نیچه 163ساله میشود
نیچه 163ساله میشود
فردریش ویلهم نیچه - فیلسوف معاصر آلمانی - دوشنبه ٢٣ مهرماه مصادف با ١٥ اكتبر ١٦٣ساله میشود.
به گزارش بخش حكمت و فلسفهی خبرگزاری دانشجویان ایران (ایسنا)، در "تاریخ فلسفه" (فردریك كاپلستون/جلد هفتم (فیشته تا نیچه)/ترجمهی داریوش آشوری) آمده است: فریدریش ویلهلم نیچه ١٥ اكتبر ١٨٤٤ در پروس زاده شد. پدرش كه كشیش لوتری بود، در ١٨٤٩ مرد و این پسر در نومبرگ در محیط زنانه و دیندارانانهای در میان مادر، خواهر، مادربزرگ و دو عمه بزرگ شد.
از ١٨٥٤ تا ١٨٥٨ در دبیرستان محلی درس خواند و از ٦٤-1858 شاگرد مدرسهی شبانهروزی نامدار "پفورتا" بود. از همان دوران دانشآموزی، ستایندهی روح فرهنگ یونانی شد و در میان نویسندگان دوران باستان، دوستدار افلاطون و آیسخولوس بود. نیچه در شعر و موسیقی نیز طبعی آزمود.
در اكتبر ١٨٦٤ همراه همشاگردیاش، "پاول دویسن" كه بعدها شرقشناس و فیلسوف شد، به دانشگاه "بن" رفت. اما پاییز سال بعد به لایپزیگ رفت، تا مطالعهی زبانشناسی تاریخی (فیولوژی) را نزد "ریتشل" دنبال كند. در آنجا با همشاگردیاش "اروین روده"، دوستی نزدیكی به هم زد. روده سپس استاد دانشگاه شد و كتاب "نفس" را نوشت. نیچه این زمان از مسیحیت گسسته بود و هنگامیكه در لایپزیگ با كتاب اصلی "شوپنهاور" آشنا شد، یكی از جنبههای دلكش كتاب برای او، به گفتهی خودش، بیخدایی نویسندهاش بود.
نیچه چند مقاله در مجلهی "راینیشه موزئوم" منتشر كرد و هنگامیكه دانشگاه بازل از ریتشل پرسید كه آیا نویسندهی آن مقالهها را برای گرفتن كرسی فلسفه در بازل شایسته میداند یا نه، ریتشل دردم شایستگی شاگرد دلبندش را گواهی داد. نتیجه آن شد كه نیچه را حتا پیش از آنكه درجهی دكتری بگیرد، به استادی دانشگاه گماشتند.
نیچه در می ١٨٦٩ درسگفتار آغازین خود را دربارهی هومر و زبانشناسی تاریخی دوران كلاسیك ارایه داد. با آغاز جنگ فرانسه و پروس، نیچه به هنگ انتقال زخمیان در ارتش آلمام پیوست؛ اما بیماری نگذاشت كه این كار را دنبال كند و پس از بهبود نسبی، كار استادی در بازل را از سر گرفت.
در بازل، آنچه سخت مایهی خشنودی خاطر نیچه بود، دیدارهایی بود كه با ریشار واگنر در ویلای وی در كنار دریاچهی لوسرن داشت. نیچه از همان زمان كه در لایپزیگ دانشجو بود، شیفتهی موسیقی واگنر شده بود. نیچه در كتاب "زایش تراژدی از درون روح موسیقی" كه در ١٨٧٢ منتشر شد، نخست فرهنگ یونانی پیش و پس از سقراط را رویاروی هم قرار داد و نخستین را ستود و دومین را نكوهید و سپس به این بحث پرداخت كه فرهنگ آلمانی روزگار وی با فرهنگ یونانی پس از سقراط ، سخت همانند است و تنها راه نجات آن، آكندنش از روح موسیقی واگنر است.
استقبال پرشور واگنر از این كتاب البته طبیعی بود؛ اما پژوهندگان زبانشناسی تاریخی، دربارهی خاستگاههای تراژدی یونانی با نیچه همرأی نبودند، بویژه "ویلامووتیس مولنرورف" كه آن زمان جوان بود، بر این كتاب حملهای كوبنده برد، تا آنجا كه دفاع وفادارانهی "روده" از دوستش، نتوانست اعتبار از دسترفتهی نیچه را در میان دانشوران یونانشناسی بازآورد.
