عمارت يك بهانه است
عمارت يك بهانه است
نويسنده نمايشنامههاي «زمستان»، «آدمهاي خيس»، «يك تنبيه باشكوه»، «در تاريكي»، «خرگوشها اول»،«رهگذر» و 30قسمت از مجموعه تلويزيوني «نيمكت» و طراح و نويسنده «خانه با طرح نو» اكنون نامش به عنوان سرپرست نويسندگان در تيتراژ سريال شمسالعماره» به چشم ميخورد.
اميد سهرابي كه بيشتر تجربه نمايشنامهنويسي دارد، دوست دارد كاملا متفاوت باشد، متفاوت بنويسد و شايد بدترين اتفاق براي او در زندگياش تكرار و ثابت ماندن در يك ژانر و موضوع باشد. او ميگويد كه اصلا به همين خاطر است كه شمسالعماره را اينطوري نوشتم. هدف اول من براي نگارش يك فيلمنامه هر شبي كمدي، متفاوت بودن در ديالوگها و چينش بازيگران و تعريف و پيشينه هركدام از آنها بوده است.
گفتوگوي همشهري را با اميد سهرابي، جواني كه معتقد است اگر بار ديگر ميخواست شمسالعماره را بنويسد حتما جور ديگري قصهاش را شروع ميكرد بخوانيد:
شما ميخواهيد ما قبول كنيم كه شمسالعماره يك سريال طنز است؟
قبل از اينكه به سؤال شما جواب دهم ميخواهم يك جمله بگويم و آن اينكه كلمه طنز در تصوير غلط مصطلحي است كه مدتهاست به كار ميرود.
در واقع طنز به اثر مكتوب گفته ميشود و اگر اين اثر به شكل تصويري در بيايد به آن كمدي ميگويند. براي همين نميتوان گفت كه كمدي با طنز فرق دارد بلكه خاستگاه وجايگاهشان با هم متفاوت است ضمن اينكه همين كمدي وقتي شكل تصويري به خود ميگيرد گونههاي مختلفي پيدا ميكند.
پس اگر قبول كنيم كه «شمسالعماره» اثري كمدي است شما آن را در چه تعريفي از اينگونه هنري جاي ميدهيد؟
از همان ابتدا كه در ذهنم قصه شمسالعماره را چيدم ميدانستم كه اصلا نميخواهم اين كار اپيزوديك باشد. شايد دليلش اين بود كه بارها مخاطب با اين تجربه روبهرو شده بود و حالا حس تكراري به او دست ميداد. من شخصا دنبال كاري بودم كه تا به حال به اين شيوه انجام نشده بود؛ يعني يك طنز شبانه با محوريت پيوسته نه اپيزوديك كه خط روايي ثابتي دارد و اتفاقات حول محور آن رخ ميدهد.
اصلا قصه سريال چگونه به ذهنتان رسيد؟
خط اوليه هماني بود كه ديديد. دختري درشرايطي قرار ميگيرد كه مجبور به انتخاب چند خواستگار ميشود و بهانه اين انتخاب يك عمارت است.
اول قصه به وجود آمد يا اول طرح اين كار به شما پيشنهاد شد؟
نه، كار سفارشي بود از طرف رامين عباسيزاده و سامان مقدم .
فكر كنم قبلا هم با اين دو نفر كار كرده بوديد.
بله، در مجموعه «راه شيري» كه مجموعهاي اپيزوديك است و هر قسمت را يك كارگردان برعهده دارد. من اپيزود«پسر» را به تهيهكنندگي رامين عباسيزاده و كارگرداني مقدم نوشتم. بعد ميخواستم اپيزود ديگري را هم بنويسم كه عباسيزاده پيشنهاد داد برويم سراغ يك اثر كمدي.
پس خودتان هم تمايلي به نوشتن در اينگونه داشتيد؟
اول نه، چون فكر ميكردم كمدي نوشتن شرايط ميخواهد و خيلي باب دل من نيست. تجربههاي قبليام هم خيلي به اين موضوع تكيه نميزد و بعد كه با تهيهكننده صحبت كردم وسوسه ريسك كردن و دستزدن به يك كار متفاوت مرا به سمت«شمسالعماره» كشاند.
شما از چينش شخصيتها راضي هستيد؟ يعني حضور چند زن و مرد در يك عمارت و ارتباطات خانوادگي و اجتماعي بين آنها؟
شايد اگر الان ميخواستم بنويسم اين چينش را كمي تغيير ميدادم. اما در مورد چند نفر مطمئن بودم كه عوض نميشوند. مثلا زيور و مشرحمت يا پريخانم حتما در آن بودند. اما تا موقعي كه كار روي آنتن نرود و خودش را نشان ندهد نميتوان زير و زبر كار را فهميد. ولي در مورد بسياري از مسائل مطمئن بودم و هنوز هم هستم.
درباره شخصيت ليلا(هانيه توسلي) چطور؟
ليلا وجود داشت اما شايد اگر دوباره مينوشتم شروع سريال را جور ديگري ميآوردم. شايد از مرحله خواستگاري به بعد ميآوردم و بعد با فلاش بك ميگفتم كه چرا اين اتفاقات رخ داده. به هر حال چند مدل ميشد نوشت ولي اين مدل هم برايم جذاب است.
