پیامک های جورواجور

در یک مهمانی، عده ای از زنان پر حرف فامیل دور هم جمع شده بودند و درهم و برهم صحبت می کردند. صاحبخانه که سرش از صدای آنان به دوران افتاده بود، همه را امر به سکوت داد و گفت: اکنون تقاضا می کنم، یکی از خانم ها ...
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

پيامک هاي جورواجور

- در يک مهماني، عده اي از زنان پر حرف فاميل دور هم جمع شده بودند و درهم و برهم صحبت مي کردند. صاحبخانه که سرش از صداي آنان به دوران افتاده بود، همه را امر به سکوت داد و گفت: "اکنون تقاضا مي کنم، يکي از خانم ها که از همه مسن تر است، خاطره اي به ياد ماندني براي ما تعريف کند. تا چند ساعت هيچ گونه صدايي از آن مجلس بيرون نيامد و بدين ترتيب سکوت و آرامش در آن خانه حکمفرما شد!

- خانمي دندانش درد مي کرد و همراه همسرش به دندانپزشک مراجعه کرده بود، جون دندانش خيلي درد مي کرد، اين بود که پاسخ سوالات دندانپزشک را شوهرش مي داد. تا اين که دکتر رسيد به سن خانم. دکتر: آقا سن خانم شما چقدر است؟ تا مرد خواست بگويد 42 سال، زن فرياد کيد 28 سال آقاي دکتر، 28 سال.

- روانپزشک: همين حالا برو خانه و رودرروي بدبختي هايت بايست و بهشون بخند. بيمار: نمي شه آقاي دکتر، زن و مادر زن من اصلا اهل شوخي نيستند!

- نويسنده اي با يکي از دوستانش صحبت مي کرد. نويسنده ضمن گفتگو اظهار داشت: هيچ ميداني مدتي است من شروع به نوشتن خاطراتم کرده ام؟ دوستش با شنيدن اين حرف لبخندي زد و گفت: آيا به آنجايي که من صدا هزار تومان به تو قرض داده بودم رسيده اي يا نه؟

- جواني براي اولين بار از طرف والدين همسر آينده اش به شام دعوت شد. همه چيز به خوبي تمام شد، در پايان کار، پسر جوان براي ابراز تشکر خطاب به والدين همسر آينده اش گفت: غذاي بسيار خوشمزه اي بود، مدت ها بود که چنين غذاي لذيذي نخورده بودم. در اين زمان برادر کوچک دختر گفت: ما هم همين طور، ما هم همين طور.

- مردي ساده لوح را به خاطر تصادفات زياد رانندگي به دادگاه احضار کردند، قاضي خطاب به او گفت: آقا شورش را درآورديد، هنوز يک سال از گرفتن گواهينامه تان نمي گذرد که چهار عابر را زيرگرفته ايد و اين خلاف قانون است. متهم با ساده لوحي گفت: ببخشيد آقا، برابر قانون در يک سال چند نفر را مي توانستم زير بگيرم!

- دو مرد در رستوران مشغول صرف غذا بودند و با هم درد دل مي کردند. اولي: خانم من در منزل غذا درست نمي کند، ناچار هر روز به رستوران مي آيم. دومي: من هم تا حدودي مثل شما هستم. منتهي خانم من اصرار دارد خودش غذا درست کند، ناچار من هم به رستوران مي آيم.

- يه روز يه گاوه کارت سوخت مي خوره، شيرش سهميه بندي مي شه.

- خواستم شمع باشم تا آخر عمر برات بسوزم اما اديسون برق رو اختراع کرد.

- يک توپ دارم قلقليه، موس سرم فرفريه، پيام جديد نداشتم، سرت کلاه گذاشتم.

- طرف آبريزش بيني پيدا مي کنه، مي ره سرشو ايزوگام مي کنه!

- يک نفر خبر داغ مي شنوه، گوشش مي سوزه.

- يه بار يه موشه مي ره جلوي آينه، مي گه موش بخورتت.

- سيگار با اين که مي دونه آخرش زير پات له مي شه اما تا آخرش برات مي سوزه. سيگارتيم.

- جديدترين نفرين: الهي سهميه بنزينت نصف بشه.

- وقتي صدام مي کني، آرزو مي کنم کاش کر بودم. مي دوني چرا؟ چون تو که لال نمي شي!

- کسي که خوابه، مي شه بيدارش کرد اما کسي که خودش رو به خواب زده، ديگه بيدار بشو نيست!

- به يکي مي گن نظرت راجع به زلزله چيه؟ مي گه خيلي خوبه اما وقتش کمه.

- برات يه کار پيدا کردم تو مرغداري، کار سختي نيست فقط بايد مرغ ها رو که سر مي برن، جوجه هاشونو دلداري بدي.

- به يکي مي گن دو به علاوه دو، مي گه چهار تا. بهش چهارتا گردو مي دهند. فرداش مي گن سه به علاوه دو، مي گه: يه گوني.

