تبیان، دستیار زندگی
حتی در خاطرات روزانه‏ی کافکا، که زمانی خیلی پیش نوشته شده، مثلاً، وقتی کافکا درباره‏ی چیزهایی که در حین گردش‏هایش می‏دید یادداشت می‏کرد، تقریباً همیشه جزییاتی به یادش می‏آمدند که نه تنها بی‏اهمیت بودند، بلکه خارج از متن و زمینه‏ی معنای خود ـ و لذا ....
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

از واقع گرایی تاواقعیت   (2)

بخش اول ، بخش دوم:

(5)

از واقعیت تا واقع گرایی(2)

و لذا، در این واقع‏گرایی‏ی جدید، محتمل بودن قضایا اصلاً مطرح نیست. داستان بلندنویسان دیگر به تفصیلاتی که آوردنش «خواننده را به فکر می‏اندازد که قضایا واقعی‏ست» توجهی ندارند، چه روی صحنه‏های دنیا و چه در ادبیات، چیزهایی که توجه او را به خود جلب می‏کنند ـ و پس از تناسخ‏های متعدد در اثرش منعکس می‏شوند ـ احتمالاً، بالعکس، جزییات کوچکی هستند که مجازی به نظر می‏رسند.

از سنگی که تنها و بدون آن که کسی علتش را بداند، در وسط جاده افتاده بود، تا اطوار ناشیانه و ناتمام یک رهگذر، که به نظر می‏رسد نه وظیفه‏ای دارد و نه منظوری خاص. تکه‏های اشیاء، یا اشیایی بیرون از مد خاصیتشان، لحظات مجرد، کلمات خارج از متن، یا، حتی ملغم چند مکالمه، همه‏ی چیزهایی که تاحدی مجازی و مصنوعی به نظر می‏آیند، همه‏ی چیزهایی که غیرطبیعی به نظر می‏آیند، اینها در نظر داستان بلندنویس واقعی‏ترین چیزهایند.

آیا اکنون موضوع بحث ما آن چیزی‏ست که مردم آن را هنر «لغو» می‏نامند؟ قطعاً نه. زیرا، به هرحال، عاملی کاملاً منطقی و معمولی ناگهان به طریقی غیرقابل اشتباه توجه ما را به خود جلب می‏کند ـ حضوری بی‏علت، نیازی بی‏دلیل. فقط هست، و این تنها چیزی‏ست که مطرح می‏باشد. اما در اینجا برای نویسده خطری پیش می‏آید: با امکان وجود هنر لغو، خطر ماوراءالطبیعه بازمی‏گردد. بی‏معنایی، بی‏علتی و بی‏محتوا بودن به وضعی مقاومت‏ناپذیر دنیاهای دیگر و ماوراءالطبیعه را به خود جذب می‏کند.

در این مورد خاص بداقبالی‏ی کافکا نمونه‏ی خوبی‏ست. این نویسنده‏ی واقع‏گرا (به معنای جدید کلمه که در تلاش برای تعریف آن هستیم: خالق دنیایی مادی، با حضور شهودی‏ی ذهن) همان کسی‏ست که دوستداران و مفسران او نوشته‏هایش را لبریز از معانی ـ معانی‏ی «عمیق» ـ کرده‏اند. او، در نظر مردم، به سرعت و بیشتر از هر چیز بدل به آدمی شد متظاهر به توصیف این دنیا، حال آنکه منظور اصلیش نمایاندن وجود یک «پس از این» می‏باشد. به این ترتیب او مشکلات نقشه‏بردار (مجازی‏ی) سمجش را در میان ساکنین یک دهکده توصیف می‏کند، اما داستان بلند او به عقیده‏ی آنان هیچ نکته‏ی جالبی ندارد بجز اینکه ما را وادارد درباره‏ی زندگی‏ی دور و نزدیک یک قلعه‏ی اسرارآمیز خیال‏پردازی کنیم. وقتی او اداره‏ها، پله‏کان‏ها و راهروهایی را که ژوزف ک ... در آنها در طلب عدالت است به ما نشان می‏دهد، به عقیده‏ی آنان غرضش فقط وعظ کردن مفهوم فقهی‏ی «عدالت» الهی برای ماست. و دیگر آثار نیز به همین ترتیب.

از واقعیت تا واقع گرایی(2)

بنابراین،آنان عقیده دارند که داستان‏های کافکا فقط و فقط تمثیلی هستند. بنابر این عقیده، نه تنها خواستار توضیح داستان‏های او می‏باشند (چنان توضیحی که داستان‏ها را ملخص و خالی از هرگونه محتوا بنماید)، بلکه این معنا کائنات ملموس داستان‏های او را نیز به کلی ویران می‏کند. به عقیده‏ی آنان ادبیات، به هرحال، همواره و به طرزی اصولی، از حرف زدن درباره‏ی چیزی دیگر تشکیل می‏یابد. به عقیده‏ی آنان دنیایی وجود دارد که حاضر است و دنیایی دیگر وجود دارد که واقعی‏ست؛ اولی تنها دنیای قابل مشاهده است، دومی مهمترین دنیاست. نقش داستان بلندنویس به عقیده‏ی آنان این است که دلالی کند: از او انتظار دارند که در توصیف متقلبانه‏اش از چیزهای آشکار ـ اما کاملاً مجازی ـ دنیای «حقیقی» را که در پس آنها پنهان شده بود مضمور دارد.