نكتهاي كه در فيلمنامه«شمسالعماره» بهچشم ميخورد اين است كه شما گفتهايد تيم نويسندگانتان اصلا حرفهاي نبودند چرا اين اتفاق افتاد؟
بله من ميخواستم اصلا از نويسندههاي حرفهاي استفاده نكنم چون نويسنده حرفهاي طنز عادات خودش را دارد و ناخودآگاه كار شبيه ديگر آثار كمدي ميشد. براي همين كساني با من همراه بودند كه براي اولينبار مينوشتند. شايد باور نكنيد ولي من نويسندگاني داشتم كه تا به حال فيلمنامهننوشته بودند ولي آنقدر خوب نوشتند كه خودم هم باورم نميشد.
اما نقش شما در اين ميان پررنگ بود.
دقيقا؛ من سعي ميكردم همه سكانسبنديها را تنظيم كنيم. اول سيناپس هر قسمت را مينوشتم و ميدادم به بچهها و آنها مينوشتند. بعد چندبار آن را ميخواندم. ديالوگها را درست ميكردم و وقتي ويرايش نهايي ميشد آن را به كارگردان ميدادم.
شما چند جلسه از ضبط سريال جلو بوديد يعني با چند قسمت آماده، سريال ضبط شد؟
من 12 قسمت را نوشته بودم كه فيلمبرداري كار شروع شد. همزمان هم مينوشتم اما طبيعي است كه در ميانه راه به هم رسيديم و فاصله نوشتن تا اجرا به يك تا دو روز رسيد.
وقفهاي كه در ماه رمضان افتاد چطور؟ فكر نميكنيد به كار لطمه زد؟
خب اين مسئله اصلا دست ما نبود حتي تهيهكننده هم نميدانست كه اين اتفاق ميافتد يا نه. من و گروه هم فقط كار ميكرديم. فقط مينوشتيم و اصلا وارد مسائل توليدي نشديم. در اين مدت اصلا متوجه فضاي بيرون كار نميشدم.
يعني اصلا بازخورد كار را حس نميكرديد. واكنش مخاطب را نميديد؟
فرصت نداشتيم. فقط مينوشتيم. شايد اگر بازخوردها را ميديديم تاثيري در كارمان داشت.
در حين نوشتن پيش ميآمد كه خودتان را محدود كنيد. سكانسي را حذف كنيد يا دستتان بسته باشد؟
نه، خيلي كم. به هر حال تلويزيون در همه جاي دنيا تعريف خاص خودش را دارد؛ يعني برنامهساز و نويسنده ميداند كه براي چه قشري و در چه فضايي مينويسد. من بيشتر به جنبه آموزشي مسئله توجه ميكردم و با محدوديتهاي تلويزيون آشنا بودم و تا آنجا كه ميتوانستم شخصيتهايم را متناسب با اوضاع ملموس اجتماعي مينوشتم.
از شخصيتها گفتيد. نكتهاي كه در شمسالعماره وجود دارد همين است. ما با يك سري آدمهايي روبهرو هستيم كه برايمان جذابند و در عين حال قابل لمس و رويت در جامعه هستند.
من دنبال آدمهايي بودم كه هر روز آنها را ميبينيم. مثلا براي پري سعي كردم از كمدي بيشتري استفاده كنم. ما در اجتماع آدمهايي را ميبينيم كه غلط صحبت ميكنند و اتفاقا فكر ميكنند درست صحبت كردهاند و خودشان را از تك و تا نمياندازند. من اين شخصيت را خلق كردم. آدمي كه ضربالمثلها را اشتباه ميگويد. اين يك نقص براي اوست كه سبب به وجود آمدن كمدي ميشود.
آدمها يك جورهايي كامل نيستند. هر كدامشان يك مسئلهاي دارند.
بله، دلم مي خواست هيچكدامشان مطلق سفيد يا سياه نباشند. حتي عمه شمسي و هرمز هم ضعفهايي دارند ديگر چه برسد به ليلا كه مدام دچار تزلزل است و شناخت كاملي از ازدواج ندارد. اين نقصانها به تيم ما كمك ميكرد كه بستر كمدي را فراهم آوريم؛ حالا به شكل پيشرفتهاش مادر زيور، شكور و مشرحمت اين اتفاقها را پررنگتر ميبينيم.
برويم سراغ زنان در اين سريال، متوجه بوديد كه اغلب شخصيتهاي شما در اين سريال زن هستند و مسئله عشق در اين ميان پررنگتر است.
بله، اين اثر شايد يك اثر زنانه به حساب بيايد ولي من خودم ميخواستم اينطوري شود. قصد من كمرنگ كردن مردان در اين سريال نبود اما چون قهرمان و راوي سريال زن بود اين حس به مخاطب دست ميدهد كه من قصه سريالم را زنانه نوشتهام.
شايد بهتر است بگويم كه هدف من در اين سريال نشان دادن طبقه اجتماعي خاصي بود كه دخترانش در بلاتكليفي به سر ميبرند. البته اين بلاتكليفي شامل اكثر دختران دم بخت ميشود. اما محوريت قصهام را روي همين موضوع ميچيدم.
