خاطرات دکتر قاليباف از آزادسازي خرمشهر

خاطرم هست كه در آزادسازي خرمشهر دو مرحله عمليات داشتيم در محوري در كيلومتر 75 خارج از اهواز به سمت خرمشهر هيچ كدام از رزمنده‌ها باور نداشتن كه به جاده اهواز ـ خرمشهر رسيديم، سمت راست عراقي‌ها كاملا به هم ريخته بودند بالاخره به تابلوي رسيديم كه نوشته بود
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

خاطرات دکتر قاليباف از آزادسازي خرمشهر

 

خاطرم هست كه در آزادسازي خرمشهر دو مرحله عمليات داشتيم در محوري در كيلومتر 75 خارج از اهواز به سمت خرمشهر هيچ كدام از رزمنده‌ها باور نداشتن كه به جاده اهواز ـ خرمشهر رسيديم، سمت راست عراقي‌ها كاملا به هم ريخته بودند بالاخره به تابلوي رسيديم كه نوشته بود «45 كيلومتر مانده به خرمشهر» هيچ وقت تصور نمي‌كرديم كه به جاده خرمشهر رسيديم.

 كنار پلي بزرگي در جاده نشسته بوديم، عراقي‌ها هم خط به هم ريخته‌اي داشتند و برخي تانك‌هاي آنها در نزديكي ما بود، ناگهان يك تير تانك به سمت ما شليك شد و اين تير به پل اصابت كرد كه در همان لحظه يكي از رزمندگان از موج انفجار اين تير به زمين خورد و به صورت دلخراشي سرش متلاشي شد، صحنه دلخراشي بود.

بعد از اين اتفاق رزمنده‌ها تصميم گرفتند با موتور براي متوقف كردن تانك‌ها اقدام كنند. من و يكي از رزمنده‌ها سوار بر موتور جلو رفتيم و ديديم كه رزمنده‌ها 15 تانك را با خدمه آنها اسير كرده و از خاكريز بيرون آوردند، عراقي‌ها هم تسليم شدند و در مسير راه به تيپ «بيت المقدس» رسيديم و براي اولين بار جاده اهواز ـ خرمشهر باز شده بود و مرحله دوم عمليات كه خرمشهر به طور كامل آزاد شد.

به قول حضرت امام خميني(ره) «خرمشهر را خدا آزاد كرد» چون امكانات و تعداد نيروهاي عراقي‌ها چند برابر ما و اصلا قابل مقايسه با رزمنده‌هاي ايراني نبود.

لحظه بسيار غرورانگيزي بود، پس از 40 روز مقاومت در كرانه ساحل غربي رودخانه خرمشهر به ساحل شرقي نگاه مي‌كردم، خاطرم بود كه دو سال قبل از آزادسازي وقتي مجبور به عقب‌نشيني از خرمشهر شديم هميشه با حسرت نمي‌توانستيم از ساحل غربي به ساحل شرقي نگاه كنيم.

سرنوشت روزگار اين گونه رقم خورده كه اين رزمنده پس از فراز و نشيب‌ها هم‌اكنون شهردار تهران است و از ساخت برخي فيلم‌ها و صحنه‌هاي دفاع مقدس ابراز گله‌مندي كرده و مي‌گويد: هيچگاه نتوانستيم در اين فيلم‌ها فضا و شرايط جبهه را به نسل جديد منتقل كنيم كه آيا تجهيزات و تكنولوژي باعث پيروزي شد يا روحيه توكل ، صداقت، ايثار يا گذشت؟ بايد بدانيم پيروزي در گرو انسان‌هاي الهي بود كه جنگيدند.

پيروزي خون بر شمشير را هميشه مي‌گوييم اما لمس آن چيز ديگري است كه نتوانستيم معناي آن را به نسل امروز بگوييم.

برخي تصور مي‌كنند رزمنده‌ها آدمهاي خاص و در محيط خاصي تربيت شدند اما بارها گفتم اصلا اين طور نبوده البته درسته كه مورد لطف اللهي بوده و توفيق الهي شامل حال آنها شده بود و خودشان من هم خواستند، اما نبايد فضا را به گونه‌اي براي نسل امروز ايجاد كنيم كه رزمنده، تافته جدا بافته و غيرقابل دسترسي بودند در حالي كه اين طور نيست آنها هم افراد جامعه بودند.

