خورشيد من برآى كه وقت دميدن است

دل را زبيخودى سر از خود رميدن است جان را هواى از قفس تن پريدن است از بيم مرگ نيست كه سر داده‏ام فغان
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

خورشید من برآى كه وقت دمیدن است

 دل را زبیخودى سر از خود رمیدن است

جان را هواى از قفس تن پریدن است 

از بیم مرگ نیست كه سر داده‏ام فغان

بانگ جرس زشوق به منزل رسیدن است 

دستم نمى‏رسد كه دل از سینه بركنم

بارى علاج شوق، گریبان دریدن است

شامم سیه‏تر است زگیسوى سركشت

خورشید من برآى كه وقت دمیدن است 

سوى تو اى خلاصه گلزار زندگى

مرغ نگه در آرزوى پر كشیدن است

بگرفته آب و رنگ ز فیض حضور تو

هر گل در این چمن كه سزاوار دیدن است

با اهل درد شرح غم خود نمى‏كنم

تقدیر قصه دل من ناشنیدن است

آن را كه لب به جام هوس گشت آشنا

روزى «امین» سزا لب حسرت گزیدن است‏

 

گروه دین و اندیشه تبیان

«مقام معظم رهبرى حضرت آیة الله خامنه اى (مدّ ظله العالى)»

 

در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.
مطالب مرتبط مجموعه :
آخرین مطالب سایت