نامت تبسمی است که بر صلح می وزد

«تو سپیده دمی ناگزیری/ این را بهتر از هر کسی جغدها/ این را بهتر از هر کسی بمب‌ها می‌دانند/ اما/ هیچ بمبی تاکنون/ نتوانسته مشت قلب‌ها را باز کند.»...
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

نامت تبسمي است که بر صلح مي‌وزد

بررسي تطبيقي شعر مقاومت ايران و جهان

 قسمت اول  ، قسمت دوم :

به عبارت ديگر اين حادثه آن‌قدر هيجان‌آلود و تکان‌دهنده بود که شاعران ظاهرا نتوانسته‌اند، خود و شعر خود را از ترکش‌هاي مستقيم آن برکنار دارند:

 

«سيدحسن!/ نام تو را بايد/ از فهرست اعراب بزرگ خط بزنيم/ تو/ به جاي آن که در ايوان ويلاي ساحلي‌ات/ لم بدهي/ و چرت تابستاني‌ات را/ با دود قليات مفرح کني/ تفنگ به دست مي‌گيري/ و از پشت تريبون المنار/ با فريادهايت/ چرت ما را پاره مي‌کني»

«اميد مهدي نژاد»

 

در آثاري از اين دست شعر عقب‌نشيني کرده است و کنايه‌ي طنز و مدح و دشنامي آراسته مواضع شعر را به تصرف خود در آورده است:

تو/ به جاي آن که در ايوان ويلاي ساحلي‌ات/ لم بدهي/ و چرت تابستاني‌ات را/ با دود قليات مفرح کني/ تفنگ به دست مي‌گيري...

«شرم الشيخ کوفه است و/ جنوب، نينوا/ دارد جنوب شبيه کربلا مي‌شود/ مديترانه، فرات است/ فرات، عباي توست/ براي اين همه زخمي/ براي اين همه بي‌کفن/ تنها رداي مهربان تو مانده است.»

«عليرضا قزوه»

 

در اين آثار يا بياني  احساسي و عاطفه‌اي شکننده حاکم است و يا انديشه‌اي که فرصت رسوب و استعاله به دريافت شعري را هرگز نيافته است:

 

«سراب عرب/ دهان باز نکرده‌اند/ مگر براي چشيدن خون تو/ و از چيزي حرف نزده‌اند/ مگر قيمت خود/ بر صفحات سايت‌ها/ طوطي‌هاي الکترونيک/ تکرار مي‌کنند: /صلح، صلح، صلح/ و از ميان نويسندگان لبناني/ خليل حيران پشت تريبون مي‌رود/ تا از آن‌جا کتاب‌هايش را/ هديه کند به دختر دبيرستاني‌هاي تهران/ و نام امپراطوري عثماني را/ از نقشه‌ها خط بزند/ تا فرات خطي آبي باشد/ بر پرچم اسراييل.../ اما هنوز/ بهترين نهج‌البلاغه‌ها/ از چاپخانه‌هاي بيروت بيرون مي‌آيند.»

«علي داودي»

 

اما به طور مثال همين شاعر در شعري ديگر مي‌سرايد:

 

«تو سپيده دمي ناگزيري/ اين را بهتر از هر کسي جغدها/ اين را بهتر از هر کسي بمب‌ها مي‌دانند/ اما/ هيچ بمبي تاکنون/ نتوانسته مشت قلب‌ها را باز کند.»

 

و از شاعر از بيان مستقيم به بيان استعاري آورده است. ظاهرا بعضي از ترکش‌ها از قلب و استخوان او گذشته و به روح شاعر او رسيده‌اند:

 

«درخت سيب را مي‌آورند/ با دستبند/ به جرم اين‌که چرا/ سيب‌هايش را/ چون سنگ/ پرتاب کرده است/ درخت پرتقال را مي‌آورند/ به جرم اين که چرا/ ميوه‌هاي امسالش خونين بود/ درخت زيتون را مي‌آورند/ به جرم اين‌که چرا/ يک در ميان گلوله به دنيا آورده است.»

«عليرضا قزوه»

 

در اين شعرها، شاعر ايراني از تجربه‌ي نزديک به سه دهه شعر انقلاب و گذر از شعله‌ورترين بحران‌هاي سياسي و اجتماعي، بهره برده است و اگرچه بيان تهييجي دارد اما از ظرايف زبان شعري غافل نبوده است. کلمات در اين اشعار هويت ديگرگونه يافته‌اند و از کارکردهاي مألوف خود دست برداشته‌اند. پس از بيان از شعار به شعر متمايل مي‌شود:

 

«لبخند به لب‌شان مي‌آيد/ شاگرد اول‌ها/ که بهترين هستند/ مدال به سينه‌شان مي‌آيد/ کارمندان نمونه/ که منظم‌ترين هستند/ من اما/ هر بار که تيرم به هدف مي‌نشيند/ تنها فريادي مي‌کشم/ و سينه‌ام مي‌سوزد/ زيرا من يک تفنگ آخرين مدل هستم/ من غمگينم، غمگينم.»

