تعاریف داستاننویسی در ایران انگار ازلی-ابدی هستند
احمد درخشان متولد سراب است و ساکن کرج. از او تا کنون دو مجموعه داستان به نامهای "تغییر مسیر باد قدغن است"، سال 88 و "مرده نو"، سال 94 که هر دو با انتشارات افراز چاپ شدهاند. "مهمانی" اولین رمان او را انتشارات هیلا در سال 96 منتشر کرده است. احمد درخشان دبیر ادبیات مدارس متوسطه کرج است. شخصیت اصلی رمان نیز یک معلم است که از شهر به روستا میرود. شاید تجارب شغلی درخشان در شکلگیری این رمان بیتأثیر نبوده است. در این مصاحبه از تجارب نوشتاری او و رمان "مهمانی" و روند شکلگیری آن سخن به میان میآوریم.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :
تاریخ :
سه شنبه 1397/02/18 ساعت 09:23
آقای درخشان، لطفاً در شروع گفتوگو در مورد سبقه ادبی خودتان توضیح بدهید و بگویید که رمان "مهمانی" چندمین کتاب شما محسوب میشود؟
معمولاً در حد کلام و اشاره هم که شده، اولین تجارب نوشتاری پای دوران مدرسه و زنگ انشا را پیش میکشد. بگذریم از کارآمدی و نارکارآمدی چنین ماده درسی و فرمت و شکل آموزشش. این گزاره در مورد من هم صدق میکند ولی آنچه، مقدمات علاقهمندیام به ادبیات را رقم زد فضایی خارج از قیل و قال مدرسه بود. این مقدمات برای من از دوره دبیرستان فراهم شد. من ادبیات را با سرودن شعر شروع کردم. در حد مشق کردن البته. آن موقع به انجمن شعر کرج میرفتم که بچههای زیادی آنجا بودند. سیستم آموزشی ما طوری است که بیشتر ادبیات کلاسیک را به ما معرفی میکند و ذهنیت ما را بیشتر با آن فضای سنتی بار میآورد.
یادم است، آن وقتها در انجمن شعر کرج بیشتر شاعران کلاسیکگو بودند. مثلاً استاد نائم شعرهایی میگفت که در بیان و لحن، شبیه شعرهای ناصرخسرو بودند. آن وقتها تب غزل و مثنوی آئینی و محفلی، نو، پیشرو و حتی پستمدرن داغ بود. بگذریم از اسامی که خودش بحثی مفصل است. البته بودند شاعرانی که خیلی جدی شعر نو کار میکردند و داستان میوشتند و بعضیشان امروزه از شاعران و نویسندگان به نام ما هستند. من هم از این طریق عمیقتر با ادبیات کلاسیک و مدرن آشنا شدم و بعد در دانشگاه بیشتر به ادبیات داستانی علاقه پیدا کردم و شروع کردم به داستان کوتاه نوشتن. البته باید بگویم صادق هدایت به خاطر مایههای فکری و دنیای عجیب داستانهایش یا به خاطر نوع زندگی و مرگی که داشت یک استثناست. یادم میآید بوف کور را اواخر راهنمایی که بودم با دوستانم دست به دست میچرخاندیم و با ولع میخواندیم. این روند فکر کنم از سال 73 یا 74 ادامه داشت تا این که اولین مجموعهام را در سال 88 منتشر کردم.
شما داستاننویسی را آموزش دیدهاید یا به صورت خودآموز شروع به داستاننویسی کردید؟
من در هیچ کلاس داستاننویسی شرکت نکردهام و بیشتر شکلی خودآموز داشته روند کارم. البته باید بگویم این نوع مواجهه با ادبیات هم جنبههای مثبت دارد و هم جنبههای منفی. وجه مثبتش این است که شما با تخیل، زبان و ساختار درونی خودتان با داستان مواجه میشوید و راهها و گونههای مختلفی را میآزمایید. البته این راه سنگلاخ است و پرفراز و نشیب.
