آیا فردوسی غریب افتاده است؟

نگاه کنیم به پیرامون خود. کجا رفتند آن تمدّن های دیرینه: سومر و بابل و مصر و فینیقی؟ آیا یک نام از آن دوران کهن بر روستاهای آنها هست؟ بر نوزادهای آنها هست؟ ولی در و دیوارهای ایران پر است از یادگارهای باستانی، ریشه دار بودن چیز کمی نیست. ما چون داریم، قدر.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

آيا فردوسي غريب افتاده است؟

ز نيکو سخن به چه اندر جهان

به نزد  کهان  و  به نزد  مهان

«فردوسي»

 

پس از زيارت آستان امام هشتم(ع) و گردشي در شهر، مي ماند که از آرامگاه فردوسي نيز ديداري داشته باشيم. باغ آرامگاه در همان صلابت خاموش خود حکايت از گذشت روزگاران داشت. درخت­ها اندکي از کم آبي در گله بودند. ديدارکنندگان، زن و مرد و کودک، پراکنده وار مي گشتند. گويا درست روشن نبودند که اين آرميده ي بزرگ را در کجاي ذهن خود جاي دهند و چه پايگاهي براي او قائل باشند؟

از پلّه ها سرازير شديم و بر سر آن «تربت پاک» (به قول سعدي)، تأمّلي کرديم، بناي آرامگاه فردوسي با همه ي اخلاص و کوششي که در ساخت آن به کار رفته، باز آنگونه نيست که در خور خفته ي نامدار خود باشد.

آنگاه سري به کتابخانه زديم که بخصوص مورد نظر ما بود. مي خواستيم ببينيم که ظرفيّت آن را دارد که کتابهائي را که کساني بخواهند به آن اهداء کنند در خود بپذيرد. تاکنون چند تن از دوستان اعلام چنين آمادگي اي کرده اند، از جمله خود من. ولي ما آنچه به عنوان کتابخانه در آرامگاه ديديم، دلسرد کننده بود. آمدند و درش را باز کردند، و ما با يک محوّطه ي خاموش روبرو شديم. اطاقي بود، نه بيش از يک اطاق، با چند قفسه، حاوي تعدادي کتابهاي معمولي، و حالت متروک و گَرد گرفته.

نام فردوسي به کتابش وابسته است. او اميدوار بود که کتاب خود را نگاهبان پايداري ايران کند. ارزش شاهنامه تنها در آن نيست که سرآمد کتابهاي ايران است، بلکه از آن مهم تر، براي آن است که کتاب سرنوشت بشريّت است.

بعد از پديد آمدن شاهنامه، هيچ کتاب ارزنده اي در زبان فارسي نوشته نشد، مگر آنکه سايه اي از اين کتاب بر سر خود داشته باشد. و اين سايه، بنحو آگاه يا ناآگاه، هرگز ضمير ايراني را ترک نگفته است.

چه بپذيريم و چه نپذيريم. چه به آن آگاه باشيم و چه نباشيم، شاهنامه با نام ايران و موجوديّت ايران گره خورده است. بشماريم ببينيم کلمه ي ايران چند بار در شاهنامه آمده و واجد چه ارجي بوده که کساني آماده بوده اند تا در راه دفاع از آن، از جان خود بگذرند. مفهوم ايران تنها در پهنه­اي از خاک نبوده، بلکه در آن نيز بوده است که شرف انساني از اعتبار نيفتد.

آيا نه آنست که چون به ماندگاري اين کشور مي انديشيم، قبل از هر چيز شاهنامه به ياد مي آيد؟

نگاه کنيم به پيرامون خود. کجا رفتند آن تمدّن هاي ديرينه: سومر و بابل و مصر و فينيقي؟ آيا يک نام از آن دوران کهن بر روستاهاي آنها هست؟ بر نوزادهاي آنها هست؟ ولي در و ديوارهاي ايران پر است از يادگارهاي باستاني، ريشه دار بودن چيز کمي نيست. ما چون داريم، قدر آن را نمي دانيم. در دنياي پر تب و تاب کنوني، باز هم ممکن است به شاهنامه محتاج شويم:

چو به گشتي طبيب از خود ميازار / چراغ   از   بهر  تاريکي   نگه دار

نمونه اي بياورم. چنانکه همه مي دانند هشتصد سال پيش از ميلاد مسيح، کتابي به نام «ايلياد» در يونان از جانب شاعر نابينائي به نام «هُمر» سروده شد. اين کتاب شرح نبرد ميان دو قوم يوناني و تروائي است که به پيروزي يونانيان خاتمه يافت، و آن را به پيروزي غرب بر شرق تعبير کرده اند.

