خبرنگاري که درحال عکاسي شهيد شد

اسفند سال 63 بعد از آن همه جبهه رفتن و شهادت دوستان و آشنايان در جزيره مجنون، مجنون وار به دنبال ليلي گشت و در روز 23 اسفند هنگامي که دوربين عکاسي اش بر گردنش بود وگويا مي خواست از لحظه وصال خود عکس بگيرد در اثر انفجار خمپاره آخرين جرعه از پياله اي که لي
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

خبرنگاري که درحال عکاسي شهيد شد


 اسفند سال 63 بعد از آن همه جبهه رفتن و شهادت دوستان و آشنايان در جزيره مجنون،  مجنون وار به دنبال ليلي گشت و در روز 23 اسفند هنگامي که دوربين عکاسي اش بر گردنش بود وگويا مي خواست از لحظه وصال خود عکس بگيرد در اثر انفجار خمپاره آخرين جرعه از پياله اي که ليلي اش براي او پيمانه کرده بود سرکشيد و به آرزوي شهادت رسيد


خبرنگار شهيد غلامرضا نامدار محمدي در سال 1341 در تاريخ 17 بهمن در يکي از محلات قديمي تهران متولد شد . غلامرضا 3 برادر و 4 خواهر داشت که با برادر بزرگش محمد حسين که او نيز به درجه رفيع شهادت نائل شده است بيشتر دمخور بود زيرا تفاوت سني ايشان 2 سال بيشتر نبود و انگار از همان کودکي بيشتر همديگر را مي فهميدند. هر دوي آنها از همان سن 10- 12 سالگي با يک هيئت فعال در مسجد خاتم الانبياء (مسجد محله) آشنا شدند و در کارهاي فرهنگي مذهبي آن شرکت مي کردند . جلسات هيئت جلسات پرباري بود بطوري که در آن زمان که بي فرهنگي و لاابالي گري بيداد مي کرد و کمتر کسي افکارش به دور اين جور مسائل مي چرخيد اين جلسات آنقدر جذابيت داشت که تعداد نسبتاً زيادي از بچه ها را جذب کرده بود.اين هيئت ، به هيئت "حسين جان " معروف بود.

از آنجا که پدر و مادر خانواده اصالتاً کرماني بودند در سال 55 به کرمان مراجعت نمودند.

کم کم جريانات انقلاب شکل گرفت و اين دو برادر با شور و حال عجيبي در تظاهرات و فعاليتهاي انقلابي شرکت کردند. آنها حتي در بعضي از تظاهرات مهم تهران مانند 17 شهريور و روزهاي پيروزي انقلاب به تهران رفته و در آنجا در تظاهرات شرکت مي کردند. با پيروزي انقلاب ،غلامرضا در جهاد کرمان مشغول بکار شد و اواخر سال 58 وارد سپاه تهران شد و با شروع جنگ تحميلي به جبهه رفت . کار در نشريه پيام انقلاب بعنوان خبرنگار و عکاس از ديگر زواياي زندگي سراسر افتخار غلامرضا بود.

محمد حسين در 5 تير61 به شهادت رسيد. بعد از شهادت او غلامرضا حال و هواي ديگري پيدا کرده بود. در همان سال پسر خواهرمان نيز شيهد شد وغلامرضا احساس عقب ماندن از قافله شهدا را داشت . خودش رفته بود براي حجله اش عکس گرفته بود.در سالگرد محمد حسين ، آنچنان روضه جانسوزي خواند که همه اشک مي ريختند . اما خودش به وصيت برادرش اشک نريخت که دشمن شاد نشود

غلامرضا در 23 اسفند 63 در حاليکه دوربين عکاسي بر گردنش بود در جزيره مجنون در اثر انفجار خمپاره به ديدار معشوقش شتافت.

خاطراتي پيرامون خبرنگار شهيد غلامرضا نامدار محمدي:

مبارزه در تهران:

وقتي حضرت امام (ره) به ايران آمدند، غلامرضا  ومحمد حسين تصميم گرفتند به تهران بروند و در مراسم و راهپيمايي ها و مبارزات تهران شرکت کنند.

پدر و مادرمان هم تصميم گرفتند با آنها بروند ،همگي وصيت نامه نوشتند و شبانه حرکت کردند. در تهران ماشين خراب مي شود. غلامرضا و محمد حسين درگير مبارزات مردمي مي شوند و بعد از سه روز به منزل خواهرم زنگ مي زنند و از سلامت خود خبر مي دهند و حال پدر و مادر را جويا مي شوند . آنها يک هفته پس از پيروزي انقلاب اسلامي به کرمان بازگشتند.