کلاسهای داستاننویسی میتواند روند تندتری به حرکت شما ببخشد و راهنما و دستگیر شما باشد اما در این سالها شاهد بودهایم که حاصل برخی از این کلاسها یک نوع شبیهسازی است. در این کلاسها هر آموزگاری طبق سلیقه و نظرگاه خود و برخلاف اصول آموزش خلاقهنویسی، نوآموزان را در یک سری عناصر بیانی، ساختاری و فرمی محدود میکند و تلاش دارد نویسندهای شبیه و کپی خود به وجود بیاورد تا پیشاپیش جاودانه بنماید. اگر دقت کنیم تضمین چاپ اثر از عناصر مهمِ تبلیغی این کلاسهاست. شاید از همین راستاست که این روزها شاهد داستانهایی به شدت شبیه هم و تقلیدی هستیم. داستانهایی با فضاها و لحنها و شخصیتها مشابه و تکراری. مجموعه اول من حاصل همان تجارب و تلاشهایی است که معمولاً در تنهایی شکل میگرفت و جزو ویژگیهای بارز داستانها هم شد. در مجموعه اولم، داستانها ساختاری تقریباً بسیط داشتند و وجه تجربیشان بارزتر بود. البته این به معنی بینقص بودن اثر نیست بلکه از تجربه بلاواسطه خلق اثر و مواجه با جهان رعبآور و سنگلاخ آفرینش ادبی میگویم.
این فرم بدیع و نگاه تجربی بهخصوص در فصلبندی کتاب "مهمانی" هم نمود دارد ولی به نظرم شما زبان سادهای را انتخاب کردهاید. آیا در جرگه نویسندگانی قرار میگیرید که برای فرم بدیع، روی مسئله زبان در اثر داستانی تأکید دارند؟ عناصر زبانی را چقدر در همرسانی اثر داستانی مهم میدانید؟ اگر بخواهم به طور عینی مثال بزنم، در میان نویسندگان مدرن، این نمود بیرونی را در آثار نویسندگانی مثل جیمز جویس و ویرجینیا وولف میشود دید و آنها حتی اظهار کردهاند که موضوع داستانیشان زبان است. شما چقدر به مسئله زبان در داستاننویسی اهمیت میدهید و این در کارتان چطور نمود پیدا میکند؟
اولین کارکرد زبان این است که ما آن را به عنوان یک ابزار و وسیلهای قراردادی برای ایجاد ارتباط در نظر بگیریم. این ابتداییترین کارکرد زبان است. اما در ادبیات این وجه اولیه و ارتباطی زبان یک مقدار گسسته میشود و اثر ادبی گاه معنا و انتقال آن را به تعویق میاندازد. دیگر در اینجا صحبت از معنای یک به یک در میان نیست. بنابراین به قول باختین اگر ما یک لیست خرید روزانه را بهمثابه اثر ادبی بخوانیم دیگر همان مفهوم قبلی خود را ندارد و میتواند به گزارههای بیشماری اشاره کند. در ادبیات یک دال به مدلول مستقیم و یگانه احاله داده نمیشود. پس در اطلاق صفت زبان ساده و غیرساده باید کمی دقت نظر داشته باشیم. به نظرم با آفریدن یک متن بیمعنی نمیتوان ادعای کار زبانی کرد. البته نویسندگان بسیاری هستند که زبان و کاربرد و کارکرد آن در اثر ادبی از جایگاه ویژهای برخوردار است. همان طور که گفتید جویس از این گونه است. در آثار جویس، زبان نمود بیشتری پیدا میکند و همپای روایت، شخصیتپردازی و فرم، یکی از عناصر داستان میشود. واژهسازیها و ترکیبات نو و کارهای زبانی و آنچه شاید به بلاغت یک اثر مربوط میشود در کارهای جویس برجسته است. متأسفانه آثار اصلی جویس به زبان فارسی ترجمه نشده و ما فقط ترجمه بخشی از آثار این نویسنده را خواندهایم.
