وکیل(داستان)

تا زمانی که تو اوج‌گرفتن را فراموش نکرده‌ای، پله‌ها هم حرکتشان قطع نخواهد شد. در مقابل گام‌های اوج‌گیرنده‌ی تو، پله‌ها هم بطرف بالا رشد می‌کنند. ...
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

وکيل(داستان)

مطمئن نبودم که من يک وکيل دارم، نمي‌توانستم در اصل اطلاع دقيقي بگيرم، همه‌ي چهره‌ها غيرقابل‌تحمل بودند، بيشتر آدمهائي که در مقابل من رفت‌و‌آمد مي‌کردند و پشت‌سر‌هم  تو راهروها از مقابل من رد مي‌شدند، همگي شکل زنهاي چاق و پير بودند، با پيش‌بندهاي بزرگ راه راه آبي تيره و سفيد که تمام اندامشان را پوشانده بود. دستي روي شکم مي‌کشيدند و با قدم‌هاي سنگين به اين سو و آن سو مي‌رفتند. نيز نتوانستم دريابم که آيا ما درون ساختمان يک دادگاه بوديم؟

 

بعضي شواهد بر له، ولي بيشتر عليه اين نظر بودند. جدا از تمامي مسائل در دادگاه، صداي مهيبي از فاصله دور بلا‌انقطاع شنيده مي‌شد. معلوم نبود از کدامين سو، چرا که در تمامي راهرو طنين انداخته بود. اينطور به نظر مي‌آمد که از همه جا، يا شايد همانجائي که اتفاقاً آدم توي آن قرار دارد، انگار محل اصلي طنين اين صداي غريب بود. اين يک خيال بود، چرا که صدا از فاصله بسيار دور به گوش مي‌رسيد. اين راهروهاي باريک و دالان‌‌مانند که به آرامي بهم متصل مي‌شدند، با درهاي بلند و تزئين‌هاي ساده،؛ مثل‌اينکه به يک خواب عميق دائمي فرو‌رفته‌باشند، راهروهاي يک موزه يا يک کتابخانه بودند . اما اگر اينجا دادگاه نيست، پس چرا من نگران داشتن وکيل هستم؟ براي اينکه من هميشه يک وکيل جستجو مي‌کردم؛ همه جا حياتي و لازم است، چرا که وکيل در هر جائي مورد احتياج است، حتي بيشتر از دادگاه.

به غير از اين اما، رابطه پذيرش جرم يک حکم است ، که با تأئيد و تحسين همراه است؛ اينجا و آنجا نزد آشنايان و غريبه‌ها، دوستان، در خانواده و اجتماع، درشهر و ده، خلاصه همه جا.

اينجاست که داشتن يک وکيل ضروري است.

 براي اينکه دادگاه حکم خود را از روي قانون صادر مي‌کند، مجبور هم هستيم که آن را بپذيريم. ناگزيريم که آن را بپذيريم، چرا که اگر با آن ناعادلانه و سطحي برخورد شود، زندگي کردن ناممکن است، آدم بايد به دادگاه اعتماد داشته باشد و به عاليجناب قانون، آزادي کامل بدهد. براي اينکه اين تنها وظيفه اوست. اما براي قانون همه چيز خلاصه مي‌شود در اتهام، وکيل و حکم. خود را قاطي کردن براي انسانهاي آگاه هم، گناهي نابخشودني است. به غير از اين اما، رابطه پذيرش جرم يک حکم است ، که با تأئيد و تحسين همراه است؛ اينجا و آنجا نزد آشنايان و غريبه‌ها، دوستان، در خانواده و اجتماع، درشهر و ده، خلاصه همه جا.

اينجاست که داشتن يک وکيل ضروري است. چندين و چند وکيل، بهترين‌ها، يکي در کنار ديگري، يک ديوار از انسانهاي زنده، چرا که وکيل‌ها سخت تغييردادني هستند. اما دادستانها؛ اين روباهان مکار، موشهاي نامرئي که توي هر سوراخي براحتي وارد مي‌شوند، حشرات موذي‌اي که زيرآب هر وکيلي را مي‌زنند.

