ديدى چه حالى در نمازم بود اَسْما؟!

امشب به نخل آرزويم برگ پيداست بر چهره زردم نشان مرگ پيداست امشب مرا در بستر خود واگذاريد بيمار بيت وحى را، تنها گذاريد
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

دیدى چه حالى در نمازم بود اَسْما؟!

امشب به نخل آرزویم برگ پیداست

بر چهره زردم نشان مرگ پیداست

امشب مرا در بستر خود واگذارید

بیمار بیت وحى را، تنها گذارید

دوران هجرم رو به اتمامست امشب

خورشید عمرم بر لب بامست امشب

چون روز آخر بود، كارِ خانه كردم

گیسوى فرزندان خود را شانه كردم

 

دیدى چه حالى در نمازم بود اَسما؟!

این آخرین راز و نیازم بود، اَسما!

آخر نگاه خویش را، سویم بیفكن

مى خوابم اینك، پرده بر رویم بیفكن

دیدى اگر خامش به بستر خفته ام من

راحت شدم، پیش پیمبر رفته ام من!

شب ها برایم بزم اشك و غم بگیرید

در خانه آتش زده، ماتم بگیرید!

از من بگو با زینب آزاده من

برچیده نگذارد شود سجّاده من

من رفتم امّا، یادگارم ـ زینب ـ این جاست

 روح مناجات و دعایم، هر شب این جاست

 

بخش سیره و عترت تبیان


شاعر: غلام رضا سازگار «میثم»

 

در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.
مطالب مرتبط مجموعه :
آخرین مطالب سایت