اما این مطلب امروزه برای ما اهمیتی ندارد؛ زیرا آنچه مورد نظر ماست، نیچهی فیلسوف، اخلاقشناس و روانشناس است و نه استاد زبانشناسی تاریخی در بازل.
در دورهی ٧٦-1873، نیچه چهار مقاله منتشر كرد، كه عنوان كلی آنها، "در نگرشهای نابهنگام" بود. در نخستین آنها سخت به داوید اشتراوس نگونبخت تاخته بود و وی را نمایندهی بیسر و پایی فرهنگی آلمان دانسته بود و در دومین، بر بتسازی از آموزش تاریخی و نشاندن آن بهجای فرهنگ زنده حمله كرده بود. در مقالهی سوم، شوپنهاور را آموزگار خوانده و وی را در برابر استادان دانشگاهی فلسفه، سخت بزرگ داشته بود و در چهارمین، واگنر را سرآغاز نوزایش نبوغ یونانی دانسته بود.
در ١٨٧٦ كه چهارمین مقاله با عنوان ریشارد واگنر در بایروت به چاپ رسید، جدایی نیچه و واگنر آغاز شده بود. جدایی از این موسیقیسرا، نشانهی پایان نخستین مرحله یا دوره از رشد نیچه بود. اگر وی در نخستین، سقراط عقلباور را میكوبد، در دومین دوره در بزرگداشت او میكوشد. در نخستین دوره، دلیل وجودی فرهنگ و در حقیقت زندگی بشری بهطور كلی را، فراآوردن نبوغ میداند؛ یعنی آوردن هنرمند و شاعر و موسیقیدان آفریننده. اما در دومین دوره، نیچه علم را از شعر برتر میداند و تمام باورهای پذیرفتهشده را در برابر پرسش قرار میدهد و بهخوبی نقش یك فیلسوف عقلباور روشنگری فرانسه را بازی میكند. نمایندهی این دوره، كتاب "بشری، بس - بسیار بشری" است كه در اصل در ٧٩-1878 در سه بخش به چاپ رسید. دید این كتاب به یك معنا پوزیتویستی است. نیچه از راهی غیرمستقیم به علم مابعدالطبیعه حمله میبرد و میكوشد تا نشان دهد كه آن جنبههایی از تجربه و دانش بشری را كه نیازمند توضیح مابعدالطبیعی میدانند یا یك روساخت متافیزیكی میطلبد، میتوان از دید مادهباورانه توضیح داد. برای مثال، خاستگاه جداگانگی اخلاقی نیك و بد آن است كه برخی كردارها به تجربه برای جامعه سودمندند و برخی زیانمند. اگرچه با گذشت زمان، اصل فایدهاندیشانهی این جداگانگی از نظر ناپدید شود و نیز خاستگاه وجدان، ایمان به قدرت مرجع است: وجدان نه ندای خدا كه ندای پدر و مادر و آموزگاران است.
آیندهای از رنجوری و سرخوردگی از كارهای حرفهییاش كه سرانجام به بیزاری كشید، سبب شد كه نیچه در بهار ١٨٧٩ از كرسی استادی در بازل كناره گیرد و ١٠ سال بعد را در آوارگی گذراند و در جستوجوی تندرستی در سوییس و ایتالیا از اینجا به آنجا میرفت و گاهی سری نیز به آلمان میزد.
نیچه در ١٨٨١، "سپیدهدم" را منتشر كرد و در آن، همچنان كه اعلام كرده بود، نبرد با اخلاق انكار نفس را آغاز كرد. از پی این كتاب در ١٨٨٢ "دانش شاد" آمد كه در آن به این اندیشه برمیخوریم كه مسیحیت دشمن زندگی است. نیچه در این كتاب، "خدا مرده است"، به زبان خود گزارش میكند. هیچیك از این دو كتاب، توجهی برنیانگیخت. نیچه، نسخهای از "سپیدهدم" را برای "روده" فرستاد. اما دوست پیشینش نامی از او نبرد. بیتوجهی آلمانیها به نوشتههایش سبب سردی نیچه به هممیهنانش شد.