ديدار امام :

زماني که امام (ره) در قم بودند و ديدارهاي مردمي داشتند . من و مادر و غلامرضا به قم رفتيم که امام را از نزديک زيارت کنيم. غلامرضا يکي از آرزوهايش ديدار با امام بود . ما موفق به ديدار امام نشديم و بليط برگشت به کرمان را گرفتيم. اما غلامرضا با ما نيامد. او ماند امام را زيارت کرد و روز بعد به کرمان آمد . با خود مي انديشيدم هر کس سعادت زيارت امام را داشته باشد اين لياقت نصيبش مي شود.

توجه به تحصيل علم:

غلامرضا به درس و کارهاي هنري و نويسندگي خيلي علاقه داشت. هميشه مي گفت: کاش مي شد همزمان با حضور در جبهه ، درس هم بخوانم . معتقد بود بچه هاي حزب اللهي در خط مقدم جبهه هستند و کساني که بويي از دين و حزب الله نبرده اند در دانشگاه ها درس مي خوانند و بعد از جنگ اينها اساتيد و مربيان و مسئولين ما مي شوند و بچه هاي ما بايد در محضر آنها تربيت شوند.

روياي صادقه:

خواب هايش بيشتر روياي صادقه بود. زماني که تهران بود يک روز به منزل همسايه زنگ زد (ما خودمان تلفن نداشتيم) و من رفتم با او صحبت کردم . احوال مادرمان را پرسيد. گفتم خوب است. اصرار داشت با مادر صحبت کند، ولي مادر در اثر حادثه اي دو دستش سوخته بود. گفتم نمي تواند بيايد باز هم اصرار کرد با او صحبت کند . بالاخره به او گفتم مادر دستهايش سوخته. گفت: به خدا قسم ديشب خوابش را ديدم و به همين دليل امروز زنگ زدم احوالش را بپرسم . روز بعد به کرمان آمد . مادر را براي درمان به بيمارستان مي برد و هر بار که به او نگاه مي کرد اشک مي ريخت.

عکس براي حجله:

محمد حسين در 5 تير61 به شهادت رسيد. بعد از شهادت او غلامرضا حال و هواي ديگري پيدا کرده بود. در همان سال پسر خواهرمان نيز شهيد شد وغلامرضا احساس عقب ماندن از قافله شهدا را داشت . خودش رفته بود براي حجله اش عکس گرفته بود.

در سالگرد محمد حسين ، آنچنان روضه جانسوزي خواند که همه اشک مي ريختند . اما خودش به وصيت برادرش اشک نريخت که دشمن شاد نشود.

مجنون وار بدنبال ليلي:

اسفند سال 63 بعد از آن همه جبهه رفتن و شهادت دوستان و آشنايان در جزيره مجنون،  مجنون وار به دنبال ليلي گشت و در روز 23 اسفند هنگامي که دوربين عکاسي اش بر گردنش بود وگويا مي خواست از لحظه وصال خود عکس بگيرد در اثر انفجار خمپاره آخرين جرعه از پياله اي که ليلي اش براي او پيمانه کرده بود سرکشيد و به آرزوي شهادت رسيد. پيکر مطهرش در روز دوم فروردين سال 64 در کنار برادرشهيدش محمد حسين آرام گرفت.

ياد مظلوميت رزمندگان اسلام :

در جلسات دعاي توسلي که در تهران داشتيم غلامرضا مصيبت گوي مابود. آنقدر با سوز دل ياد تشنه لب کربلا و خواهر بزرگوار او  و مخصوصاً بچه ها و يتيمان حماسه عاشورا را زنده مي کرد که صداي بلند گريه هاي خود او هر دل سنگي را آب مي کرد. سپس دلهاي ما را به در خانه شهيدي مي برد و زبان حال بچه وي را به هنگام نيمه شب تاريک که از خواب بر مي خواست و به ياد پدرش مي افتاد را براي ما زمزمه مي کرد.

وصيت نام شهيد غلامرضا نامدار محمدي

به نام او که عرشش به قطره هاي اشک يتيمان به لرزه در آيد و به ياد آنکه عشقش به طپش هاي قلب عاشقان بيفزايد.

