یودوکی که یودوک شد!

فقط میدونم اسمش یودوک بود و هیچ کس دیگه ای هم همچین اسمی نداره...
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

يودوکي که يودوک شد!

داستان "عمو يودوک سلام رسوند" از پيتر بيخسل

از عمو يودوک هيچ چيز نميدونم. جز اينکه او عموي پدرم بود. نميدونم چه شکلي بود. نميدونم کجا زندگي ميکرد و کارش چي بود

فقط ميدونم اسمش يودوک بود.

و هيچ کس ديگري را نميشناسم که چنين اسمي داشته باشد.

پدربزرگ هميشه قصه هايش را اينطور آغاز ميکرد:«وقتي عمو يودوک هنوز زنده بود» يا«وقتي من به ديدن عمو يودوک ميرفتم» يا«وقتي عمو يودوک يه زنبورک  بهم داده بود».

اما از خود عمو يودوک چيزي نمي گفت. فقط از دوران عمو يودوک قصه ميگفت . از سفر به شهر عمو يودوک و از زنبورک  عمو يودوک . و وقتي ازش ميپرسيدي «عمو يودوک کي بود؟» ميگفت :«يه مرد زيرک».

مادربزرگ اصلا يه همچين عمويي نمي شناخت و پدرم با شنيدن اسمش ميزد زير خنده و پدربزرگ از خنده ي او عصباني ميشد و مادربزرگ مي گفت :«البته  البته  عمو يودوک » تا پدربزرگ راضي بشود.

 

من تا مدتها فکر ميکردم عمو يودوک جنگلبان بوده. چون وقتي يکبار به پدربزرگ گفتم «من ميخوام جنگلبان بشم» او گفت :«عمو يودوک به اين کارت افتخار ميکنه».

اما وقتي که تصميم گرفتم لوکوموتيوران بشوم هم پدربزرگ همين را گفت. و وقتي تصميم گرفتم هيچ چيز نشوم باز هم پدر بزرگ گفت :«عمو يودوک به اين کارت افتخار ميکنه» .

پدربزرگ يک دروغگو بود.

 

البته من خيلي دوستش داشتم. اما او در تمام عمر درازش يک دروغگو بود.

اغلب ميرفت پاي تلفن . گوشي را برميداشت و شروع ميکرد:«سلام عمو يودوک .چطوري عمو يودوک .نه خير عمو يودوک . بله البته. احتمالا عمو يودوک » و همه ي ما ميدانستيم که اون فقط به بوق تلفن گوش ميکند .

مادربزرگ هم اين را ميدانست .اما با اينحال داد ميزد«تلفن رو کوتاه کن خيلي گرون ميشه ها» و پدربزرگ ميگفت:«ديگه بايد قطع کنم عمو يودوک » و برميگشت و ميگفت «يودوک سلام رسوند»

قبلا همه اش ميگفت «وقتي عمو يودوک هنوز زنده بود » و حالا ميگه «ما بايد يه سري به عمو يودوک بزنيم» يا« شايد عمو يودوک يه سري به ما بزنه».

و اگه فکر ميکرد کسي هست که هنوزحرفشو باور نکرده دوباره ميگفت و با مشت محکم ميکوبيد روي زانوش.  بعد چند دقيقه بي خيال عمو يودوک ميشد و ما نفس راحت ميکشيديم  .

اما بعد باز شروع ميکرد:

يودوک زنگ زد

يودوک هميشه ميگفت

يودوک هم با شما موافق هست

کلاه اون مرده مثل مال عمو يودوکه

عمو يودوک طاقت هر سرمايي رو داره

عمو يودوک پياده روي رو خيلي دوست داشت

عمو يودوک حيوونا روخيلي دوست داره دوست داره عمو يودوک که با شما بره گردش توهرسرمايي عمو يودوک باحيوونا طاقت هرسرمايي رو داره عمو يودوک  عــــــــــــــــمــــــــــــــــو  يــــــــــــــــــو د و کــــــــــــــــــــــــ .

و وقتي ما نوه هاش پيشش مي اومديم نمي پرسيد«دوهفت تا چند تا ميشه »؟ يا مثلا «پايتخت ايسلند کجاست »؟

مي پرسيد :«يودوک رو چطوري مينويسن»؟

يودوک دو بخشه . بخش اول «يو» بخش دوم «دوک» از همه چيزش هم بدتراينکه دوتا «او»ي کشيده داره .گاهي وقتها واقعا نميشد صداي«او»ي کشيده ي يوودووک رو که تمام روز از اتاق پدربزرگ بلند بود تحمل کرد .