در ١٨٨١، ایدهی بازگشت جاودانه به سرغ نیچه آمد و از این زمان در سیلس – ماریا در ناحیهی انگادین از كشور سوییس بود. زمان بیكرانه را دورهای است كه در آن دورها هر آنچه بوه است، همانگونه بازمیآید. این ایدهی دلگیر چندان نو نبود؛ اما بر نیچه مانند نیروی الهای فرود آمد و طرح ارایهی اندیشههایی كه در ذهنش میجوشید، از زبان حكیم ایرانی "زرتشت" در سرش افتاد، كه حاصل آن اثر نامدار وی "چنین گفت زرتشت" بود. دو بخش نخستین آن در ١٨٨٣ به چاپ رسید، سومین بخش آن كه در اصل بازگشت جاودانه را اعلام میكرد، در آغاز ١٨٨٤ نشر یافت و چهارمین در اوایل ١٨٨٥.
زرتشت با ایدههای "ابرانسان" و باژگون كردن همهی ارزشها، نمایندهی سومین مرحله از اندیشههای نیچه است. اما سبك پیامبرانه و شاعرانهاش به آن نمای اثری از یك اهل مكاشفه را میبخشد. بازنمود آرامتری از ایدههای نیچه را میتوان در "فراسوی نیك و بد" (١٨٨٦) و "تبارشناسی اخلاق" (١٨٨٧) یافت كه همراه با زرتشت، چه بسا سترگترین نوشتههای نیچه باشند.
"فراسوی نیك و بد"، نامهای ستایشگرانه از فیلسوف فرانسوی هیپولیت تن به دنبال داشت و پس از انتشار " تبارشناسی اخلاق"، نیچه نامهای از دست سخنسنج دانمارگی، گئورك براندس دریافت كرد. براندس سپس در كپنهاگ، درسگفتارهایی دربارهی اندیشههای نیچه داد. "فراسوی نیك و بد" عنوان فرعی "پیشدرآمد فلسفهی آینده" را نیز بر خود داشت.
نیچه طرحی نیز برای بازنمود سیستمی از فلسفهی خویش داشت و یادداشتهای فراوانی برای آن كرد و چند بار عنوانی را كه برای آن برگزیده بود، تغییر داد. نخست عنوان "خواست قدرت، برداشتی تازه از طبیعت" یا "خواست قدرت، كوششی برای برداشتی تازه از جهان" بر آن نهاد. به عبارت دیگر، همانگونه كه شوپنهاور فلسفهای بر بنیاد مفهوم خواست زندگی بنا كرده بود، نیچه نیز میخواست فلسفهای بر بنیاد ایدهی "خواست قدرت" بنا كند. سپس تكیه را تغییر داد و عنوان "خواست قدرت كوششی برای باژگون كردن همهی ارزشها" بر آن نهاد. اما درواقع این اثر عمدهی طرحریزیشده، هرگز به پایان نرسید. اگرچه كتاب "دجّال" (یا ضدمسیح) قرار بود كه نخستین بخش از آن باشد، یادداشتهای نیچه برای طرحی كه ریخته بود، پس از مرگش انتشار یافت.
نیچه طرحش را كنار نهاد تا حملهای كوبنده به واگنر كند و "ماجرای واگنر" (١٨٨٨) را نوشت و آن را با "نیچه رویاروی واگنر" دنبال كرد. این رساله همراه با دیگر رسالههای سال ١٨٨٨ مانند "غروب بتان"، "دجّال" و "آنك مرد" (كه نوعی زندگینامهی خویش است) پس از درهمشكستگی وی چاپ شد. نوشتههای این سال آشكارا نشانههای تنش شدید و آشفتگی ذهن را در خود دارد و بویژه "آنك مرد"، با اوجی كه روحیهی خودستایی در آن گرفته است، پریشانی روانی را به خوبی نشان میدهد. در پایان سال نشانههای مشخص دیوانگی در وی آشكار شد و در ژانویهی ١٨٨٩ نیچه را از تورینو كه آنگاه در آن میزیست، به درمانگاه روانی در بازل بردند. دیگر هرگز بهبود نیافت؛ اما پس از چندی درمان در بازل و سپس در ینا توانست به خانهی مادرش در نومبرگ برود. این زمان مردی نامدار شده بود؛ اما در آنچنان وضعی نبود كه بتواند آن را درك كند. نیچه در ٢٥ اوت ١٩٠٠ مرد.