 

آهان(پس واسه همين من اينجا هستم! وکيل مدافع جمع‌اوري مي‌کنم، اما تا حالا که کسي را پيدا نکرده‌ام. فقط اين پير زنها همينطور مي‌آيند و مي‌روند، اگر در حال جستجو نبودم، تا حالا خوابم برده بود. من در مکان درستي نيستم، بدبختانه نمي‌توانم  اين حقيقت را ببينم، که جاي عوضي‌اي هستم. بايد در جائي باشم که انسانهاي زيادي در کنار هم جمع مي‌شوند، از تمامي اکناف، اقشار، شغل‌ها، از هر سني. من بايد اين امکان را داشته باشم که مناسب‌ترين و دوست‌داشتني‌ترين کساني‌که نگاهي به من دارند را با دقت و آرامش از ميان جمع بزرگ انتخاب کنم. بهترين و مناسب‌ترين حالت شايد يک بازار مکاره باشد. به جاي اين، من چکار مي‌کنم. توي اين راهرو‌ها وول مي‌خورم، جائي که چند تا پيرزن که با کندي و بي‌حالي و بي‌توجه به من، راه خودشان را مي‌روند، مثل ابرهاي باراني جابجا مي‌شوند، با سرگرمي‌هاي مجهول هم مشغول هستند، بدون اينکه بفهمند چکار مي‌کنند.

اگر اينجا درون راهروها پيدا‌نمي‌کني ، درها را باز کن، پشت اين درها چيزي پيدا نمي‌کني، يک طبقه ديگر وجود دارد. آن بالا هم چيزي پيدا نکردي، اين هم آخر دنيا نيست. خيز بردار وبپر، بسوي پله‌هاي جديد.

براي چي با عجله و کورکورانه وارد خانه‌اي مي شوم، بدون‌اينکه تابلوي بالاي در را نگاه کنم، بعد وارد راهرو‌ها مي شوم، خودم را با تفاله‌هائي قاطي مي‌کنم، که به خودشان هم القا کرده‌اند که دارند کار مهمي انجام مي‌دهند. بعد هم حتي نمي‌توانم به خاطر بياورم که جلوي چنين خانه‌اي بوده‌ام، يک بار هم از پله‌ها بالا رفته باشم. ولي اجازه ندارم برگردم. اين وقت به‌هدر‌دادن ، اعتراف به پذيرش راه خطا، برايم غير قابل تحمل است. چطوري؟ در اين زمان کوتاه و زودگذر، همراه چنين صداي مهيبي از پله‌ها پائين رفتن؟ نه اين غيرممکن است، با اين زمان کوتاهي که در اختيار تو قرار داده شده، که تو اگر حتي يک ثانيه را از دست بدهي، تمام زندگي را باخته‌اي. اين مدت زمان، بيشتر از اين نيست، همين قدر است، درست مثل زماني که تو از دست مي‌دهي.

 يک راهي را که انتخاب کرده‌اي ادامه بده، با تمامي مشکلاتش. تو فقط مي‌تواني برنده شوي. خطري تو را تهديد نمي‌کند. شايد دست آخر سقوط کني، که بعد از اولين قدم‌ها از پله‌ها پائين بيائي، از پله‌ها به پائين پرت شوي،  شايد ،نه، بلکه يقيناً.

 

اگر اينجا درون راهروها پيدا‌نمي‌کني ، درها را باز کن، پشت اين درها چيزي پيدا نمي‌کني، يک طبقه ديگر وجود دارد. آن بالا هم چيزي پيدا نکردي، اين هم آخر دنيا نيست. خيز بردار وبپر، بسوي پله‌هاي جديد.

تا زماني که تو اوج‌گرفتن را فراموش نکرده‌اي، پله‌ها هم حرکتشان قطع نخواهد شد. در مقابل گام‌هاي اوج‌گيرنده‌ي تو، پله‌ها هم بطرف بالا رشد مي‌کنند.

جواب سوال را در اينجا بيابيد.

اثر: فرانتس کافکا/ترجمه: فرخ شهرياري

تنظيم براي تبيان: زهره سميعي

مطالب مرتبط مجموعه :
آخرین مطالب سایت