دو سنت معمول ميان ائمه عليهم السلام

دو سنت در ميان همه ائمه ديده مي شود كه به طور وضوح و روشن هويدا است . يكى عبادت و خوف از خدا و خدا باورى است ؛ يك خداباورى عجيب در وجود اينها هست , از خوف خدا مى گريند و مى لرزند , گوئى خدا را مى بينند , قيامت را مى بينند , بهشت را مى بينند , جهنم را مى ب
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

دو سنت معمول ميان ائمه عليهم السلام


درباره موسى بن جعفر مى خوانيم: حليف السجدة الطويلة و الدموع الغزيرة ؛ يعنى هم قسمِ سجده هاى طولانى و اشكهاى جوشان . تا يك درون منقلب آتشين نباشد كه انسان نمى گريد .


دو سنت در ميان همه ائمه ديده مي شود كه به طور وضوح و روشن هويدا است . يكى عبادت و خوف از خدا و خدا باورى است ؛ يك خداباورى عجيب در وجود اينها هست , از خوف خدا مى گريند و مى لرزند , گوئى خدا را مى بينند , قيامت را مى بينند , بهشت را مى بينند , جهنم را مى بينند .

درباره موسى بن جعفر مى خوانيم: حليف السجدة الطويلة و الدموع الغزيرة ( 1 ) يعنى هم قسم سجده هاى طولانى و اشكهاى جوشان . تا يك درون منقلب آتشين نباشد كه انسان نمى گريد .

سنت دومى كه در تمام اولاد على عليه السلام از ائمه معصومين ديده مى شود همدردى و همدلى با ضعفا , محرومان , بيچارگان و افتادگان است . اصلاً ( انسان) براى اينها يك ارزش ديگرى دارد . امام حسن را مى بينيم , امام حسين را مى بينيم , زين العابدين , امام باقر , امام صادق , امام كاظم و ائمه بعد از آنها , در تاريخ هر كدام از اينها كه مطالعه مى كنيم , مى بينيم اصلا رسيدگى به احوال ضعفا و فقراء , برنامه اينهاست , آن هم به اين صورت كه شخصا رسيدگى بكنند نه فقط دستور بدهند , يعنى نايب نپذيرند و آن را به ديگرى موكول نكنند . بديهى است كه مردم اينها را مى ديدند .

 

نقشه دستگاه هارون براي کاهش حيثيت امام کاظم(ع)

در مدتى كه حضرت در زندان بودند دستگاه هارون نقشه اى كشيد بلكه از حيثيت امام بكاهد .

يك كنيز جوان بسيار زيبائى مأمور شد كه به اصطلاح خدمتكار امام در زندان باشد . بديهى است كه در زندان , كسى بايد غذا ببرد , غذا بياورد , اگر زندانى حاجتى داشته باشد از او بخواهد . يك كنيز جوان بسيار زيبا را مأمور اين كار كردند , گفتند : بالاخره هر چه باشد يك مرد است , مدتها هم در زندان بوده , ممكن است نگاهى به او بكند , يا لااقل بشود متهمش كرد !

يكوقت خبردار شدند كه اصلا ًدر اين كنيز انقلاب پيدا شده , يعنى او هم آمده سجاده اى انداخته و مشغول عبادت شده است (2) ديدند اين كنيز هم شده نفر دوم امام . خبر دادند به هارون كه اوضاع جور ديگرى است . كنيز را آوردند , ديدند اصلا منقلب است , حالش حال ديگرى است , به آسمان نگاه مى كند , به زمين نگاه مى كند . گفتند قضيه چيست ؟ گفت : اين مرد را كه من ديدم , ديگر نفهميدم كه من چى هستم , و فهميدم كه در عمرم خيلى گناه كرده ام , خيلى کوتاهي كرده ام , حالا فكر مى كنم كه فقط بايد در حال توبه بسر ببرم , و از اين حالش منصرف نشد تا مرد .

