برادرا ،دقت کنند!

صدا به صدا نمی رسید هر کس چیزی می گفت؛ حرکتی می کرد. همه کلافه شده بودند. هیچ کس نمی دانست چه کند. برای بچه های بی حال و حوصله و احیاناً مریض تحمل ناپذیر بود. یکی از بچه ها که راه کار می دانست به بغل دستی اش گفت
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

برادرا، دقت کنند!

صدا به صدا نمی رسید هر کس چیزی می گفت؛ حرکتی می کرد. همه کلافه شده بودند. هیچ کس نمی دانست چه کند. برای بچه های بی حال و حوصله و احیاناً مریض تحمل ناپذیر بود. یکی از بچه ها که راه کار می دانست به بغل دستی اش گفت بنشین و بعد روی دوش او رفت و خیلی مسئولانه و بزرگ منشانه خطاب به بچه ها گفت:«برادرا دقت کنند! برادرا دقت کنند!» همه ساکت شدند؛ مثل این که هیچ کس آن جا نباشد. بعد در حالی که همه منتظر بودند یک خبر مهم و شنیدنی را اعلام کنند یا عباراتی را از زبان مسئولی به اطلاع بقیه برساند، بسیار عادی و با آرامش اضافه کرد:«دقت در هر کاری لازمۀ آن کار است».

یا قمر بنی هاشم(ع)

عملیات مسلم بن عقیل بود و رمز عملیات «یا قمر بنی هاشم(ع)»و عده ای از رزمندگان نایینی در این حمله شرکت داشتند و به زبان محلی در حین عملیات یا قمر بنی هاشم(ع) می گفتند و بی مهابا جلو می رفتند، دوستان دیگرشان در آن طرف صدای آن ها را می شنیدند.

ـ یا قمر بنی هاشم(ع)

ـ بشوی تاریکی لابد کیاشم(در این تاریکی که نمی توانید جلو پایتان را ببینید کجا دارید می روید که از قمر بنی هاشم(ع) کمک می خواهید!)

 نورانیت

عالم و آدم جمع می شدند، گردن کسی بگذارند که او از بقیه مخلص تر و در نتیجه مستجاب الدعوه است.

ـ پسر چقدر صورتت نورانی شده!

ـ حق با شماست چون عراقی ها دوباره منور زده اند.

نوار خالی

حاضر جوابی، غیر از ظرافت طبع و رعایت ادب و دوستی و راستی، حد و حدودی نیم شناخت بلکه خود پلی بود برای عبور از فاصله های سنی و علمی و مقامی. حاج غلام مسئول اطلاعات عملیات بود. شب عملیات طبق معمول می خواست بچه ها را توجیه کند که همهمۀ آن ها مانع از آن بود.

ـ بچه ها ساکت باشید و گوش کنید، من سرم درد می کند...

ـ نوار خالی گوش کن خوب می شود حاجی!(این پاسخ کسی جز حسین طحال نبود)

و لا یمكن الفرار

دیدنی بود برخورد بچه ها با اسرای دشمن بعثی در روزهای اول جنگ؛ یك الف بچه با دو وجب و نیم قد و بالا، یك مشت آدم گردن كلفت سبیل از بناگوش در رفته را می انداخت جلو و ردیف می كرد به سمت عقب، با آن سر و وضع آشفته و ترس و لرزی كه بر جانشان افتاده بود. هر چی می گفتی مثل طوطی تكرار می كردند و كاری به درست و غلط بودنش هم نداشتند. از آن جالب تر شاید، عربی صحبت كردن بچه های خودمان بود. به محض اینكه یك نفر سر و دمش می جنبید و فكر فرار به سرش می زد تنها چیزی كه بلد بودند این بود كه سلاحشان را می گرفتند به سمت آنها و می گفتند: و لا یمكن الفرار من حكومتك. حالا آنها چی می فهمیدند، خدا عالم است.

 

برگرفته از : نوید شاهد

تنظیم : رها آرامی - فرهنگ پایداری تبیان 

مطالب مرتبط مجموعه :
آخرین مطالب سایت