نگاه سیاسی علامه طباطبایی
نگاه سیاسی علامه طباطبایی
(قسمت دوم)
به هر حال, فلاسفه اسلامى جامعه اى را مطلوب و مورد توجه قرار داده اند كه نه آسمانى است و نه الگوى جوامع موجود, بلكه جامعه اى است كه از نظر تاريخى در صدر اسلام موجوديت داشته است.
بنابراين, اصولا نمى توان لفظ آرمانى را در كنار جامعه مورد نظر انديشمندان اسلامى قرار داد و بهتر آن است كه از چنين جامعه اى به عنوان جامعه مطلوب ياد شود. در نوشته هاى مرحوم علامه نيز از واژه آرمانى كمتر استفاده شده است. شايد بتوان از برخى جهات جامعه مورد نظر علامه را با دومين جامعه افضل افلاطون كه در اواخر عمر به آن دست يافت مقايسه نمود; توضيح آن كه, افلاطون به دليل اعتقادى كه به ((علم خوبى)) داشت, جامعه آرمانى را جداى از جوامع موجود و در عالم مثل ديد. اما در اواخر عمر, مدينه ديگرى را عنوان كرد كه ملاك خوب و بدى آن قانون بود و به اين ترتيب دولت مورد نظر وى زمينى شد.
در جامعه جديد مورد نظر افلاطون, عقل و كياست حكمفرما بوده آزادى و حسن تعاون افراد نسبت به يكديگر كاملا رعايت مى شود. حكومت چنين جامعه اى, حد وسطى بين استبداد مطلق امپراتورى ايران و دمكراسى آتن و استقرار نظم و نسق صحيح از طرف دولت در امور جارى است. مقايسه بين دو كتاب جمهور و زمامدار, چرخش نظريه افلاطون را نشان مى دهد. افلاطون وقتى جامعه ايدهآل را دست نايافتنى ديد, شكل عملى جامعه جديد را به ميان كشيد.
به گفته علامه, اسلام امر مهم اجتماعى بودن انسان را مورد توجه كامل قرار داده است; به طورى كه اولين نقطه شروع فعاليت آن, نزديك ساختن و مإنوس نمودن مردم با يكديگر مى باشد. چه آن كه افراد بشر با تمامى اختلافاتى كه از نظر اخلاق و غريزه با يكديگر دارند, در اين قسمت متفق هستند كه حق, لازم الاتباع است.(1) به علاوه, دين دعوت به اجتماع را از زمان حضرت نوع(ع) كه قديمى ترين پيامبر است آغاز كرده(2) اصولا اين دين بوده است كه براى اولين بار بر تشكيل جامعه تإكيد داشته است.(3) به همين دليل, اسلام سعى كرده است تا هر حكم و ناموس ممكن, به صورت اجتماعى به اجرا در آيد. از اين گذشته, يك سلسله معارف الهى كه همه آنها برگشت به توحيد است, به حال اين حيات مفيد مى باشد و اين معارف جز در پرتو يك زندگى اجتماعى شايسته, موثر نيست.(4)
(5) اسلام, در عين اينكه به تمامى دستورات و احكام خود رنگ اجتماعى داده ولى يك سلسله معارف اسلامى است كه اصولا بنيان آن بر مبناى اجتماعى بودن گذارده شده است. اسلام در همه شوون خود اجتماعى است. دليل بر اجتماعى بودن شريعت اسلامى, اين آيه شريفه است كه مى فرمايد: (و صابروا و رابطوا و اتقوا الله لعلكم تفلحون... )(6) اصولا كمال انسان زندگى اجتماعى است(7) و به گفته قرآن, رهبانيت مايه فساد مجتمع انسانى مى باشد.