اما پدربزرگ «اوي» يووودوووک رو خيلي دوست داشت و مي گفت:

عمو يودوک موش کور دوست داره

عمو يودوک از بوي لوبيا مورمورش ميشه

آب دريا شوره   عمو يودوک موبوره

 

بعد از اينهم بدتر ميشد  چون ميخواست همه چيز رو با «او» بگه :

عمو يودوک يه سوري به ما مي زونه . اون مرد زورکي هست . مو فردو به ديدن عمو يودوک مورم .

يو اونطوري :

عمو يودوک يو سورو بو مو موزونو . اون مورد زورکو هوست . مو فوردو بو دودون عمو يودوک موروم .

 

هر چه ميگذشت مردم بيشتر و بيشتر از عمو يودوک فرار ميکردند .اما او همچنان سر حرفش ايستاده بود .

در واقع ما شروع کرده بوديم . ما پرسيده بوديم « عمو يودوک کي بود »؟

اما جروبحث با پدربزرگ بي فايده بود.

هيچ چيزي به اندازه ي يودوک براي او واقعي نبود .

 

حالا ديگه به نامه رسان ميگفت :«روز به خير آقاي يودوک » بعد اسم من و تقريبا اسم همه را گذاشت يودوک .

يودوک کلام محبت آميزش بود « يودوک عزيزم » . فحشش بود « يودوک بي شعور » و نفرين او « اي به يودوک » .

او ديگر نمي گفت« من گرسنه ام» مي گفت« من يودوک ام» و بعد ديگر من هم نمي گفت : « يودوک يودوک است» .

روزنامه را بر ميداشت . ورق ميزد . صفحه ي « يوادک » را باز ميکرد و با  ناراحتي از اول مي خواند:

در يودوک يک يودوک براي يودوک اتفاق افتاد. در اين يودوک  يودوک با يودوک زياد يودوک را زير کرد .

در يودوکي که از يودوک به يودوک در حال يودوک بود . چند يودوک بعد يودوک با يودوک يودوک  يودوک را به يودوک رساند. يودوک يودوک يودوک شده بود . و يودوکش مي يودوکيد . اما يودوک به يودوک . و يودوک مرد.

 

مادربزرگ انگشتش را در گوشش فرو مي کرد و داد ميزد :« من ديگه نميتونم بشنوم . من ديگه نميتونم تحمل کنم». اما پدربزرگ کوتاه نمي آمد . در تمام عمر درازش کوتاه نيامد . و عمرش هم خيلي دراز بود . من او را خيلي دوست مي داشتم  و در نهايت وقتي که ديگرهيچ چيزي جز يودوک نمي گفت ما دو تا همديگر را خيلي خوب درک ميکرديم . من خيلي کوچک بودم وپدربزرگ خيلي پير بود . او مرا روي زانويش مي نشاند و يودوک هاي يودوک يودوک را براي يودوک يودوک ميکرد. يعني « داستانهاي عمو يودوک را براي من تعريف ميکرد » .

من داستانهايش را خيلي دوست داشتم . بقيه ي پير و پاتالها هم با من موافق بودند .اما کساني که از پدربزرگ جوانتر بودند چيزي نمي فهميدند و نمي خواستند که او مرا روي زانويش بنشاند

و وقتي مرد من خيلي گريه کردم .

 

من به همه ي فاميل گفتم که روي سنگ قبرش نبايد بنويسند«فردريش گلاوسر» بلکه بايد بنويسند:

«يودوک يودوک» .

پدربزرگ اينطور آزرو کرده بود . اما اونها به حرف من گوش نکردند و سر اين قضيه هم خيلي گريه کردم .

 

 

اما افسوس . افسوس که اين داستان واقعي نيست . و افسوس که پدربزرگ من دروغگو نبود و افسوس که عمرش هم خيلي دراز نبود.

من هنوز خيلي کوچک بودم که او مرد  و من فقط يادم هست که يکبار گفت :«وقتي عمو يودوک هنوز زنده بود »

و مادربزرگم ـ که دوستش نداشتم ـ  سرش دار کشيد که:« بس کن تو هم با اون يودوکت » و پدربزرگ غمگين و ساکت شد و معذرت خواست .

من از اين موضوع خيلي عصباني شدم . اين اولين بار بود که يادم مي آيد از موضوعي عصباني شدم . و گفتم : «اگر من يک عمو يودوک داشتم از هيچ چيز جز اون حرف نميزدم » ! .

و اگر پدربزرگم همين کار را کرده بود شايد عمرش دراز تر ميشد و من حالا هم يک پدربزرگ ميداشتم .

و اگر اينطور ميشد ماهمديگر را خيلي خوب درک ميکرديم .


پيتر بيخسل

مطالب مرتبط مجموعه :
آخرین مطالب سایت