 

داستان بشر حافى و امام كاظم(ع)

داستان بشر حافى را شنيده ايد(3) . روزى امام از كوچه هاى بغداد مى گذشت . از يك خانه اى صداى عربده و تار و تنبور بلند بود , مى زدند و مى رقصيدند و صداى پايكوبى مى آمد . اتفاقا يك خادمه اى از منزل بيرون آمد در حالى كه آشغالهايى همراهش بود و گويا مى خواست بيرون بريزد تا مأمورين شهردارى ببرند . امام به او فرمود صاحب اين خانه آزاد است يا بنده ؟

سؤال عجيبى بود . گفت: از خانه به اين مجللى اين را نمى فهمى ؟ اين خانه بشر است , يكى از رجال , يكى از اشراف , يكى از اعيان , معلوم است كه آزاد است . فرمود : بله آزاد است , اگر بنده مى بود (4) كه اين سر و صداها از خانه اش بلند نبود . حال , چه جمله هاى ديگرى رد و بدل شده است ديگر ننوشته اند , همينقدر نوشته اند كه اندكى طول كشيد و مكثى شد. آقا رفتند. بشر متوجه شد كه اين كلفت كه رفته بيرون آشغالها را بريزد و برگردد كه مثلا يك دقيقه بيشتر طول نمى كشد , چند دقيقه اى طول كشيد. آمد نزد او و گفت: چرا معطل كردى؟ گفت: يك مردى مرا به حرف گرفت . گفت: چه گفت ؟ گفت: يك سؤال عجيبى از من كرد . چه سؤال كرد ؟ از من پرسيد كه صاحب اين خانه بنده است يا آزاد ؟ گفتم البته كه آزاد است . بعد هم گفت : بله , آزاد است , اگر بنده مى بود كه اين سر و صداها از خانه اش بيرون نمى آمد . گفت: آن مرد چه نشانه هايى داشت؟ علائم و نشانه ها را كه گفت , فهميد كه موسى بن جعفر است . گفت : كجا رفت؟ از اين طرف رفت پايش لخت بود , به خود فرصت نداد كه برود كفشهايش را بپوشد , براى اينكه ممكن است آقا را پيدا نكند . پاى برهنه بيرون دويد . ( همين حمله در او انقلاب ايجاد كرد ) دويد , خودش را انداخت به دامن امام و عرض كرد : شما چه گفتيد ؟ امام فرمود : من اين را گفتم . فهميد كه مقصود چيست . گفت : آقا ! من از همين ساعت مى خواهم بنده خدا باشم , و واقعا هم راست گفت . از آن ساعت ديگر بنده خدا شد .

اين خبرها را به هارون مى دادند . اين بود كه احساس خطر مى كرد , مى گفت : اينها فقط بايد نباشند (وجودك ذنب) اصلا بودن تو از نظر من گناه است . امام مى فرمود: من چكار كرده ام؟ كدام قيام را بپا كردم ؟ كدام اقدام را كردم ؟ جوابى نداشتند , ولى به زبان بى زبانى مى گفتند: (وجودك ذنب) اصلا بودنت گناه است . آنها هم در عين حال از روشن كردن شيعيانشان و محارم و افراد ديگر هيچگاه كوتاهى نمى كردند , قضيه را به آنها مى گفتند و مى فهماندند , و آنها مى فهميدند كه قضيه از چه قرار است .

 

پي نوشت ها :

1 . منتهى الامال , ج 2 ص 222 .

2 . چون امام در زندان بود و كارى نداشت , آن كارى كه در آنجا مى توانست بكند فقط عبادت بود و عبادت , يك عبادت طاقت فرسايى كه جز با يك عشق فوق العاده امكان ندارد انسان بتواند چنين تلاشى بكند .

3 . ائمه اطهار يك اعمال قدرتهايى مى كردند , يعنى طبعاً مى شد نه اينكه مى خواستند نمايش بدهند .

4 . يعنى اگر بنده خدا مى بود .

 

فرآوري : زهرا اجلال

بخش سيره و عترت تبيان


منابع :

کتاب عقيقى بخشايشى ، امام موسى بن جعفر، اسطوره مبارزه و قهرمان مقاومت و پايدارى

مهدى پيشوايى، پيشواى آزاده (تحليلى پيرامون اوضاع و شرايط سياسى و اجتماعى امام هفتم عليه‏السلام )

در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.
مطالب مرتبط مجموعه :
آخرین مطالب سایت