باید یک مسئله را در نظر داشت وقتی از کارهای زبانی جویس میگوییم این به منزله طرد و انکار ادبیت آثار دیگران نیست. برای مثال داستانهای دیکنز از بلاغت و ادبیت بالایی برخوردارند. بازی واژگانی او در رمانهایی همچون خانه قانونزده و داستان دو شهر بینظیر است و مقالات و پژوهشهای بسیاری در ارتباط با بازیهای واژگانی دیکنز در آثارش نوشته شده است. من فکر میکنم در ادبیات ما راجع به مسئله زبان یک نوع خلط مبحث، اشتباه یا سو تعبیر شده است. شما اگر داستانهای کوتاه جویس، "دوبلینیها" را هم بخوانید، متوجه میشوید که آنجا هم با تمام کارکردهای زبانی که جویس دارد، وجه ارتباطی داستان همچنان قوی است. داستانهای وولف و دیگران نیز همینطور است. از طرفی دیگر در مقابل جویس بکت را داریم که زبانی نسبتاً سادهتر به کار میگیرد اما با این حال در داستانی چون مالون میمیرد، ما با جهانی پیچیده و پرابهام مواجهایم که خارج از ساخت و بافت کلامی و زبانی او نمیتواند باشد. تصور ما بر این است که اگر نحو زبان را بشکنیم، زبان سختی را به کار بردهایم و داستان سختی نوشتهایم. فکر میکنم جریان به این شکل نیست. پیچیدگی در زبان حاصل یک جهانبینی و نگرش و اندیشه پیچیده است نه فقط آنچه که به قول قدما تصنع و تکلف در زبان را شامل میشود. زبان حافظ بعد از 400 سال برای ما یک وجه ارتباطی پیدا کرده و سادهتر شده است ولی میدانیم که زبان غزلیات او در دوره خودش هم قابل ارتباط بوده است؛ چنانچه بسیاری غزلیات او را مردم از حفظ بودهاند. به نظرم سادگی یا پیچیدگی در داستان با المانهای دیگری چون فرم، روایت، موتیف و مضمون گره میخورد.
پل والری میگوید زبان در شعر، چیزی شبیه رقص است ولی در نثر، مقصدش مشخص است و در آن مسیر گام برمیدارد. شما چقدر به این ممیز اعتقاد دارید و زبان در شعر را از زبان در داستان جدا میکنید؟
به نظرم به کارگیری زبانی شاعرانه در داستان به فرم و ساختار آن اثر بستگی دارد. آثار موفق بسیاری هستند که با لحن و زبانی شاعرانه نوشته شدهاند. شاید من هم در یک داستان از زبانی شاعرانه استفاده کنم. البته با توجه به پشتوانه شعری سترگ و دیرسال و همچنین ساختار نوستالوژیک ذهن ما ایرانیها در به کارگیری زبان شاعرانه باید کمی دست به عصا بود تا به دام احساساتیگری نیفتیم. اشاره به جمله پل والری کردید، جالب است این را بگویم که من الآن در حال نوشتن یک اثری هستم که ارتباط بسیار نزدیکی به رقص دارد و اصلاً موضوعش رقص است. در این کار سعی کردهام واژهها را برقصانم. یعنی به دنبال این هستم که به یک زبانی برسم که یک وجه دیگری از کارکرد زبانی را نشان بدهد. پس به نظرم این اثر است که زبان را مشخص میکند.
در رمان "مهمانی" با توجه به دغدغههای فکری و موضوعی و با توجه به موتیفهای اصلی، فرمی تقریباً کلاسیک را به کار گرفتهام. ما یک ساختار کلاسیک و یک خط زمانی مشخص در این اثر داریم، البته این خط زمانی به شکلهای مختلف مدام شکسته میشود. زبان نیز با توجه به فرم کار شکلی روایی و قصهگو دارد و بالطبع روی به سادگی. البته فکر نمیکنم رمان مهمانی در کلیتش نثر و زبانی یکدست و یکنواخت داشته باشد. ساختار رمان زبانی چندوجهی و گونهگون نیز میطلبد. گذر اول رمان، یک جمله است که از دانته وام گرفته شده است، «ای که داخل میشوی، دست از هر امیدی بشوی.» این جمله دانته آیا همان معنیای را میدهد که در "کمدی الهی" برداشت میشود؟ خیر، همان معنی را نمیدهد. یک جمله سادهای است که از بافتش جدا میشود و در یک بافت دیگری قرار میگیرد و معنایش کاملاً تغییر میکند. جمله سادهای که دیگر ساده به نظر نمیرسد.