والذين کفروا و کذبوا باياتنا فاولئک لهم عذاب مبين  والذين هاجروا في سبيل الله ثم قتلوا ياتوا ليرزقنهم الله رزقا حسنا وان الله لهو خير الرازقين 58-57 حج

به نام الله و به ياد مهدي عزيز و به ياد حسين شهيد و شهداي کربلا و کربلاهاي ايران.

الله عزيز جل جلاله مي فرمايد: هر گاه هر چه از شما بگيريم اولاً مثل آن را به شما مي دهيم و همچنين اين گرفتن ها و دادن ها براي امتحان شماست . مرگ و موت ها انسان را تحت تاثير قرار مي دهد که آري بسيار تا بسيار بايد به فکر رفتن بود.

تا به حال هر چه به فکر مرگ بوديم اکنون بايد آن در لحظات عمر خود ضرب کنيم و بسيار به ياد مرگ خود باشيم .

الهي اين بدن من مملوک توست ملک توست ان شاءالله که عبد توست .

با آن هر چه مي خواهي معامله کن اگر مي خواهي آن را بسوزاني بسوزان اگر مي خواهي آن را تکه تکه کني تکه تکه کن اگر مي خواهي آن را بي سر کني چنين کن اگر مي خواهي اين پيکر را مانند مولايم ابا عبدالله لگدمال ستوران کني چنين کن و اگر مي خواهي مانند عباس عموي تشنگان حسين بدنم را بي دست و پا کني چنين کن و اگر مي خواهي ...

ولي از تو تقاضايي دارم تو را به عزت زهراي مرضيه با اين بدن عاصي قهر مکن چرا که اگر بدانم تو از عذابم لذت مي بري بسم ا... اگر بدانم تو با ديدن بدن سوخته ام شادان مي شوي بسم ا... اگر بدانم تو با بدن بي سرم خرسند مي شوي بسم ا...

کورباد آن چشمي که غير تو راببيند و براي غير تو ببيند کر باد آن گوشي که براي غير تو بشنود و غير کلام تو را بشنود بريده باد آن دستي که براي غير تو حرکت کند بريده باد آن پايي که براي غير تو رود مهر باد آن قلبي که غير از منزلگه تو باشه قلبي که تو عنايت کردي و آن را حرم الله خواندي قلبي که حرم توست اگر اجنبي را راه دهد ختم شود. خدايا تو را سپاس که دستم را گرفتي و به طرف خود کشاندي خدايا تو را کرنش که به پايم خلخال زدي و به سوي خود رهنمون نمودي خدايا تو را حمد که به چشمم گفتي که غير تو را نبيند خدايا تو را شکر که به گوش من فرمان دادي کلام غير تو را نشنود خدايا تو را تعظيم که به قلبم

معشوق من اي همه دست و پا و چشم و گوش و عقل و قلب من تو را سجده که را خريدي به راستي تو را سجده که مرا خريدي

آياتي را که در اول وصيت نامه نوشته ام آياتي است که وقتي براي جبهه استخاره کردم آمد و خدا مي داند نه اينکه خدا مژده بدين داده  است خيلي شاد شدم و آن آرزوي ديرينه خود را تقريباً برآورده ديدم

اي حضرت دوست يک کلام را شايد بتوانم به جرات البته به جراتي که آن را هم تو دادي بيان کنم که هيچ چيز را خود نتوانستم بشناسم الا آن که تو آن را به من شناساندي اگر عنايت تو نبود هرگز و هرگز هيچ چيزي را نمي شناختم در واقع نمي توانستم بشناسم از خود تو گرفته پيامبران راستينت و از پيامبران صادق تو گرفته تا ائمه طاهرينت و از ائمه طاهرينت گرفته تا علما و فقها و حضرت روح الله الموسوي الخميني روحي فداه و از او گرفته تا خود تو يا اول الاولين و يا آخر الاخرين .

هر شکري که تو را مي گويم عرق شرمم فزون تر مي شود قلبم بيشتر به لرزه مي افتد چرا که اگر مي توان با اين کلام به حق ناقص و نارسا شکر تو معبود را گفت. هرگز هرگز هرگز و هر که چينن ادعا کند کور است کر است قلب او مهر خورده و ختم شده است پس اي خدا تو خود تسبيح خودگوي که ما قاصريم تو خود زبان ما شو که ما لاليم.

پدر و مادر عزيز و برادران و خواهران گرامي شما را به آن چيزي وصيت مي کنم که علي ابن ابيطالب هنگام مرگ چنين وصيت نمود . اوصيکم عبادالله بتقوي الله و نظم امرکم .