- عشق ورزيدن را از کوير بياموز که دريا بودنش را به خورشيد بخشيد.

- زن به شوهر: در چشم هايت نگاه کردم، تمام زيبايي هاي آفرينش را ديدم. خودتو نگير، تو چشم هايت خودمو ديدم.

- معلم: يک جمله بساز که توش جوراب باشه. شاگرد: اگر ليوان نباشد ما چه جور آب بخوريم؟

- مردي در خيابان از پسربچه اي که کيف و کتابش را در دست داشت و عازم مدرسه بود، پرسيد: پسرجان تو به مدرسه مي روي؟ پسر کوچک جواب داد: من نمي روم. مرا مي فرستند!

- مورچه اي در خيابان راه مي رفت. ناگهان يک کاميوني از روي او رد شد. مورچه گفت: آخيش قلنجم شکست!

- کوچولو مگه تو زبان نداري که دستت را تا وسط سفره دراز مي کن؟ چرا، اما زبانم به وسط سفره نمي رسد.

- مردي وارد مغازه عينک فروشي شد و به فروشنده گفت: لطفا يک عينک به من بدهيد. فروشنده پرسيد: براي آفتاب مي خواهيد؟ مرد پاسخ داد: نه براي خودم مي خواهم.

- اولي: شنيدم با تور رفتي مسافرت خارج از کشور، با کدوم تور رفتي؟ دومي: با تور ماهيگيري!

- اولي: هفته پيش يک شاخه به چشم زن من خورد و سه هزار تومان خرج روي دستم گذاشت! دومي: برو خدا رو شکر کن. هفته پيش يک دستبند طلا به چشم زن من خورد، صدهزار تومان خرج روي دستم گذاشت.

- مردي براي پيدا کردن شغلي به موسسه اي مراجعه کرد. مدير موسسه با بي اعتنايي گفت: آقاي عزيز، ما کارهاي زيادي نداريم که کسي را استخدام کنيم. مرد درجواب گفت: مانعي ندارد. اتفاقاً من هم از کار زياد خوشم نمي آيد، به کار کم قانعم فقط حقوق خوب بدهيد اين مسايل جزيي قابل حل است!!

- هنگام شام خوردن خانم صاحب خانه متوجه شد که دختر ده ساله اش جلو مهمان کارد و چنگال نگذاشته است. از دخترش پرسيد: دخترم ، واسه مهمون عزيزمون چرا کارد و چنگال نگذاشتي؟ مامان جون، اون که لازم نداره. واسه چي؟ مگه خودتون نگفتين که مهمون عزيزمون مثل گاو غذا مي خوره!!

- يک روز مريم به برادرش گفت: چرا هر وقت من آواز مي خوانم، تو جلوي پنجره مي ايستي؟ برادرش گفت: براي اين که همسايه ها فکر نکنند من دارم تو را کتک مي زنم.

- عابر: پسرجان خوب نيست گدايي کني، تو الان بايد جايت در مدرسه باشه؟ پسربچه: آقا راستش، به مدرسه هم رفتم، اما آنجا يک پول سياه هم به من ندادند.

- روزي مردي دست همسر خود را گرفت و به دادگاه رفت. جناب قاضي ما مي خواهيم از هم جدا شويم. براي چي؟ چه مشکلي داريد؟ با همديگر اختلاف داريم. چه اختلافي داريد؟ من مي خواهم طلاق بدهم و او قبول نمي کند.

- معلم: معادله دو مجهولي چيه؟ دانش آموز: پيدا کردن مسکن، پرکردن شکم!

- پشت در يکي از دفاتر ثبت ازدواج در يک کشور اروپايي، اين آگهي نصب شده بود: آقاي داماد، اين در را بسته ايم تا شما باز هم قدري فکر کنيد، اگر تصميم گرفتيد، در بزنيد تا باز کنيم!


دوست عزيز شما مي توانيد لينك ها و مطالب طنز و سرگرم كننده جالب خود را به اي ميل زير ارسال نماييد : 

بخش امور کاربران سايت تبيان - delkhon

پیامک های معمایی

پیامک های بی نمک و خنده دار

پیامک های جورواجور

پیامک های ابریشمی

پیامک های همسرانه

کاریکلماتورهای خنده دار

ضرب المثل های دیجیتالی

کاریکلماتورهای خنده دار

یک گونی پیامک برای شما

لطیفه های کوتاه و بامزه (4)

لطیفه های کوتاه و بامزه (3)

لطیفه های کوتاه و بامزه (2)

لطیفه های کوتاه و بامزه (1)

یه گونی پیامک بامزه (3)

یه گونی پیامک بامزه (2)

یه گونی پیامک بامزه (1)

ضرب المثل های به روز شده

 

مطالب مرتبط مجموعه :
آخرین مطالب سایت