رمان "مهمانی" را میشود رمانی قصهپردازی تعریف کرد. با توجه به اینکه یکی از خلأهای ادبیات داستانی امروز ما همین مسئله قصویت است، آیا شما هم این خلأ را احساس کرده و تعمداً و آگاهانه به سمت قصهپردازی رفتهاید؟
من به طور کلی به داستان و روایت اهمیت زیادی میدهم و فکر میکنم داستان هنوز هم باید وجه قصهگویانهاش را حفظ کند. البته این به معنی قصهگویی صرف نیست. داستان و رمان مدرن الزامات مخصوص به خود را نیز دارند. ما ناگزیر از داستانپردازی هستیم چون قصهگویی یک وجه جهانی و عمومی دارد و مخاطب در اکثر مواقع به دنبال قصه است. به نظرم با تمام پیشرفتها و تکنولوژیهایی که به وجود آمده، انسانها هنوز در سودای ایناند که دور کرسی بنشینند و قصه بشنود. این را از تماشای سریالهای بلند و طولانی میشود فهمید. مخاطبان هنوز هم مینشینند و قسمت صد و چندم فلان سریال را میبینند که این به خاطر همان خاصیت قصهپردازانه آنهاست. به همین خاطر من همیشه در داستانهایم سعی کردهام به وجه قصهگویی توجه کنم. در "مهمانی" هم روند داستان طوری بود که به قصهگویی نیاز داشت و به همین دلیل این ویژگی در آن برجسته است.
اسم اثر را چطور و بر چه اساسی انتخاب کردید؟
همیشه انتخاب اسم داستان برایم کار سختی بوده و هست. در مورد "مهمانی" هم همینطور بود. اسم "مهمانی" از اینجا میآید که کاراکتر اصلی داستان که یک معلم است، به یک روستایی رفته و یک مدتی در آنجا مهمان شده است. مسئله مه هم از اول تا آخر داستان وجود دارد که فضای خفقانآور محیط را نشان میدهد. شخصیت معلم از یک جایی فرار میکند و به یک جایی دیگر پناه میبرد که آن پناهگاه از جای قبلیاش بدتر است.
بیشتر قصه رمان در شب میگذرد. این معنای خاصی برای شما دارد یا زمان داستان کلاً شب است؟
به نظرم یک نوع سیالیت و عدم قطعیت بر فضای رمان؛ زمان، مکان و اتمسفر آن حاکم است. همه چیز در رمان سیال و شناور است. همانطور که شخصیت قهرمان قصه هم بین خودش، عقایدش، رویاها و کابوسهایش شناور است. گاهی کابوسها تبدیل به واقعیت میشوند. به نظرم یکی از موتیفهایی که در این داستان وجود دارد، مسئله اینجا و آنجا است. مسئلهای که قهرمان رمان(اگر بشود به او قهرمان گفت) این است که من کجا قرار گرفتهام؟ من در شهرم یا روستا؟ این عدم قطعیت باعث به وجود آمدن یک وجه سیال در داستان میشود. این قضیه زمانی اهمیت مییابد که ما نیمنگاهی به بافت قومی، زبانی و اقلیمی کشورمان بیندازیم. موضوعی که همیشه کماهمیت و بیاهمیت انگاشته میشود حتی در حوزه روشنفکری ما. مهاجرت و کندهشدن از جایی و افتادن در جایی دیگر هنوز از نگاه فلسفی و هستیشناسانه، آن طور که باید تحلیل و بررسی نشده است، آن هم در حد تحلیلهای خشک و محدود آکادمیک در حوزه فرهنگی و اقتصادی. واقعیتی است که ما امروز نمیدانیم به کدام تعریف و نشان وابسته هستیم. شاید انسان سنتی از این لحاظ از ما راحتتر بود چون میدانست باورش چیست و وابسته به کدام طرف است. ما این را نمیدانیم و هر روز شاهد شکست آرمانهایمان هستیم. شاهد شکست چیزهایی هستیم که به آنها امیدوار بودیم. ما به تاریخ و جنبشها امیدوار بودیم ولی هر روز داریم شکست اینها را میبینیم و روز به روز سیالتر میشویم. خرد و شکسته میشویم و هویتمان تکهتکه میشود.