 زماني كه بني صدر فرمانده بود يعني از مهر ماه 59 تا اواخر همين سال اصلا فضاي معنوي در جبهه حاكم نبود، حتي بسياري براي خواندن نماز صبح بيدار نمي‌شدند و حتي يك تابلوي يا حسين(ع) و يا زهرا(س) در جبهه نبود. از صوت قرآن و زيارت عاشورا خبري نبود و به ندرت آن هم از طرف بسيجيان حزب اللهي شاهد بوديم و به همين دليل چيزي جز شكست در جبهه نداشتيم، آن چيزي كه جبهه را جبهه كرد دين باوري و خلوص رزمنده‌ها بود.

در جبهه‌ كسي غيبت نمي‌كرد، روحيه نفاق قادر در جبهه جايي نداشت. ايثار و گذشت جزء باورهاي زندگي افراد بود، افراد تحصيلكرده و بي‌سواد كنار هم با عشق بدون هيچ غروري به هم كمك مي‌كردند.

يادم مي‌آيد يكي از رزمنده‌ها كه اصلا اهل جبهه وجنگ نبود و حتي ضد انقلاب بود و فقط به خاطر پيدا كردن شوهر خواهرش مجبور شده بود به جبهه برود؛ اين رزمنده تعريف مي‌كرد كه پس از مذمت خواهرم كه چرا گذاشتي شوهرت به جبهه برود به خاطرش رفتم اهواز اما به شدت مي‌ترسيدم كه ناگهان هنگام ظهر وانت رزمنده‌هاي لشكر «نصر» مقابل پايم ترمز كرد و مرا سوار كردند.

يكي از رزمنده‌ها كه دانشجوي فوق ليسانس فيزيك بود خيلي مرا تحويل گرفت و من ماجرا را برايش گفتم او هم به من گفت كه كمك مي‌كند تا گمشده‌ام را پيدا كند.

 در نمازخانه پادگان به همت اين رزمنده خوابيدم و پس از مدتي سر و صداي عده‌اي توجهم را جلب كرد و بيدار كه شدم ديدم همه مشغول نماز هستند الا من.

بالاخره پس از سه روز در پادگان ماندم و از ترس بيرون نرفتم و آن رزمنده نيز پس از تلاش شوهر خواهرم را پيدا كردم و به من گفت حالا مي‌خواهي بفرستمت خانه‌اتان.

اما با خودم گفتم دنيا روي سكه‌اي ديگر دارد، صداقت و از خود گذشتگي اين بسيجي تحصيلكرده آنچنان بر روي من اثر گذشت كه ديگر به شخصه برنگشتم و در جبهه ماندم.

اين رزمنده كه يك ضد انقلاب و از خانواده طاغوت بود چنان تحت تاثير معناي ايثار و معنوي جبهه قرار گرفته بود كه در يكي از عمليات‌ها شديدا مجروح شد كه به او گفتم سوار قايق شود و برگردد اما گفت بايد كلاشينكف را درست كنم، رزمنده‌ها احتياج دارند بعدا آنقدر ايستاد در حالي كه خون زيادي ازش مي‌رفت بيهوش و به بيمارستان منتقل شد و پس از 50 روز درمان باز هم نگذاشت به مشهد برگرداندش و دوباره به جبهه برگشت و بالاخره در عمليات «ميمك» در حال مجروحيت به شهادت رسيد.

فضاي جبهه و جنگ برخاسته در فرهنگ عاشورايي اگر در حوزه مديريت و كاري نباشد به نتيجه نمي‌رسيم و خير و بركت نخواهيم داشت.

 ما رزمنده‌هاي جنگ آنقدر در خطر تهمت و افتراء هستيم كه ديگران نيستند، لذا بايد فضا را به گونه‌اي احياء كنيم تا كارآمدي دين در اداره جامعه را به اثبات برسانيم و بايد در عرصه‌هاي اقتصادي، اجتماعي و سياسي با همان روحيه گذشته و ايثار جبهه و جنگ كار كنيم و در غير اين صورت نمي‌توان بر مشكلات فائق آييم و اميدواريم بتوانيم راه امام خميني(ره) و شهدا را تحقق بخشيم.

منبع:ايسنا

 

مطالب مرتبط مجموعه :
آخرین مطالب سایت