سریال گاندو نشان داد که مردم منتظر قهرمان هستند؛
قهرمانها باز میگردند
شبیه دهههایی که وقتی تماشاگران فیلمهای سینمایی، از سالنهای سینما بیرون میآمدند یا پاشنه کفش میخواباندند تا قیصر شوند و یا با کَتهای باز شده میخواستند نقش بروسلی را در خیابانهای تهران بازی کنند، الان و در دهه نود، مخاطبان فیلم «گاندو» دوست دارند شبیه شخصیت «محمد» که یک مامور امنیتی بود، شوند.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :
تاریخ :
سه شنبه 1398/04/18 ساعت 16:16
بعد از قهرمانکُشی در دهه هشتاد، قهرمانها درحال بازگشت به سینما و تلویزیون هستند. سریال گاندو فارغ از موضوعی که به آن پرداخت، توانست قهرمان را دوباره در تلویزیون ایران زنده کند. مردمی که بر اثر تحریمهای آمریکاییها دچار مشکل شده بودند منتظر بودند تا سریالی، تقابل قهرمان ایرانی با ضدقهرمان آمریکایی را نمایش بدهد.
فیلمهای قهرمان محور در شرایطی که جامعه در شرایط غیر معمولی قرار دارد، مخاطبان زیادی پیدا میکنند. از نظر جکی استیسی، قهرمانِ فیلم قرار است تاثیری در «همانندسازی هویت» میان مخاطب و قهرمان ایجاد کند.
مخاطبان، خود را جای شخصیت قهرمان میگذارند و همذاتپندای صورت گرفته میان مخاطب سرخورده و شخصیتِ قهرمان، خلأ موجود در جامعه را پوشش میدهد.
بعد از شکست آمریکا در نبرد ویتنام، هالیوود وظیفه جبران شکست و سرخوردگی اجتماعی در میان مردم آمریکا را برعهده گرفت. ظهور قهرمانهای شکستناپذیر در سینمای دهه هفتاد و دهه هشتاد آمریکا، تلاش هالیوود برای عبور جامعه از شکست ویتنام و التیام ذهنی و روانی مردم آمریکا بود. قهرمانهایی که برای خلقشان نیازی به بازیگران حرفهای نبود؛ بلکه تخیل کارگردان و اندام ورزیدهی ایفاگران نقش، برای القای شکست ناپذیری کفایت میکرد؛ به همین دلیل است که در این دو دهه «سیلوستر استالونه» و «آرنولد شوارتزنگر» از دل باشگاههای بدنسازی خارج میشوند و تصاویرشان بر سردر سینماها نقش میبندد و حس پیروزی در میان مردم آمریکا که ارتش قدرتمندشان در نبردی ده ساله با مردم ویتنام شکست خورده، دوباره زنده میشود.
آنها حتی دوست دارند که شبیه بازیگران راکی، رمبو و کماندو باشند، به همین دلیل باشگاههای بدنسازی رشد میکنند و تعریف زیبایی مردانه از این دهه کاملا تغییر میکند. در سالهای اخیر نیز شکست آمریکا در جنگ عراق و افغانستان، با فیلمهایی مثل تکتیرانداز آمریکایی جبران شد؛ اگر پیش از این گفته میشد «تاریخ را فاتحان مینویسند» حالا باید بگوییم «تاریخ را فیلمها مینویسند».
قهرمان در سینمای ایران نیز وضعیت مشابهی دارد. ظهور قهرمان از دل شرایطی صورت میگیرد که مردم جامعه، در وضعیتی فاصله گرفته از آنچه که میخواهند، قرار دارند.
مسعود کیمیایی، قیصر را در شرایطی نوشت و ساخت که سینمای ایران در باتلاق سینما عامهپسند و کابارهای فرورفته بود. سینمایی که مجبور بود برای جذب مخاطب و فروش بالا، جذابیت جنسی را به سینما اضافه کند. فاطمه عبدی که با نام هنری نوشآفرین شناخته میشود، درباره آن دوران سینمای ایران میگوید: «فیلمهایی که ساخته میشد برای پول درآوردن بود، [کارگردانان] سعی میکردند که هنرپیشه را برهنه هم بکنند تا مردان بیشتری وارد سینما بشوند.»