در این آشفته بازار ادبیات داستانیمان، خواننده عام و خاص با یکسری پیشداوریها به سراغ رمانها و مجموعه داستانها میروند. از دور و نزدیک شاهد بودهام که با توجه به خلاصهای که از داستان در سایتها و روزنامهها ارائه شده مهمانی را داستانی صرفاً روستایی فرض کردهاند. ما در داستاننویسی یک سری تعاریف داریم که انگار ابدی و ازلی هستند و قرار هم نیست عوض شوند. در دهه 40 یک سری داستانهای روستایی داشتیم که هنوز هم فکر میکنیم همانها باید تکرار شوند یا اگر داستانی روستایی نوشته شود تکرار همانهایند. نه اینطور نیست. داستانهای روستایی آن موقع، دغدغهشان رابطه ارباب و رعیتی بود و احجاف و ستم خان و ارباب. ولی الآن شرایط فرق کرده است و شکل و سازوکار شهرها و روستاهایمان نیز دگرگون شده است. روستای مهمانی، فضا، مکان و شرایطش با روستاهای مألوف توفیر دارد. به همین خاطر در رمان "مهمانی"، بیشتر از اینکه مسئله روستا مطرح باشد، ارتباط ما با جهان امروز و گسستی که امروز با جهان داریم پیش کشیده میشود. این گسست در ساخت اسم رمان هم دیده میشود. "مهمانی" از هم جدا میشود و آن گسست اتفاق میافتد.
در روند داستان در داستان یا متن در متن رمان "مهمانی"، کاراکتر معلم از نامه سوم به بعد میگوید گور پدر تاریخ و ساعت و زمان. این جمله را هم در ادامه همین سیالیت رمان استفاده کردهاید؟
من از ارجاعات بیرونی گذر میکنم که کدام فیلسوف و کدام نظریهپرداز در ارتباط با تاریخ و زمان چه گفتهاند، و بیشتر راجع به رمان صحبت میکنم. در متن چند جا به مسئله تاریخ اشاره میشود؛ هم در روایت سوم شخص که دارد "کهنورد" را روایت میکند و هم در نامههایی که خود او مینویسد. تاریخ ما یک حرکت مدور دارد. متأسفانه ما در حال تکرار تاریخ هستیم. مدام با یک سری شکستها و تجارب تلخ تاریخی مواجه میشویم که در بسیاری موارد و شاخصهها کپی نامیمون مابهازای قبل از خود هستند. گاه به شکلی طنزآمیز حسرت تکرار داریم و نسخه گذشته را غبطهانگیزتر میدانیم. در زندگی شخصی هم به نظرم چنین هستیم. فکر میکنیم دیروزمان از امروز بهتر بوده. بیش از آنکه چشم به آینده داشته باشیم در گذشته موهوم و از دسترفته زندگی میکنیم. کهنورد در مهمانی تقریباً چنین شرایطی دارد، وامانده و طرد شده و با جراحتهایی بر جسم و روح، در مقابل آیندهای مبهم و نامعلوم. آیندهای بیهیچ کورسوی امیدی. این است که کهنورد از ساعت و وقت و برج و هفت و سی میترسد و پساش میزند.
روستا در انتهای رمان همانی است که در ابتدا وجود داشت و بچهها دوباره بدون معلم میمانند و منتظرند یک معلم جدید برایشان بیاید. شخصیت معلم هم در آخر داستان به یک جور آگاهی میرسد که انگار با خودش کنار میآید.
بله درست است. در پایان داستان شخصیت معلم انگار در جایی ایستاده که در ابتدای داستان هم در همانجا بود. همان طور که اشاره کردم ما در فرم اثر هم با همان حرکت دورانی تاریخ مواجه هستیم. به همین خاطر است که کهنورد میگوید گور پدر تاریخ. هیچ روز بهتر از روز قبلی در زندگیاش وجود ندارد. یک روز درگیر با کدخدا است و روز دیگر درگیر با یک نفر دیگر. انگار در یک جایی ثابت ایستاده و دارد یک اتفاقاتی برایش تکرار میشود. در آخر هم میگوید من باید ببینم کِی به اینجا آمدهام. بعد به این نتیجه میرسد که اهمیتی ندارد.