اما، برعکس، وقتی کافکا را بدون تعصب بخوانیم، تنها چیزی که مجاب‏کننده به نظر می‏رسد واقعیت مطلق موصوف‏های اوست. بدون شک دنیای آشکار داستان‏های بلند کافکا، برای خود او، دنیایی حقیقی‏ست، و آنچه که ورای این دنیا ملموس است (اگر چیزی وجود داشته باشد) در قیاس با دنیای دیدنی‏ی اشیاء، اعمال، کلمات و غیره به نظر بی‏اهمیت می‏آید. وهم انگیزی‏ی کارهای کافکا به سبب وضوح فوق‏العاده‏ی آنهاست، و نه به علت دودلی یا ابهام. بدون شک هیچ چیزی خیال‏آمیزتر از دقت در بیان نیست. ممکن است که پلکان‏های کافکا واقعاً به جایی دیگر منتهی شوند، اما آن پلکان‏ها وجود دارند، آنها را می‏شود دید، پله به پله، و حتی می‏شود جزییات نرده‏هایشان را مشاهده کرد. ممکنست که دیوارهای خاکستری او واقعاً نقاب چیزی باشند، ولی مخیله‏ی خواننده در پای دیوارها ـ گچ‏های ترک خورده‏شان و مارمولک‏هایشان ـ از رفتار می‏ماند. حتی مطلوب قهرمان داستان مقابل سرسختی‏ی قهرمان در تعقیب آن، سفرهایش و حرکاتش ـ تنها چیزهایی که کافکا ما را به آنها آگاه می‏سازد، تنها چیزهای واقعی ـ ناپدید می‏شود. در سرتاسر اثر، روابط انسان با دنیا نه تنها تمثیلی نیست، بلکه مستقیم و بیواسطه است.

(6)

آنچه که درباره‏ی معنای عمیق ورای طبیعی و عرفانی گفته شد درباره‏ی معانی‏ی سیاسی، اجتماعی و اخلاقی نیز صادق است. اگر هدف توضیح مبانی و اصولی‏ست که از قبل معلوم نبوده‏اند، کاری‏ست خلاف مهم‏ترین خصیصه‏ی ادبیات. اما اگر داستان‏های بلند از آن قبیلند که در تشکیل دنیای آینده سهیم می‏باشند، عاقلانه‏ترین (همچنین که صادقانه‏ترین و زیرکانه‏ترین) کار آن است که این نوشته‏ها را تا زمان فرا رسیدن دنیای آینده کنار بگذاریم. تجربه‏ی ناموفق پیروان کافکا در عرض بیست سال گذشته نشان داده است که تقلید مکرر از محتوای ورای طبیعی‏ی کتابهای او کاری عبث می‏باشد زیرا جهان کافکایی زاده‏ی واقع‏گرایی‏ی استاد بود، و پیروان کافکا این نکته را کاملاً فراموش کرده‏اند.

از واقعیت تا واقع گرایی(2)

بنابراین، آنچه در کافکا باقی می‏ماند معنای بیواسطه‏ی چیزهاست (و این معنای بیواسطه مبین منظور و مسدود نفوذ معانی‏ی دیگر می‏باشد و دائم در معرض شک قرار دارد)، یعنی، آنچه در متن داستان است اهمیت دارد و معانی‏ی بیرون از متن و ابر معنی‏ها بی‏ارزشند. از این پس همه‏ی طلب و تلاش خلاقه‏ی ما مصروف این معنا خواهد شد. ترس اینکه تعقیب معنای ساده باعث خواهد شد که «طرح» (Plot) مجال خودنمایی یابد، و بزودی حتی بر داستان مستعلا شود وارد نیست (ماوراءالطبیعه دوستار خلاء است، و مثل دود در دودکش در آن مستغرق می‏شود)؛ زیرا در درون معنای ساده و بی‏واسطه ما به لغو خواهیم رسید، که، بنابر تعریف، «معنای معدوم» است، اما در حقیقت از طریق تقطیع ماوراءالطبیعه ما را به «استعلا»ی جدیدی می‏رساند. و این تقطیع معنا به این ترتیب موجد تمامیت جدیدی می‏گردد، که به همان اندازه‏ی استعلای طرح خطرناک و بی‏فایده است. باز، در درون، چیزی جز صدای کلمات باقی نمی‏ماند.

