یک درس تازه(2)
یک درس تازه(2)
مادربزرگ با تعجب به میلاد نگاه می كرد. مادر گفت: «بلبل زبان شدهای میلاد!
میلاد بادی به غبغب انداخت و گفت: «دیشب هر چقدر به مادرجان گفتم كه لازم نیست برای نیت نماز این همه مقدمه چینی كند به حرفم گوش نداد. من هم امروز با مدرك آمدهام كه حرفم را ثابت كنم.»
مادر گفت: «نماز خواندن وسیله ی نزدیكی به خداست. نمی خواهم بگویم هر كسی می تواند هر جور كه دلش می خواهد نماز بخواند.
اما سخت گیری و وسواس بیش از اندازه در این راه هم خوب نیست. حتی پروردگار خودش فقط پنج ركن اساسی برای نماز در نظر گرفته كه حتما باید آنها را رعایت كرد وگرنه اگر كسی برخی از اجزاء نماز را اشتباهی به جا نیاورد و یا از روی غفلت فراموش كند، نمازش باطل نمیشود مثلا اگر كسی قنوت نمازش را فراموش كند كه بجا آورد نمازش صحیح است و یا اگر كسی تشهد نماز در ركعت دوم را از روی غفلت فراموش كند كه بخواند نمازش صحیح است فقط باید در پایان نماز دو ركعت نشسته سجده سهو به جا آورد.
مادربزرگ گفت: «قربان رحمت و مهربانی خدا بروم. اگر كار ما به دست بندگان خدا بود چه قیامتی به پا می شد!»
میلاد ژستی به خودش گرفت از مادربزرگ پرسید: «مادرجان! حالا اگر گفتی رکن سوم نماز چی است؟»
مادربزرگ چپ چپ نگاهی به او انداخت و گفت: «بچه! من پنج برابر سن تو دارم نماز می خوانم. آن وقت تو نیم وجبی می خواهی به من درس احكام بدهی؟»
مادر جان! منظور » :میلاد كه خجالت كشیده بود، سرش را پایین انداخت و گفت: «مادر جان! منظور بدی نداشتم. ببخشید!»
مادربزرگ دستی از روی محبت به سر میلاد كشید و با لبخند گفت:«شوخی كردم عزیزم! من خیلی خوشحالم كه تو این قدر به نماز و مسائل آن علاقه داری. حالا بگو ركن سوم نماز چی است.
میلاد با خوشحالی گفت: « قیام! یعنی باید موقع گفتن تكبیره الاحرام و همین طور پیش از رفتن به ركوع، ایستاده باشیم. یعنی اگر خم بشویم نمازمان باطل می شود.»
مادربزرگ با تحسین گفت: «آفرین! البته بعد از ركوع هم باید صاف بایستیم .»
میلاد سرش را تكان داد و گفت: «بله! ولی اگر كسی از روی فراموشی.یادش برود كه بعد از ركوع بایستد، نمازش باطل نمی شود.»
مادربزرگ با تعجب گفت :«وا! چرا؟! نمی دانستم.»
میلاد كه می دید حداقل در یك مورد از مادربزرگش بیشتر میداند، خوشحال و راضی بود. با رضایت گفت: «بله! به ایستادن قبل از رکوع هم میگویند قیام متصل به رکوع»
مادر که دستهایش را زیر بغل زده بود و میلاد را نگاه می كرد، با رضایت خاطر گفت: «اگر این قدر پسر خوب و باهوشی نبودی، حتما به خاطر بی نظمی هایت دق می كردم.»
مادربزرگ گفت : «ان شاءالله آن هم درست می شود. كسی كه این قدر واجبات دینش حساس است حتما واجبات زندگی شخصیاش را هم رعایت می كند. تازه من می خواهم به میلاد گلم به خاطر این درس تازهای که به من دربارهی قیام نماز یاد داده یك جایزه ی خوب هم بدهم.»
میلاد با ذوق و شادی گفت: «آخ! جانمی جان! جایزه!»
و بعد فكری كرد و از جا برخاست تا از اتاق بیرون برود. مادر و مادربزرگ از روی تعجب نگاهی به هم انداختند و بعد مادر تعجب زده پرسید: «کجا میروی میلاد؟»
میلاد با قیافه ی جدی گفت: «دارم می روم رساله را بخوانم. شاید بتوانم چیز تازهتری به مادرجان یاد بدهم و جایزهام بیشتر شود.»
مادر حیرت زده به مادر بزرگ نگریست و بعد از لحظهای سكوت هر سه شروع به خندیدن كردند.
منیژه نصراللهی
تنظیم: بخش کودک و نوجوان