در نامههایی که شخصیت معلم برای محبوبهاش مینویسد، ارجاعات ادبی جالبی به کتابهای "سه قطره خون" و "بوف کور" صادق هدایت وجود دارد. این ارجاعات آگاهانه اتفاق افتاد؟
اصولاً نویسنده گاهی یک سری ارجاعات را وارد متنش میکند چرا که هر اثر ادبی در ارتباط با آثار مقابل و معاصر خود شکل میگیرد. اصلاً اثر ادبی ناگزیر از این بینامتنیت است. گاهی در یک اثر ادبی این ارجاعات و تلمیحات و اشارات به آثار دیگر میتواند پیشبرنده باشد و نویسنده را از درازگویی و اطناب برهاند. ارجاعاتی که در "مهمانی" به آثار دیگر شده است در یک بخش، ظاهری و آشکار است و در یک بخش، پنهانی و لایهبهلایه.
رمان "مهمانی" چند عنصر مثل شب یا عنکبوت دارد که به شدت میتواند شبیه به نمادپردازی باشد. چه شیوای استفاده کردهاید که این نمادها بیرون نزند؟ مثلاً چه شیوهای اندیشیدهاید که موش همان معنی موش را بدهد ولی در عین حال کارکرد خاص خودش را هم در رمان داشته باشد؟
در "مهمانی" به عناصری احتیاج داشتم که هم گویای حالت روحی و روانی شخصیتها باشند و هم گویای وضعیت بیرونی. البته از حیوانات به عنوان یکی از عناصر برسازنده فضا و اتمسفر داستان در دو مجموعه قبلی هم به کار گرفتهام. حیوانها در داستانهای الاغ، بوی زهم آب و... از مجموعه داستان مرده نو بار اصلی روایی و مضمونی داستان را به دوش میکشند. فکر میکنم ما فضاهای بکر زیادی داریم که هنوز در داستاننویسیمان دستنخورده باقی ماندهاند. در رمان مهمانی نخواستهام حیواناتی مثل موش، گربه، عنکبوت یا الاغ، کارکردی کلیشهای داشته باشند، آنها همچون دیگر شخصیتهای فرعی داستان نقشی روایی در رمان دارند و بخشی از روایت را به دوش میکشند. در مهمانی به دنبال این بودهام که این حیوانات هر کدام در قصه یک کاری انجام بدهند. مثلاً الاغی که اول قصه میدود، وجهی کمیک و نشانهشناسانه دارد در ادامه به ساخت فضای غریب روستا کمک میکند.
کل فضای رمان یک جور در ابهام و عدم قطعیت قرار دارد. مثلاً اولی که معلم به روستا میآید، نمیدانیم آن اتفاقات واقعاً دارد میگذرد یا کابوس است. اما در انتها به مرور همه چیز از ابهام در میآید. ساختن همچین فضا و موقعیتی که نزدیک به پست مدرنیسم است چطور اتفاق افتاد؟
عدم قطعیتی که در داستان وجود دارد از زندگی و ماجراهایی است که برای کهنورد اتفاق میافتد. ما این عدم قطعیت را در زندگی خودمان هم داریم و هر روز با عدم قطعیتهای زیادی مواجه هستیم. من به این فکر نمیکردم که میخواهم یک رمان پستمدرنیستی بنویسم یا نه. بیشتر از اینکه پستمدرنیسم دغدغهام باشد، نشان دادن وضعیت انسان معاصر ایرانی مد نظرم بوده است. این که ما نمیتوانیم دیگری را بپذیریم. هر کدام از شخصیتهای قصه یک "دیگری" است محصور در خود، که نمیخواهد انسان دیگریشده پیش رویش را درک کند. روستا یک نظام پیچیدهای دارد که علیرغم همه ضعفها و نقصانهایش، همچنان دوست دارد سیطره داشته باشد بر دیگری و به خودش راه ندهد. در این روستا آموزش و پرورش در عین عقیم بودنش، میخواهد کنترلگر باشد و معلم را کنترل کند، همانطور که روستا سعی در کنترل او دارد؛ معلمی که برای روستا دیگری است، با دانش و معلوماتی که برایش ناآشناست. روستا تنها جهان خود را به رسمیت میشناسد. در این رمان یک شیطنتهایی هم در مواجهه با آموزش و پرورشمان وجود دارد. من خودم معلم هستم و وقتی به سازوکارها و روابط حاکم بر آموزش و پرورشمان نگاه میکنم نمیتوانم بفهمم از لحاظ سیستمی و اصول آموزشی در چه قرنی واقع شدهایم. بیوقفه در مقالات و مجلات و رسانهها در مورد تعاریف نوین و نظامهای پیشروی آموزشی صحبت میکنیم، در حالی که مدارس ما هنوز بافت 50-60 سال پیش را دارند، با کلاسهای 40-30 نفره. این خاصیت رمان است که در کنار مسائل و مضامین اصلی داستان، به موضوعات و مسائل فرعی فراوانی میتواند بپردازد. چنین جهان ناهمگون و ضد و نقضی شاید همان چیزی را بسازد که شما با عنوان پستمدرنیسم از آن یاد میکنید.