در شرایطی که سینما چنین وضعیتی داشت، قیصر مسعود کیمیایی، دغدغه مردم جامعه را پیرامون مفاهیمی همچون «غیرت» و «ناموس» پوشش میدهد و خوب دیده میشود. حتی در پوستر سینمایی قیصر از جذابیتهای جنسی و عامهپسند استفاده نشد و این فیلم برای اولین بار دست بر روی موضوعی اجتماعی گذاشت و «موج نو»ی سینمای ایران را آغاز کرد. موجی که با فیلمی همچون «گوزنها» پیگیری شد اما سانسور شدید در دوران پهلوی، اجازه حیات به کارگردانان مدعی را نداد و سینما را ورشکسته کرد.
اما در این دهه، سینما، قهرمانی جدید با سر تراشیده شده معرفی کرد؛ جمشید هاشمپور که آن روزها با نام جمشید آریا بر روی پوسترهای فیلمها شناخته میشد. فیلم «تاراج» و «عقابها» دو فیلم پرفروشی بودند که قهرمانها نقشی اساسی در بالا رفتن فروش آنها ایفا کردند.
اکران عقابها بهعنوان اولین فیلم مرتبط با دفاع مقدس، در روزهایی که حدود 5 سال از جنگ میگذشت، 18 درصد جمعیت مردم ایران یعنی چیزی حدود 9 میلیون نفر را به سینما کشاند. عقابها، مأموریت داشت که حس پیروزی و قهرمانی مردمی که با جنگ درگیر بودند را زنده کند. این فیلم حدود 11 سال بر پرده سینماها بود و پرفروشترین فیلم تاریخ سینمای ایران لقب گرفت. اگر میزان فروش عقابها را با قیمت امروز بلیت سینما حساب کنیم، چیزی حدود 180 میلیارد تومان میشود.
حاج کاظم در آژانس شیشهای، قهرمانِ ضدگفتمانِ رایج در دهه هفتاد بود. فضای فرهنگی دهه هفتاد، همراه شده بود با آغاز فراموشی گفتمانهایی که در دهه شصت، در کشور رواج داشت؛ همان فضایی که «سلحشور» با بازی رضا کیانیان، در دیالوگ «دههات گذشته مربی» به همه ما یادآوری میکند.
مخاطبان آژانس شیشهای، حاج کاظم را قهرمان مظلومی میدانند که در عصر خود تنها است و با آن همراه میشوند؛ قهرمانی که میخواست نگذارد «رگ غیرت» عباس، جانباز نخاعی جنگ خشک شود. آژانس شیشهای در این دهه، نماد مبارزه علیه گفتمان شبه روشنفکری رایج در سینما بود. ضدگفتمان بودن این فیلم، آن را به یکی از آثار ماندگار دهه هفتاد تبدیل کرد که هنوز هم از آن بهعنوان یکی از معدود فیلمهای قهرمان محور یاد میشود.
«بادیگارد» ابراهیم حاتمی کیا 12 برابر هزینه خود فروش کرد و به آمار فروش بیش از 8 میلیارد تومان رسید. «لاتاری» توسط محمدحسین مهدویان ساخته شد که پیشازاین فیلمهای با مضمون دفاع مقدس را در کارنامه داشت. این فیلم با قهرمان سازی از شخصیت «موسی» توانست، با فروش 11 میلیاردی، به پرفروشترین فیلم اجتماعی تبدیل شود و «ابد و یک روز» سعید روستایی را پشت سر بگذارد. علاوه بر این لاتاری به پرفروشترین فیلم در پخش خانگی تبدیل شد.
فیلمهای قهرمان محور در شرایطی که جامعه در شرایط غیر معمولی قرار دارد، مخاطبان زیادی پیدا میکنند. از نظر جکی استیسی، قهرمانِ فیلم قرار است تاثیری در «همانندسازی هویت» میان مخاطب و قهرمان ایجاد کند.