از نظر اسلام, مهمترين هدف, صلاح مجتمع و اصلاح عموم است. سعادت هر شخصى مبنى بر صلاح و اصلاح ظرف اجتماعى است كه در آن زندگى مى كند; بطورى كه در ظرف اجتماع فاسد, رستگارى يك فرد و صالح شدن او بسيار دشوار (و يا محال) است.(8)
از نظر قرآن, راه خدا همان حيات مجتمع انسانى در دنيا و آخرت است.(9)
اسلام به دنبال چنان ادب فردى و اجتماعى است كه از دست به دست دادن آن, مجتمع واحد و بدون سروصدايى در بين بشر تشكيل شود و همه به كلمه واحده, پرودگار واحدى را پرستيده مبناى فردفردشان ادب الهى شود... ادب فردى يعنى ادب نسبت به پروردگار كه اقامه دين است و ادب اجتماعى يعنى ادب نسبت به مردم و آن متفرق نشدن است.(10)
قرآن از انواع اجتماع تنها اجتماع دينى را با ارزش معرفى كرده است.(11) به ديگر سخن, تنها دين توحيد است كه قادر به اداره جامعه انسانى است. دليلش اين است كه نوع انسان, وقتى در مسير زندگى سنن حياتى و احكام معاش خود را بر اساس حق و مبنايى كه مطابق با واقع شد بنا نمود, در مقام عمل هم بر طبق آن عمل مى كند. (12) بنابراين, چون هدف اسلام سروسامان دادن به جميع جهات زندگى انسانى است و هيچ يك از شوون انسانى را نه كم و نه زياد, نه كوچك و نه بزرگ, از قلم نيانداخته از اين جهت سرتاپاى زندگى را ادب نموده براى هر عملى از اعمال زندگى, هيإتى زيبا ترسيم كرده است كه از غايت آن حكايت مى كند.(13) از سوى ديگر, از نظر اسلام, هدف اجتماع نيك بختى واقعى و قرب و منزلت در پيشگاه خداست.(14) چنين هدفى اگر در اجتماع وجود داشته باشد خود به صورت يك مراقب باطنى خواهد بود كه علاوه بر حفظ ظاهر انسان, سرشت و نهاد آدمى هم از ديد او مخفى نمى ماند و به اين ترتيب همين هدف, خود ضامن حفظ احكام اسلامى خواهد بود.(15) البته, قواى حكومت اسلامى حافظ شعائر عمومى و حدود دين بوده فريضه عمومى ((امر به معروف و نهى از منكر)) نيز بايد به اين نيروى باطنى اضافه گردد.
نوع انسانى بالاخره به هدف نهايى خود كه هميشه در جستجوى آن است خواهد رسيد و در آن هنگام است كه اسلام به تمام حقيقت خود ظهور مى كند و سرپرستى كامل امر انسانى را عهده دار مى شود. خداوند طبق همين نظريه وعده چنين روزى را در قرآن داده است.(16) آيه 213 سوره بقره مبين چنين مدعايى است كه طى آن گفته شده است: ((خداوند بجاى شما دسته اى را در زمين مىآورد كه خداوند را دوست دارند و خدا هم آنها را دوست دارد....)) خداوند به آن عده از شما كه ايمان آورده عمل شايسته انجام داده اند وعده داده, همانطور كه پيشينيان را به خلافت و جانشينى رسانده بود, آنان را هم در زمين جانشين خود سازد و دين مورد پسندشان را جايگزين كند و ترسشان را به امنيت تبديل نمايد تا خدا را بپرستند و چيزى را شريك او نسازند. هدف در اجتماع مورد نظر اسلام, سعادت حقيقى عقلى است; به اين معنا كه آدمى در مقتضيات قواى خويش راه ميانه را در پيش گرفته خواسته هاى تن را به آن اندازه كه او را از راه بندگى و معرفت خدا باز ندارد برآورد; بطورى كه پرداختن به جسم مقدمه رسيدن به معرفت خدا باشد.(17)