"مهمانی" یک رمان طنز نیست ولی بعضاً لحظات طنز خوبی هم دارد. این لحظات طنز را چطور وارد داستان کردید؟
وقتی اولین مجموعه داستانم منتشر شد، بسیاری گونهای از طنز را در داستانهایم بازشناختند. خودم فکر نمیکردم رگههایی از طنز در داستانهایم وجود داشته باشد، فکر میکردم داستانهایم باید به شدت جدی باشند و یک فضای سنگین را به تصویر بکشند. ولی وقتی جلوتر آمدم، نسبت به این قضیه خودآگاهتر شدم. طنز در رمان "مهمانی" دو شکل دارد. یکی آن کارهای مضحکی است که شخصیتهای قصه انجام میدهند. این کارها میتواند در مقوله یک نوع طنز رو بگنجد. اما یک طنز دیگری هم وجود دارد که در روابط آدمها، در بوروکراسی عجیب و عقیم روستا و در وجه دوگانه کدخدا و دیگران نهفته است. کدخدایی که دوست دارد به کل روستا حکومت کند ولی توصیفی که از آن میشود، عکس این قضیه را نشان میدهد. طنز قضیه در رمان مهمانی فکر میکنم از این مسئله ناشی میشود که هیچچیز و هیچکس در جایی که باید باشد قرار نگرفته و بالطبع رفتار و گفتارش وجهی طنزآمیز به خود میگیرد. جهان مهمانی، جهانی کمیک و در عین حال رنجآلود است.
زن در رمان شما حضور پررنگی دارد. به خصوص شخصیت نرگس که همان معشوقه معلم است و معلم برای او نامه مینویسد. توصیفتان از شخصیتهای زن رمان چگونه است؟
با توجه به اینکه داستان "مهمانی" در روستا میگذرد، تصور رایج این میتواند باشد که با یک زن روستایی تکبعدی مواجه میشویم، ولی نرگس این تصور و کلیشه را میشکند. در این رمان به جز چند نفر، بقیه چهره ندارند و همه عین هم رفتار میکنند. نرگس اما با توده بیشکلِ بیکنش فرق دارد. او بر خلاف سنتهای روستا، یک شخصیت خیلی جسور دارد؛ در انتخابات شرکت میکند و بعضی وقتها مثل مردها یک سری توطئهچینیها هم در پشت قضیه انجام میدهد و در مقابل کدخدا میایستد. نرگس انتخابگر است. نرگس همپای کهنورد دست به انتخاب میزند و پای انتخابش میایستد. نرگس در عین حال چهره دوگانهای هم دارد که او را به انسان عادی که میشناسیم نزدیک میکند.
به عنوان سؤال پایانی بگویید که در حال حاضر کاری در دست انتشار یا نگارش دارید؟
یک رمان با نام فعلی "دوالپای من" نوشتهام که داستان خاصی را روایت میکند و در حال بازنویسیاش هستم. همانطور که اشاره کردم در حال نوشتن رمان دیگری هستم که درباره رقص است.
منبع: هنر آنلاین
مطالب مرتبط مجموعه :
آخرین مطالب سایت