مخاطبان، خود را جای شخصیت قهرمان میگذارند و همذاتپندای صورت گرفته میان مخاطب سرخورده و شخصیتِ قهرمان، خلأ موجود در جامعه را پوشش میدهد.
سینما، تاریخ را مینویسد
بعد از شکست آمریکا در نبرد ویتنام، هالیوود وظیفه جبران شکست و سرخوردگی اجتماعی در میان مردم آمریکا را برعهده گرفت. ظهور قهرمانهای شکستناپذیر در سینمای دهه هفتاد و دهه هشتاد آمریکا، تلاش هالیوود برای عبور جامعه از شکست ویتنام و التیام ذهنی و روانی مردم آمریکا بود. قهرمانهایی که برای خلقشان نیازی به بازیگران حرفهای نبود؛ بلکه تخیل کارگردان و اندام ورزیدهی ایفاگران نقش، برای القای شکست ناپذیری کفایت میکرد؛ به همین دلیل است که در این دو دهه «سیلوستر استالونه» و «آرنولد شوارتزنگر» از دل باشگاههای بدنسازی خارج میشوند و تصاویرشان بر سردر سینماها نقش میبندد و حس پیروزی در میان مردم آمریکا که ارتش قدرتمندشان در نبردی ده ساله با مردم ویتنام شکست خورده، دوباره زنده میشود.قهرمان در سینمای ایران نیز وضعیت مشابهی دارد. ظهور قهرمان از دل شرایطی صورت میگیرد که مردم جامعه، در وضعیتی فاصله گرفته از آنچه که میخواهند، قرار دارند.
قیصر، قهرمان دهه چهل
هنوز هم وقتیکه از قهرمان در سینمای ایران صحبت میشود، اولین فیلمی که به ذهنمان خطور میکند، قیصر است. اگرچه حدود 60 سال است که از ساخت «قیصر» میگذرد اما دو شخصیت «قیصر» با بازی بهروز وثوقی و «فرمان» که ناصر ملکمطیعی نقش آن را ایفا میکرد همچنان از نمادهای قهرمان در سینما هستند.در شرایطی که سینما چنین وضعیتی داشت، قیصر مسعود کیمیایی، دغدغه مردم جامعه را پیرامون مفاهیمی همچون «غیرت» و «ناموس» پوشش میدهد و خوب دیده میشود. حتی در پوستر سینمایی قیصر از جذابیتهای جنسی و عامهپسند استفاده نشد و این فیلم برای اولین بار دست بر روی موضوعی اجتماعی گذاشت و «موج نو»ی سینمای ایران را آغاز کرد. موجی که با فیلمی همچون «گوزنها» پیگیری شد اما سانسور شدید در دوران پهلوی، اجازه حیات به کارگردانان مدعی را نداد و سینما را ورشکسته کرد.
دهه پنجاه و شصت، اوجگیری ناگهانی سینما با عقابها
از دهه پنجاه تا اوایل دهه شصت، سینمای ایران، حرفی برای گفتن ندارد. جامعه همچنان در فضای آنومی پس از انقلاب قرار داشت؛ طبیعی بود که در فضای اینچنینی نه تکلیف گفتمانها در سپهر سیاست معلوم باشد و نه عرصه فرهنگ از ثبات گفتمانی و هنری استفاده کند. «برزخیها» با قهرمانهای فیلم قیصر ساخته شد اما همین بهانه کافی بود تا محسن مخملباف با امضای طوماری جلوی اکران این فیلم را (علیرغم محتوای مناسب) بگیرد.اما در این دهه، سینما، قهرمانی جدید با سر تراشیده شده معرفی کرد؛ جمشید هاشمپور که آن روزها با نام جمشید آریا بر روی پوسترهای فیلمها شناخته میشد. فیلم «تاراج» و «عقابها» دو فیلم پرفروشی بودند که قهرمانها نقشی اساسی در بالا رفتن فروش آنها ایفا کردند.