دنياي غرب، از آنجا که تمدّن خود را از سلاله ي تمدّن يونان مي شناسد، منظومه ي ايلياد را هم حماسه ي خود مي داند، و چون نتيجه ي جنگ «تروا» به سود يونان تمام شده، آن را تسرّي مي دهد به دوران جديد تا به تبع اين جنگ خود را برنده ي هميشگي بيابد.

از اين روست که کتاب «ايلياد» کتاب اوّل دنياي غرب شناخته شده است. آنان چنين مي انديشند که غرب بايد بر جهان چيره بماند، همانگونه که يونان بر «تروا» چيره شد، و هُمر اين پيروزي را جاوداني کرد.

آيا نه آنست که چون به ماندگاري اين کشور مي انديشيم، قبل از هر چيز شاهنامه به ياد مي آيد؟

اکنون بيائيم بر سر واقعه اي که همين يکي دو ساله اتّفاق افتاده است. يونان که عضو اتّحاديه ي اروپاست دستخوش اختلال شديد اقتصادي مي شود که نزديک به ورشکستگي است. اتّحاديه ي اروپا براي جلوگيري از اين پيش آمد، خود را ناگزير مي بيند که او را از ين مخمصه بيرون آورد. برآورد شده است که براي بازگرداندن اقتصاد يونان به حال عادي، احتياج به کمک چهارصد ميليارد يورو است. اروپا تا کنون نيمي از آن را بر عهده گرفته است، در حالي که خود او هم در معرض تشنّج اقتصادي است. چرا بايد اروپا چنين فداکاري اي بکند؟ يک دليلش آنکه يونان کشور خاصّي است. سرچشمه ي تمدّن غرب شناخته مي شود، و همر سخنگوي اين تمدّن است، بنابراين بايد در مواقع بحران به دستگيري او شتافت.

ببينيد که يک سخنور، دامنه ي نفوذش تا کجا کشيده مي شود. يونان امروز، در قرن بيست و يکم ميوه ي درختي را که همر در 2800 سال پيش کاشته است، مي چيند. اين است قدرت کلام[1].

ارزش فردوسي براي ايران ار ارزش همر براي يونان بيشتر است. متأسّفانه انسان قدر داشته هاي خود را زماني که نداشته باشد، درمي يابد. و باز متأسّفانه دارندگي غفلت مي آورد.

نسل ها مي آيند و مي روند. آنچه ادامه ي حيات ملّي در گرو آن است «ياد» است. اين يادها مي توانند خوش يا ناخوش باشند. امّا چگونگي آنها حکايت از آن دارد که يک قوم که آمده است و رفته است، از خود چه برجاي نهاده؟ آيا به گفتن مي ارزد؟

از خود بپرسيم که از دوران محمود غزنوي، چه بر جاي مانده است؟ از آن همه لشکرکشي به هند، و بر و بيا و شوکت، که شاعران مدّاح به آن آب و تاب داده اند، چه بر جاي است؟ ناصرخسرو وصفش را در اين چند بيت آورده است:

به  ملک  تُرک  چرا  غزّه ايد،  ياد  کنيد / جلال  و  دولت  محمود  زوالستان   را

کسي  چنو به جهان  ديگري  نداد  نشان / همي  به  سندان  اندر  نشاند  پيکان را

کجاست اکنون آن مرد و آن جلالت و جاه / که زير خويش همي ديد برج سرطان را؟

همه بر باد رفتند، آنچه مانده شاهنامه است.