(7)

اما سطوح جدید معنای کلام که فوقاً به آنها اشاره شد از هم متمایزند. و احتمال دارد که واقع‏گرایی‏ی نو برخی از وجوه فرضی‏ی این تمایز را از بین ببرد. زندگی‏ی امروز، و علم امروز، بسیاری از تمایزات قبول شده‏ی منطقی‏ی قرن پیش را هموار کرده است. با توجه به اینکه هدف داستان بلند، مثل هنرهای دیگر، پیش‏بینی‏ی روشن‏فکری‏ی آینده است و نه دنباله‏روی از روش فکری‏ی کنونی، طبیعی‏ست که داستان بلند نو به متلاشی کردن برخی از متمایزهای مشهور بپردازد: شکل ـ محتوی، عینیت ـ ذهنیت، ساختن ـ تخریب، خاطره ـ حال، تخیل ـ واقعیت، و غیره.

از اطراف مرتب می‏گویند، از راست افراطی تا چپ افراطی، که این هنر جدید مریض، منتزل، غیرانسانی و شوم است. اما سلامتی که بخاطر آن داستان بلند نو محکوم می‏شود سلامت احتضار است. ما همیشه در مقایسه با چیزهایی که به گذشته تعلق دارد منتزل هستیم: سیمان فشرده در مقایسه با سنگ «...»، پروست در مقایسه با بالزاک. و تلاش برای ساختن یک زندگی‏ی جدید را نمی‏توان به آسانی غیرانسانی قلمداد کرد؛ زندگی وقتی شوم به نظر می‏رسد که ذهن تماشاگر آنقدر به خاطرات رنگهای خوش قدیم آن مشغول باشد که نتواند زیبایی‏های جدیدی را که باعث تنویر زندگی‏اش شده‏اند دریابد. آنچه که هنر امروز به خواننده و بیننده ارائه می‏دهد راهی برای زندگی کردن در دنیای امروز و شرکت در خلقت مدام دنیای فرد است. برای نیل به این مقصود، داستان بلند نو از خواننده انتظار دارد که از قدرت ادبیات سلب اعتماد نکند، و خواننده از داستان بلندنویس متوقع است که از خلق ادبیات شرم نکند.

از واقعیت تا واقع گرایی(2)

از وقتی که مقاله نوشتن درباره‏ی «داستان بلند نو» معمول شده عقیده‏ای سخت فرسوده درباره‏ی آن رواج یافته است و آن اینکه داستان بلند نو «رسم روز» است و گذر است. به محض اینکه درباره‏ی این عقیده در فکر فرو می‏روید، آنرا دوچندان مسخره می‏یابید. حتی اگر یک طریق نویسندگی را «رسم روز» بخوانید (و محققاً هر فکر جدید مقلدینی پیدا می‏کند که به محض دریافت جهت باد شروع به استنساخ راههای تازه می‏کنند بدون اینکه الزام شکل خاص و یا حتی خاصیت آن را بفهمند، و البته، هرگز درک نمی‏کنند که استفاده از آن شکل ملزم انضباط خاصی‏ست)، داستان بلند نو آن چنان «رسم»ی‏ست که خصیصه‏ی اصلیش اعتقاد پیروان آن به از بین رفتن مستمر «رسم»های تازه بلافاصله بعد از ایجاد آنهاست، برای امکان دادن به خلقت مستمر «رسم»های بعدی و اعتقاد به گذرایی‏ی شکل داستان بلند دقیقاً همان چیزی‏ست که داستان بلند نو می‏گوید.

احکامی از قبیل گذرایی‏ی «رسم» به عقل آمدن یاغی‏ها، بازگشت به سنت‏های سالم و ترهات دیگر تلاشی‏ست محتضر و بی‏امید برای اثبات آن حرف قدیم که «هیچ‏وقت هیچ‏چیز عوض نمی‏شود» و اینکه «زیر آسمان آبی هیچ چیز تازه وجود ندارد»؛ حال آنکه حقیقت اینست که همه چیز دائماً در تغییر است و همیشه چیزهای تازه وجود دارد. منتقدین رسمی حتی سعی می‏کنند به مردم بقبولانند که این شکل جدید بالاخره در «داستان بلند ابدی» جذب خواهد شد، و همه‏ی حاصلش آن خواهد بود که جزییات شکل بالزاکی را در تفصیلات شخصیت، طرح تاریخی، یا مسأله‏‏ی استعلای انسانی تکمیل کند.

ممکن است که روزی اینطور بشود، و حتی خیلی زود. اما هر وقتی داستان بلند «برای چیزی مورد استفاده قرار بگیرد»، و فرق نمی‏کند که آن چیز تجزیه‏ی روانی، داستان بلند کاتولیک، یا واقع‏گرایی‏ی اجتماعی باشد، وقت آن است که مخترعین داستان بلند نو به فکر بیافتند که احتیاج به داستان بلند نوتری هست، داستان بلندی که هیچکس از مقصود آن خبر ندارد ـ الا اینکه در خدمت ادبیات خواهد بود.*


پی نوشت:

متن كامل دو مقاله: “Is Your Novel Realy Necessary?” (از “X”، نوامبر 1959) و “From Realism to Reality” (از “The London Magazine”، می‏ی 1965 ـ مترجم: Barbara Wright).


نوشته‏ی Alain Robbe-Grillet / برگردان: مهر

تنظیم:بخش ادبیات تبیان