اسلام در معرفى جامعه دينى, امت وسط را مطرح مى كند كه نه مايل به افراط است و نه مايل به تفريط و هر دو جنبه روح و جسم را مطابق اقتضاى خود به سوى كمال رهبرى مى كند.(18)
در جامعه مورد نظر اسلام, اجتماع خانوادگى كه همان زناشويى است, اصل و پايه جامعه مى باشد. همانطورى كه در آيه (انا خلقناكم من ذكر و انثى....) ابتدا ازدواج و جفتى زن و مرد و ظهور تناسل را گفته پس از آن بناى اجتماعات بزرگتر را كه از تيره ها, قبيله ها و طايفه ها به وجود مىآيند بيان نموده است.(19)
در اين بين زن پايه اول و عامل اساسى اجتماع انسانى است.(20) در اين جامعه زن تدبير منزل, خانه دارى و تربيت اولاد را بر عهده دارد و البته اين امرى مستحسن است; نه واجب. (21) همچنين شوون اجتماعى كه بايد زمام آن را تنها به تعقل سپرد و عواطف و احساسات نبايد به هيچ نحو در آن دخالت كند, شوون حكومتى, قضايى و جنگى است و از سنتهاى واجب اسلام اين است كه زن در اين امور دخالت داده نشود.(22) در مقابل, زن فضايل ديگرى دارد; از جمله اين كه شوهردارى نيكو معادل جهاد قرار گرفته است. البته, زن داراى استقلال فكرى و عملى بوده و داراى شخصيت معنوى دينى است و هر تعدى كه در مورد مردان قابل تعقيب است در باره زن نيز مورد تعقيب و مجازات مى باشد. به هرحال, زن همانند مرد عضو كامل جامعه بوده شخصيت حقوقى دارد.(23)
بنابراين, با عنايت به نكات مطرح شده در اين قسمت مى توان چنين نتيجه گيرى كرد كه از نظر علامه, انسان فطره به مدنى بودن اضطرارى پى مى برد و در اين بين, جامعه بر فرد تقدم دارد و دين براى اولين بار بر تشكيل جامعه تإكيد د اشته است. بهترين جامعه مورد نظر اسلام, جامعه ((عادله دينى)) است كه در آن, حق لازم الاتباع مى باشد. هدف در چنين جامعه اى نيكبختى واقعى و قرب و منزلت در پيشگاه خداست. در اين جامعه ادب فردى و اجتماعى كه از دست به دست دادن آن مجتمع واحد و بدون سروصدايى در بشر تشكيل مى گردد, مورد نظر است. بطور كلى, اسلام زمانى به تمام حقيقت خود ظهور مى كند كه از طريق اين جامعه, سرپرستى كامل امر انسانى را عهده دار شود. در اين جامعه سعادت حقيقى عقلى دنبال مى شود; يعنى فرد در مقتضيات قواى خويش, راه ميانه را در پيش گرفته خواستهاى تن را به آن اندازه كه او را از راه بندگى و معرفت خدا دور نسازد بر آورده مى سازد. چنين جامعه اى جامعه امت وسط است كه در آن نه افراط است و نه تفريط و جسم و روح هر دو در نظر گرفته مى شود. نكته حايز اهميت ديگر در اين جامعه اين است كه قوانين اجتماعى بر مقررات عبادى فردى تقدم دارد. عنصر اصلى در اين جامعه ((عدالت)) است.