معمولا نويسندهها به يكي از شخصيتهايي كه خلق ميكنند وابستگي بيشتري دارند. براي شما هم اين حس به وجود آمده است كه يك نفر را در قصهتان بيشتر دوست داشته باشيد؟
به طور خاص نميتوانم اسم ببرم ولي به هر حال پري، زيور و مشرحمت براي خودم خيلي مهم بودند. خيلي رويشان زحمت كشيدم تا به اين شكل فعلي دربيايند. شايد براي اينكه ما چنين شخصيتهايي كم داشتيم و اينطوري خيلي كم در تلويزيون ديدهايم. مثلا اينكه يك كسي خدمتكار يك عمارت باشد ولي در عين حال اينقدر هم خود را در تصميمگيريها محق بداند.
يا زيور كه به نوعي كاملا متفاوت از زنان خدمتكار است.
بله، زيور زني است كه ميخواهد خودش را بالا بكشد. دوست دارد حتي طبقه اجتماعياش را عوض كند و مثل ليلا و پري باشد. در عين حال زني سياستمدار است كه ميداند در لحظه چه تصميمي بايد بگيرد.
حالا كه بحث به اينجا رسيد واقعا فكر ميكنيد نگاهتان به همه زنها در اين مجموعه عادلانه بوده است. منظورم سهم كم شريفه (ندا مقصودي) در ميان اين آدمهاست.
فكر نميكنم اينطور باشد يا لااقل خودم نميخواهم اينطور شود. به نظر من شريفه به رغم طبقه اجتماعي متفاوتاش، دوست خوبي براي ليلا است. او تحصيلكرده است و نشان داده كه فاصله طبقاتي سبب نشده او عقب بماند. من ميخواستم شريفه را به قصهام بياورم تا بگويم كه اينقدر طبقات آدمها را به شكل سياه و سفيد نبينم. در هر دو طبقه بالا دست و فرودست اجتماعي ميتوان نكات مثبت و قابل توجهي ديد.
حالا كه سريال به نيمههايش رسيده است حس نميكنيد كه زمان آن طولاني است و ميشد قصه شمس العماره را در قسمتهاي اندكتري هم نوشت و ساخت؟
تعيين تعداد قسمتهاي سريال با من نبوده است و مربوط به بخش توليد است. اما شايد اگر ميدانستم كه قصهها اينطور ميشوند و بازخوردها به سمتي است كه گاه مخاطب خسته ميشود از تعداد مجموعهها ميكاستم؛ يعني اگر 50قسمت نميشد بهتر بود. به هر حال تجربهها در طول كار به دست ميآيد.
در بعضي قسمتها حس ميشود كه ميشد خواستگارها زودتر بيايند و اينقدر درباره يك خواستگار تأمل نميشد. منظورم اين است كه فاصله بين هر خواستگار حداقل 2قسمت است و اين مخاطب را خسته ميكند.
اين مسئله كه خواستگارها چند تا باشند و كي بيايند كاملا آگاهانه بوده است. اگر ميخواستم در هر قسمت يك خواستگار بگنجانم كار شكل خوبي پيدا نميكرد و بيشتر خواستگار كشون ميشد ولي من بيشتر دنبال اتفاقاتي بودم كه لابه لاي خواستگاريها بيفتد و دستم براي تراشيدن ديالوگها و آوردن موقعيتها باز باشد.
كار با سامان مقدم چطور بوده است. خصوصا كه او هم در تجربههاي قبلياش مثل «كافه ستاره» و «پريدخت» ثابت كرده كه نگاه خاصي به حضور زن در آثارش دارد.
سامان موجود دوستداشتنياي است. در موقع كار فقط به كار ميانديشد و هر وقت نقطه نظري داشته باشد بيرودربايستي ميگويد و من از همين صداقتاش خوشم ميآيد چرا كه يك پشت صحنه عالي را براي مجموعهاش ميچيند. اين مسئله حتي برميگردد به نگاه مقدم و نوع دكوپاژش كه براي من ارزشمند بوده است؛ در عين حال ما با هم اشتراكات ذهني زيادي داشتيم و در حين نوشتن خيلي با هم جدل ميكرديم تا به يك نتيجه مشترك برسيم ضمن اينكه يك جاهايي من روي حرف خودم بودم و او ميپذيرفت و يك جاهايي هم من نظر او را قبول ميكردم.
به عنوان سوال آخر. اگر قرار باشد دوباره كاري را در تلويزيون شروع كنيد چقدر شبيه شمسالعماره ميسازيد؟
حتما خيلي متفاوت از شمسالعماره ميسازم. من باهرچه تكرار است مخالف هستم. دوست دارم كار بعديام متفاوت از كار قبليام باشد حتي همين شمسالعماره را اگر قرار باشد دوباره بنويسم يك اثر متفاوتتر خواهد بود چون ميدانم توانايياش را دارم و از پيچيدگيهاي آن لذت ميبرم.
تنظيم براي تبيان : مسعود عجمي