تقواي خدا را پيشه کنيد تا خيلي از حجاب ها از پيش چشم شما برداشته شود.هميشه با خودم مي گفتم آيا مي شود روزي من نيز به فيض کامله شهادت نائل شوم و دين خود را به اين اسلام  و انقلاب و امام ادا کنم؟ وگاهي مي گفتم خير نمي توانم چون تا سعادت نباشد شهادت نيست پس من سعادتش را ندارم و گاهي نيز دل خود را تسکين داده و مي گفتم مي شود مگر آنها که شهيد شده اند غير از ما بوده اند فقط آنها خود را خالص لوجه الله کردند و متقي شدند و بعد مهاجر الي الله گشتند پس بايد اول خود را ساخت يعني اول بايد سعادت را کسب نمود و بعد شهادت را . و به همين منظور بود که هميشه بعد از نماز دعا مي کردم که خدايا مرا لايق شهادت بگردان شايد خدا به حرمت شهداي واقعي مرا نيز لايق ...

آياتي را که در اول وصيت نامه نوشته ام آياتي است که وقتي براي جبهه استخاره کردم آمد و خدا مي داند نه اينکه خدا مژده بدين داده  است خيلي شاد شدم و آن آرزوي ديرينه خود را تقريباً برآورده ديدم. بدين وسيله به عرض بازماندگان عزيز خود مي رسانم که اولاً از يکايک آنها التماس دعا دارم ثانياً طلب عفو. و نکته اي که لازم مي دانم تذکر دهم اين است که من اين راه را با شناخت کامل انتخاب کرده ام و هيچ زور و اجباري در انتخاب اين راه در کار نبوده است لذا تقاضايي که از همه عزيزان دارم اين است که اولاً بعد از کشته شدن من و شايد شهادت کسي را مسئول ندانند و نيز براي من گريه نکنند چرا که من فداي اسلام و امام و انقلاب شده ام و لذا نبايد براي فدايي چنين چيزهاي ارزشمندي گريست و نيز کاري نکنيد که دشمن پوسيده مان شاد گردد.

از چيزهايي که در قلب من جا دارد اين امام عزيز است که خدا مي داند هميشه با خداي خود مي گفتم که اگر مي خواهي امام را به نزد خود ببري اي خدا اول مرا بميران چرا که نمي توانم غم از دست دادن او را تحمل کنم لذا از شما عزيزان که شايد اين وصيت نامه را مي خوانيد مي خواهم که امام عزيزمان را تنها نگذاريد و اگر خدمتش مشرف شديد سلام من حقير را نيز به او برسانيد و هرگز فريب اين منافقين را نخوريد چرا که قرآن مي فرمايد: جاء الحق و زهق الباطل...

در مورد جاي دفنم باز از شما خواهشي دارم و آن اين است که مرا در قطعه شهدا در بهشت زهراي تهران خاک کنيد که شايد به واسطه اين شهداي عزيز و عظيم هم که شده از گناهان و عصيان ها و طغيان هاي من در گذرد . وضمناً دعاي خير براي من عاصي فراموش نکنيد از چيزهايي که در قلب من جا دارد اين امام عزيز است که خدا مي داند هميشه با خداي خود مي گفتم که اگر مي خواهي امام را به نزد خود ببري اي خدا اول مرا بميران چرا که نمي توانم غم از دست دادن او را تحمل کنم لذا از شما عزيزان که شايد اين وصيت نامه را مي خوانيد مي خواهم که امام عزيزمان را تنها نگذاريد و قدر اين نايب امام زمان را بدانيد و اگر خدمتش مشرف شديد سلام من حقير را نيز به او برسانيد و هرگز فريب اين منافقين و ابرقدرت ها را نخوريد چرا که قرآن مي فرمايد: جاء الحق و زهق الباطل ان الباطل کان زهوقا. يعني باطل رفتني بوده است و هرگز فريب عشوه گريهاي دنيا را نخوريد چرا که ما از آن اوييم و به او باز مي گرديم.

انا لله و انا اليه راجعون.

والسلام

يابن الحسن يابن الحسن يابن الحسن

دلم مي خواهد درآخرين دم نيز اين نواي دل انگيز را بخوانم و اميدوارم روي ماهش را ببينم.

حسين جان حسين جان حسين جان

فرآوري: سيفي 

بخش فرهنگ پايداري تبيان


منابع :

پايگاه اطلاع رساني خبرنگاران دفاع مقدس

ساجد

وبلاگ پرواز در آسمان رهايي

مطالب مرتبط مجموعه :
آخرین مطالب سایت