دهه هفتاد، قهرمان همان ضد گفتمان است
در دهه هفتاد، آژانس شیشهای از فیلمهای پرفروش بود. فیلمی که پروانه ساخت آن از سوی وزارت ارشاد صادر نشد و برخی روایتها میگویند که دفتر رهبری به ماجرای ساخت آن ورود پیدا کرد. اگر در دهه چهل «قیصر» در روزگاری که غیرت هدف گرفتهشده بود، قرار بود غیرت و ناموسپرستی را در بین مردم زنده کند، قهرمان آژانس شیشهای وظیفه داشت تا گفتمان فراموششده در دهه هفتاد را بر سر دست بگیرد.حاج کاظم در آژانس شیشهای، قهرمانِ ضدگفتمانِ رایج در دهه هفتاد بود. فضای فرهنگی دهه هفتاد، همراه شده بود با آغاز فراموشی گفتمانهایی که در دهه شصت، در کشور رواج داشت؛ همان فضایی که «سلحشور» با بازی رضا کیانیان، در دیالوگ «دههات گذشته مربی» به همه ما یادآوری میکند.
دهه هشتاد، قهرمانها میمیرند
در دهه هشتاد، رشد سینمای اجتماعی، مرگ قهرمان را رقم زد. عملاً نمیتوان از فیلم شاخص قهرمان محور در این دهه یاد کرد. حتی قهرمانسازی مثل ابراهیم حاتمیکیا به سراغ «به نام پدر» میرود و قهرمان دهه هفتاد را به فردی پشیمان از گذشته خود تبدیل میکند. اگرچه برخی دوئل را جز فیلمهایی بهحساب میآورند که میتواند جای قهرمان را پر کند، اما دوئل نتوانست چنین نقشی را ایفا کند.دهه نود، قهرمانها باهم میآیند
دهه نود اما دهه بازگشت، قهرمانها است. ابراهیم حاتمیکیا با «چ» و «بادیگارد» به سینمای قهرمانساز بازگشت، محمدحسین مهدویان «لاتاری» را اکران کرد و رضا زهتابچیان «دیدن این فیلم جرم است» را ساخت. اگرچه اصغر فرهادی و سبک خاص فیلمسازی او، به دلیل کسب جوایز بینالمللی، موجب اقبال کارگردانان جوان به این سبک شده بود، اما خلأ ده ساله قهرمان در سینمای ایران، خیلی زود فیلمهای قهرمان محور را در ردیف فیلمهای پرفروش این دهه قرارمیدهد.«بادیگارد» ابراهیم حاتمی کیا 12 برابر هزینه خود فروش کرد و به آمار فروش بیش از 8 میلیارد تومان رسید. «لاتاری» توسط محمدحسین مهدویان ساخته شد که پیشازاین فیلمهای با مضمون دفاع مقدس را در کارنامه داشت. این فیلم با قهرمان سازی از شخصیت «موسی» توانست، با فروش 11 میلیاردی، به پرفروشترین فیلم اجتماعی تبدیل شود و «ابد و یک روز» سعید روستایی را پشت سر بگذارد. علاوه بر این لاتاری به پرفروشترین فیلم در پخش خانگی تبدیل شد.
«دیدن این فیلم جرم است» ساخته رضا زهتابچیان، فیلم قهرمان محور دیگری بود که در جشنواره سی و هفتم نمایش داده شد. این فیلم هنوز اکران عمومی نشده است اما مخاطبان آن در جشنواره فیلم فجر از همان حس همذات پنداری که قرار است قهرمان ایجاد کند، تعریف میکردند.
جای خالی قهرمان در تلویزیون
برخلاف سینماگران، کارگردانان تلویزیون سهم جدی برای قهرمانان در نظر نگرفتند. حتی نقشهای اول سریالهایی که نام خود را به صورت اسم فرد(ستایش، نرگس، کیمیا و ...) انتخاب کردند، شاخصه قهرمان را نداشتند. در خلأ این چنینی، پخش گاندو توانسته تا حدی امیدبخش باشد؛ امید به اینکه قهرمان به تلویزیون بازخواهد گشت.
مطالب مرتبط مجموعه : فيلم ها
آخرین مطالب سایت