«علي محمد مودب»

 

حالا مي‌تواني از زوايايي به موضوع نگاه کني که رئاليسم متن را به سخره بگيري. و همين نقطه افتراق شعر گزارشگر و مستندگونه‌ي جنگ در جهان و شعر انقلاب و دفاع مقدس و در ادامه، شعر فلسطين در مرحله‌ي «تثبيت و تعقل» است.

درخت سيب را مي‌آورند/ با دستبند/ به جرم اين‌که چرا/ سيب‌هايش را/ چون سنگ/ پرتاب کرده است/ درخت پرتقال را مي‌آورند/ به جرم اين که چرا/ ميوه‌هاي امسالش خونين بود...

شعر جنگ جهان را مي‌توان به مثابه تاريخ‌نگاري شاعرانه در متني رئاليستي و مستند دانست، اما شعر دفاع مقدس خصوصا در سال‌هاي پس از جنگ شعري اومانيستي و رمانتيک با پيرنگ‌هاي روايي است. لذا زمانمند و مکانمند به نظر نمي‌رسد و در بستر تاريخ و جغرافيا جاري مي‌شود. شعري که اکنون شاعر ايراني در موضوع فلسطين مي‌سرايد، از همين خصوصيات بهره‌مند است، اگر چه همان‌گونه که ذکر شد، تظاهرات خشم‌آلود شاعرانه را نيز، هنوز مي‌توان با کميتي وسيع شاهد بود. تظاهراتي که شعر را در محبس فرازي خاص از تاريخ گرفتار مي‌کند:

 

«فرمانده عزير!/ سيد!/ در کجاي زمان ايستاده‌اي/ بي‌هيچ واهمه/ اي يادگار حيدر!/ فرزند فاطمه!/ اين‌جا زمين به‌نام تو سوگند مي‌خورد/ نامت تبسمي است که بر صلح مي‌وزد/ تا بي‌حضور ننگ و خيانت/ بر جنوب بنشيند.»

«حسين اسرافيلي»

 

حافظه‌ي تاريخ اما گاه، چه بسيار گاه حوادث بزرگ را درخود نگاه نمي‌دارد، چه برسد به شعرهاي سروده شده پيرامون آن‌ها را. اما اين حافظه گاه، چه اندک شعرهايي را در خود جاودانه مي‌سازد که اشاره‌ي مستقيم به هيچ حادثه‌اي ندارند و تنها به ظرفيت تأويلي خود و توان خوانش مخاطبان خويش متکي هستند. شعرهايي که با درهم بردن زمان‌ها و مکان‌هاي مختلف جهاني نو مي‌آفرينند و معنايي که را با کمک کارکردهاي چندگانه‌ي کلمات، در فضايي استعاري، تکثير مي‌کنند. فضايي که در اشعار شعارگونه تا سطح تشبيهاتي ساده نزول مي‌کند.

 

پايان‌بخش اين نوشتار شعري ماندگار از مرحوم «سلمان هراتي» است که چون باقيه صالحه‌اي از او به يادگار مانده و فضاي استعاري آن هنوز هم تازه و تأثيرگذار و الهام‌بخش به نظر مي‌رسد:

 

يک شاخه گل محمدي/ با شدتي شگفت/در برودت سينا شکفت/ چندان که/ هفت ستون سيماني فرو ريخت/ و ديکتاتورها سرگيجه گرفتند/ نظاميان/ جهت پيشگيري توفان/ امواج را/ در سواحل نيل بازرسي مي‌کنند/ اما در تقدير آمده است/ اين بار چون گذشته/ صندوق حادثه/ در اطراف دردست‌هاي امين آسيه/ لنگر مي‌گيرد/ پليس/ بين گل محمدي و مردم/ ديوار مي‌کشد/ و نمي‌داند/ نيل به بلعيدن فرعونان/ عادت دارد/ آه.../ بر موج‌هاي نيل/ صندوق حادثه را...»


حميدرضا شکارسري 

تنظيم : بخش ادبيات تبيان

مطالب مرتبط مجموعه :
آخرین مطالب سایت