عدالت
نظريه علامه طباطبايى در باره مفهوم عدالت را مى توان به اين گونه بيان كرد كه تعريف وى از عدالت مشابه برداشتى است كه فلاسفه اى چون افلاطون دارند. افلاطون عدالت را آهنگ و نظم دانسته جامعه را وقتى عادله مى داند كه هر طبقه وظيفه خاص خويش را انجام دهد. وى عدالت را شرط وجوب ساير فضايل مى داند. زيرا در چنين صورتى است كه انتظام و قدرت به وجود میآيد.(24)
از آنجا كه علامه طباطبايى بر فطرت انسان نظر دارد, در بحث عدالت نيز معتقد است طبع انسان تمايل به آن دارد كه هر چيزى در جاى خود باشد. وى عدالت را فردى و اجتماعى مى بيند و عدالت فردى را از نظر فن اخلاق و از نظر فقه مورد بررسى قرار مى دهد كه در اين بين بر ملكه عدالت يا عدالت فقهى نظر دارد.(25) وى مى گويد: عدالت فردى آن است كه انسان كارىكندكه سعادتش در آن باشد و از كارهايى كه مايه بدبختى است پرهيز نمايد. براى رسيدن به عدالت فردى
سه روش وجود دارد:
1) روش حكماى اخلاق كه انسان را متوجه آثار دنيوى عدالت فردى مى كند;
2) روش انبيا كه توجه به آثار اخروى دارد;
3) روش قرآنى كه توحيد خالص را عنوان مى كند.(26)
عدالت در مردم و بين مردم در نزد علامه حايز اهميت فراوان است. به گفته وى, اين نوع از عدالت عبارت از آن است كه هر كس به حكم عقل, شرع و عرف در جاى خود قرار گيرد. وى در همين جا جامعه را به سه طبقه تقسيم مى كند كه مبناى چنين تقسيم بندى, پاىبندى به قانون و هنجارهاى اجتماعى است و توضيح مى دهد كه طبقه متوسط به گروهى اطلاق مى شود كه نسبت به قانون لاقيد نيست در ضمن اين كه بيش از حد هم پايبند هنجارها و مقررات نمى باشد و ركن اصلى اجتماع را نيز همين طبقه تشكيل مى دهد. (27)
علامه در بحث عدالت در جامعه معتقد است, اسلام مصالح عامه را در نظر مى گيرد و كليه قوانين را از قبيل احتكار, انفاق و مالكيت, رابر اين اساس طراحى مى كند. در بحث عدالت اجتماعى, اقتصاد مايه قوام جامعه و اختلال نظام به خاطر تبعات سوء فقر مفرط يا ثروت بيش از حد است. مالكيت يا حقيقى است يا ظاهرى. مالكيت حقيقى مربوط به خدا و مالكيت ظاهرى از آن انسانهاست. مالكيت ظاهرى مثل مالكيت فرد بر خود و زن و فرزندش كه اين نيز حقيقه مال خداست و بطور مجاز در ملك انسان است. اصل اختصاص به اين معناست كه انسان بطور فطرى و ثابت مانع از دخالت و تصرف ديگران در فعل خويش مى شود و همين باعث مى گردد تا بر حسب مورد, اسامى مختلفى همچون ملك, حق و غيره به وجود آيد. بنابراين, سلب كلى مالكيت از انسان نيز مغاير با فطرت است. زيرا اصل اختصاص هم امرى فطرى است. همچنين به موجب اصل اختصاص, مردم به غنى و فقير تقسيم مى شوند و در نتيجه فاصله طبقاتى به وجود مىآيد كه اسلام راههايى را از قبيل لغو امتياز طبقاتى, وضع ماليات ثابت زكات و خمس براى مبارزه با اين فاصله طبقاتى در پيش مى گيرد.(28) قوانين در جامعه مورد نظر بايستى جانب عدالت را در نظر گيرد.
