنه آشيل اثر منجر شده است.
پايان نامه
دومين ساخته بلند سينمايي حامد کلاهداري، اولين فيلمي است که درباره وقايع پس از انتخابات ساخته شده است. صراحت در بيان رخدادها با تحليل مطلوب و مورد تاييد فيلمساز و تهيهکننده تا آنجا پيش ميرود که از «آقازاده لندننشين که فکر ميکند مملکت ارث پدرياش است» ياد ميشود و همه ميدانند که منظور کيست. «پاياننامه» ميخواهد بگويد سرنخ جريانات پس از انتخابات و اتفاقات تلخي که رخ داد را بايد در خارج از مرزها جستوجو کرد. فيلم در تحليل سياسي برخلاف آنچه سازندگان گفتهاند، اصلا بيطرف نيست و کاملا جهت دارد. اما اين جهتدار بودن تنها در پيام سياسي خلاصه ميشود و وقتي قرار است اين پيام در بستر درام و روايت به تماشاگر منتقل شود، «پاياننامه» دچار مشکلات عديدهاي ميشود. در فقدان شخصيتپردازي و اغتشاشي که بر قصه حاکم است، هيچ کس را در فيلم نميتوان دوست داشت و با او همذاتپنداري کرد. 4جوان دانشجو سطحيتر و ترسوتر از آنند که بشود با آنها همدل شد يا حتي برايشان دلسوزي کرد. حتي کاوه مامور امنيتي که تمرد از دستور کرده تا از جان جوانها محافظت کند نيز آنقدر بيدست و پا جلوه داده شده که در برابر ترميناتور منفي فيلم کاري از پيش نميبرد.اخراجي ها 3
تيپهاي 2قسمت اول کنار موضوعي روز (انتخابات رياست جمهوري) قرارگرفتهاند و البته چند تيپ تازه هم مثل مهندس اکبر دباغ(منشي جوان حاجي گرينوف) به مجموعه اضافه شدهاند. به لحاظ پرداخت و شيوه نگاه به موضوع هم وامدار و در ادامه 2قسمت قبلي «اخراجيها»ست؛ يعني همان نگاهي که «اخراجيها» به مقوله جنگ و رزمندگان دارد يا ديدگاهي که در «اخراجيها2» به مسئله اسارت به چشم ميخورد با همان نگاه و سليقه در «اخراجيها3» سراغ موضوع انتخابات رفته است؛ نگاهي که همه چيز را هجو ميکند و دست مياندازد و شوخي ميکند؛ شوخي به شيوه مسعود ده نمکي که در آن هنوز اکبر عبدي قرار است جوري کلمه «گزينه» را بگويد که تماشاگر را بخنداند. يا حاجي گرينوف و مهندس اکبر دباغ در مناظره انتخاباتي با لنگ و کيسه حمام سراغ يکديگر ميروند؛ کاري که حتي متعصبترين تماشاگران قرمز و آبي هم (که فيلم قصد دارد جناحبنديهاي سياسي کشور را از اين جنس بداند) نيز انجام نميدهند. در عوض فيلم در قبال کانديداي سوم رياست جمهوري با بازي جوادهاشمي نه تنها شوخي را کنار ميگذارد، بلکه به تقديسش ميپردازد.گزارش يک جشن
حاج کاظم تنها کاراکتر سينمايي بود که در وقايع پس از انتخابات از او در نوشتههاي سياسي ياد ميشد. چيزي که به ذهن ديگران ميرسيد احتمالا به شکل پررنگتري در ذهن حاتميکيا نيز وجود داشت. «گزارش يک جشن» تلاشي است براي ساخت «آژانس شيشهاي2» بدون استحکام دراماتيک و ساختار منسجم آن فيلم و البته بيشتر نزديک به تجربه سينمايي قبلي حاتميکيا«دعوت» است. تزلزل فيلمساز در خلق دنيا و آدمهايش به اينجا منجر شده که مدام يکي به نعل و يکي به ميخ ميزند. بستر نمادين «گزارش يک جشن» شايد راهکاري براي امکان ساختهشدن فيلم بوده ولي چون اين نمادگرايي به تبع ساختار فيلم مغشوش از کار درآمده همين به مهمترين پاشنه آشيل اثر منجر شده است. برخلاف «آژانس شيشهاي» حاتميکيا اين بار سراغ آدمهايي رفته که شناخت درستي از آنها ندارد و حتي تحقيق و بازنويسي چندباره فيلمنامه هم دردي از ماجرا دوا نکرده است. جوانهايي که حاتميکيا در «گزارش يک جشن» به آنها پرداخته بيشناسنامه و بيهويتاند؛ همچنان که بانوي فيلم و دستيار پرشورش. مامور پليسي هم که با بازي رضا کيانيان قرار است سلحشور را تداعي کند متزلزل و بيتصميم است. «گزارش يک جشن» به جاي نمادگرايي نيازمند صراحتي از جنس آژانس بوده که فيلمساز نخواسته يا نتوانسته به آن دست يابد.سينما و تلويزيون تبيان
منبع:همشهري / علي عمادي