*   *  *

خوشبختانه اين سالها نشانه هائي در جوانان و دانشجويان ديده مي شود که حاکي از نوعي بيدارشدگي نسبت به ارزش اين کتاب است. جلسات متعدّدي در دانشگاه ها و مجامع راجع به فردوسي و شاهنامه برگزار مي گردد و با حضور قلب و اشتياق گوش داده مي شود. ولي اين قدم اوّل است، بايد روح شاهنامه که مبشّر پيروزي نيکي بر بدي است، زنده بماند و از آن سرمشق گرفته شود. نبرد ميان نيکي و بدي از قديم ترين زمان مهم ترين دل مشغولي بشر بوده است، و امروز گويا بيشتر از هميشه چنين باشد، و گمان مي کنم که هيچ کتابي در جهان بهتر از شاهنامه آن را در خود بازتاب نداده است، وظيفه ي انسان پيروز کردن نيکي بر بدي است.

اگر ما آگاهي به اين نبرد داريم، سخنگوي آن را در غربت نگاه نداريم، تنها به ستايش زباني در مجامع رسمي و غيررسمي اکتفا نکنيم.

در ميان همه ي نشانه هاي غفلت، يک نمونه ي ساده بگويم و بگذرم، زيرا مشت نمونه ي خروار است: براي رفتن از مشهد به توس، راهي از جاده ي قوچان جدا مي شود و به آرامگاه مي پيوندد. اين راه که چند کيلومتر بيشتر نيست. از سالها پيش ناظر بوده ايم که همانگونه به حال خود رها شده است. وسط آن براي درخت کاري در نظر گرفته شده، ولي همانگونه به صورت يک خاکريز باير مانده است. هيچ کس به فکر نيفتاده و لازم نديده که چند درخت در آن بکارد. اين کار ساده اي بوده است که با روياندن قدري سبزه و درخت آن را از حالت برهوت بيرون آورند.

آنچه مربوط به مردم عادي است، نمي گوئيم که شاهنامه را بنحو آگاه ياناآگاه، در درون خود پاس نمي دارند. مگر نام فرزندان خود را فريدون و سهراب و رودابه و کتايون نمي گذارند؟ فردوسي هرگز حضور خود را از ضمير ايراني جدا نگرفته است. او گوئي روح ايران را در درون خود به ديده باني نشانده. «ايرانسراي فردوسي» براي تجديد ياد اين روح بود که اعلام گرديد، و اگر هنوز در حال انتظار به سر مي برد: گناه بخت پريشان و دست کوته ماست!

بازگرديم به سر کتابخانه. همانگونه که اشاره کرديم چند تن از دوستان اظهار تمايل کرده اند که کتابخانه ي شخصي خود را که حاصل يک عمر گردآوري مشتاقانه ي آنهاست، به کتابخانه ي آرامگاه اهداء نمايند، که به نام خود آنان نگاهداري گردد.

تا زماني که جايگاه مناسبي در محوّطه ي آرامگاه براي کتابخانه ايجاد نگرديده، مي­توان انباري تهيّه کرد و کتابها را به نام اهداءکننده در آنجا به امانت گذارد.

از سوي ديگر، شايد در فرصت مناسب، اين امکان فراهم شود که به همّت مردم فرهنگ دوست و بيداردل، بناي شايسته اي براي کتابخانه در محوطه ي آرامگاه بر پا گردد. فردوسي مي­گفت: نگر تا چه کاري، همان بدروي!


پي نوشت:

[1] لرد بايرون، شاعر معروف انگليسي، براي کمک به رهائي يونان از قيد اشغال حکومت عثماني - زماني که جنگ آزاديخواهانه ي يونان با عثماني در جريان بود - داوطلبانه عازم جبهه ي جنگ مي شود، و در سال 1824 جان خود را از دست مي دهد. اين، به سبب دلبستگي و احترامي بوده است که وي براي تمدّن يونان باستان داشته است.


محمّدعلي اسلامي ندوشن( 1389/3/25 )

تهيه و تنظيم: مهسا رضايي- ادبيات تبيان

مطالب مرتبط مجموعه :
آخرین مطالب سایت