به گفته علامه طباطبايى, آنچه از اصول اجتماعى اسلام به دست میآيد, اين است كه مجتمع بشرى به هيچ وجه قادر به حفظ حيات و ادامه وجود نيست مگر با قوانينى كه از نظر خود اجتماع معتبر شمرده شود, تا آن قوانين ناظر بر احوال اجتماع باشد و در اعمال يكايك افراد حكومت كند. البته, چنين قانونى بايد از فطرت اجتماع و از غريزه افراد جامعه سرچشمه گرفته باشد و بر طبق شرايط موجود در اجتماع وضع شده باشد. ضمنا قوانين بايد بر طبق دو نوع مصالح و منافع مادى و معنوى وضع شود تا تعاون و عدالت اجتماعى برقرار گردد. به علاوه, چون احكام و قوانين وضع شده اعتبارى است و نه حقيقى و به تنهايى اثر خود را نمى بخشد لذا نيازمند احكام جزايى است تا از تعدى بولهوسها و سهل انگاران جلوگيرى نمايد. از اين گذشته, براى حفظ اين قوانين, حكومت و اولوالامر نيز مورد نياز است. بعلاوه اسلام تمامى افراد را بر يكديگر تسلط و حاكميت داده تا يك فرد (هر چند از طبقه پايين اجتماع) بتواند فرد ديگرى را (هرچند از طبقه بالا) امر به معروف و نهى از منكر نمايد و اين تسلط با دميدن روح دعوت دينى و تلقين معارف مبدإ و معاد زنده نگهداشته مى شود.(29)
به همين دليل, اصولا مرحوم علامه دو نوع حقوق (حقوق الهى و حقوق بشرى) را معرفى مى كند. پس مى توان گفت كه علامه طباطبايى حقوق انسانى را ناشى از فلسفه دينى مى داند و معتقد است حقوق بشرى بايستى غايت انسان در جهان ديگر را مورد توجه قرار دهد.
وى آن چنان مرزبندى بين حقوق بشرى و حقوق الهى (كه جزا در حقوق الهى مربوط به جهان ديگر و در حقوق بشرى مربوط به اين جهانى باشد) قائل نيست بلكه معتقد است, حقوق بشرى در صورتى كه حقوق الهى و فطرت بشرى را مورد توجه قرار دهد ضمانت اجرا خواهد داشت. زيرا اعتبار قانون به پذيرش اجتماع است و چنين پذيرشى وقتى ميسر است كه قانون بر اساس فطرت وضع شده, منافع مادى و معنوى بشر را در نظر بگيرد. الوالامر, امر به معروف و نهى از منكر و يادآورى روز جزا در نزد مردم نيز از جمله عواملى هستند كه از قوانين حفاظت مى كند.
مصطفى زهرانى
تنظیم:امید واضحی آشتیانی_حوزه علمیه تبیان
پی نوشتها:
1. طباطبايى, محمدحسين, تفسيرالميزان, ترجمه فارسى, ج7, ص 24.2. پيشين, ج 27, ص 157.
3. پيشين, ص183.
4. پيشين.
5. پيشين, ج 25, ص 213.
6. پيشين, صص 212 ـ 215.
7. پيشين, ج 25, ص241.
8. پيشين, ج 24, ص 239.
9. پيشين, ج 28, ص 92.
10. پيشين, ج 12, ص116.
11. پيشين, ج 5, ص 275.
12. پيشين, ج 21, صص 284 ـ 285.
13. پيشين, ج 12, صص 106 ـ 107.
14. طباطبايى, محمدحسين, روابط اجتماعى اسلام, بى تا, بى جا, ص 19.
15. پيشين.
16. پيشين, ص 27.
17. پيشين, ص 28.
18. طباطبايى, محمدحسين, تفسير الميزان, ج2, ص 166.
19. پيشين, ج 8, ص 27.
20. پيشين, ص 78.
21. پيشين, صص 192 ـ 190.
22. طباطبايى, محمدحسين, اسلام و اجتماع, ص91.
23. پيشين, صص 61 ـ 79.
24. پيشين, ج 24, ص245.
25. پيشين, ج 12, ص260, ج 24, ص 245.
26. طباطبايى, محمدحسين, خلاصه تعاليم اسلامى, ص 161, ج2 الميزان, صص27 ـ20
27.
28. براى توضيح بيشتر رجوع شود به الميزان ج 18, ص 19 و ج18 صص93 ـ78 و ج3, صص73 ـ 72 و ج 2, ص 218 و ج1, ص 179 و ص 15.
29. طباطبايى, محمدحسين, تفسير الميزان, ج 1, صص 346 ـ 344.