هواپرستی؛ سد راه تحقق عدالت
چون والى را هواها گونه گون شود او را از بسيارى عدالت، باز دارد. پس بايد كار مردم در آنچه حق است، نزد تو يكسان باشد، كه ستم را با عدل عوض ندهند.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :
تاریخ :
شنبه 1396/12/19 ساعت 14:12
هواپرستی؛ سد راه تحقق عدالت(1)
امیرالمومنین علیه السلام در نامه 59 نهج البلاغه، خطاب به یکی از استاندرانش به نام أسود بن قطبة می نویسد:
« أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّ الْوَالِيَ إِذَا اخْتَلَفَ هَوَاهُ مَنَعَهُ ذَلِكَ كَثِيراً مِنَ الْعَدْلِ فَلْيَكُنْ أَمْرُ النَّاسِ عِنْدَكَ فِي الْحَقِّ سَوَاءً فَإِنَّهُ لَيْسَ فِي الْجَوْرِ عِوَضٌ مِنَ الْعَدْلِ فَاجْتَنِبْ مَا تُنْكِرُ أَمْثَالَهُ وَ ابْتَذِلْ نَفْسَكَ فِيمَا افْتَرَضَ اللَّهُ عَلَيْكَ رَاجِياً ثَوَابَهُ وَ مُتَخَوِّفاً عِقَابَهُ وَ اعْلَمْ أَنَّ الدُّنْيَا دَارُ بَلِيَّةٍ لَمْ يَفْرُغْ صَاحِبُهَا فِيهَا قَطُّ سَاعَةً إِلَّا كَانَتْ فَرْغَتُهُ عَلَيْهِ حَسْرَةً يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَ أَنَّهُ لَنْ يُغْنِيَكَ عَنِ الْحَقِّ شَيْءٌ أَبَداً وَ مِنَ الْحَقِّ عَلَيْكَ حِفْظُ نَفْسِكَ وَ الِاحْتِسَابُ عَلَى الرَّعِيَّةِ بِجُهْدِكَ فَإِنَّ الَّذِي يَصِلُ إِلَيْكَ مِنْ ذَلِكَ أَفْضَلُ مِنَ الَّذِي يَصِلُ بِكَ وَ السَّلَامُ؛ اما بعد، چون والى را هواها گونه گون شود او را از بسيارى عدالت، باز دارد. پس بايد كار مردم در آنچه حق است، نزد تو يكسان باشد، كه ستم را با عدل عوض ندهند. پس خود را از آنچه مانند آن را نمى پسندى دور ساز، و نفس خود را در كارى كه خدا بر تو واجب فرمود در باز، حالى كه پاداش آن را اميدوارى و از كيفرش ترسان. و بدان كه دنيا خانه آزمايش است و دنيادار ساعتى در آن آسوده نبود، جز كه آسودگى وى در روز رستاخيز، مايه دريغ او شود، و هرگز هيچ چيز تو را از حق بى نياز نگرداند و از جمله حقها كه بر توست اين است كه نفس خود را بپايى، و به اندازه توانت در كار رعيت كوشش نمايى، كه آنچه از اين كار به دست مى آرى بهتر است از آنچه بذل مى دارى، والسلام».(2)
«أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّ الْوَالِيَ إِذَا اخْتَلَفَ هَوَاهُ مَنَعَهُ ذَلِكَ كَثِيراً مِنَ الْعَدْلِ»؛ فرمود: انسان اگر هواهاي گوناگون داشته باشد، از بسياري از عدالت محروم ميشود. در خيلي از جاها توفيق اجراي عدل را از دست ميدهد. نه اينکه او نميتواند عدالت فراوان داشته باشد، بلکه در بخشهاي فراواني از عدالت محروم ميشود، چون هوي و هوس با عدل سازگار نيست. عدل اين است که هر چيزي در جاي خود قرار بگيرد،(3) هوي آن است که هر چيزي به نفع خود آدم باشد، اين هوي با آن عدل اصلاً سازگار نيست. فرمود اختلاف هوي و گرايشها و ميلهاي متعدّد، در بسياري از موارد جلوي عدلپروري و عدلگستري را ميگيرد. معناي اين جمله اين نيست که او از عدالت فراوان محروم است، معناي جمله اين است که او در بسياري از موارد از عدالت محروم است! «اخْتَلَفَ هَوَاهُ مَنَعَهُ ذَلِكَ كَثِيراً مِنَ الْعَدْلِ».
ابنميثم و ديگران نقل کرده اند، همين نامه چند سطري به شش يا هفت اصل حقوقي و نظام ديني برميگردد. فرمود: «فَلْيَكُنْ أَمْرُ النَّاسِ عِنْدَكَ فِي الْحَقِّ سَوَاءً»، یعنی؛
یک: حقمحور باشيد.
دو: اين حقمداري را نسبت به همه حفظ بکنيد. نسبت به يک عدّه حق و عدل را رعايت بکنيد و نسبت به يک عدّه رعايت نکنيد، اين ظلم است.
پس يک مطلب اين است که حقمدار باشيد، دوم اين است که اين حقمداري نسبت به همه اصناف و طبقات رعايت بشود.
بعد فرمود: «فَإِنَّهُ لَيْسَ فِي الْجَوْرِ عِوَضٌ مِنَ الْعَدْلِ»؛ شما اگر عدل را رها کنيد در قبالش چه چيزي را ميخواهيد بگيريد؟ يک وقتي انسان يک کالايي را ميدهد و در مقابل معامله ميکند و يک چيزي ميگيرد؛ يک وقت است که يک کالايي را ميدهد و چيزي نميگيرد؛ يک وقت است که يک کالايي را ميدهد و سَمّ ميگيرد. در اينجا سه مسئله است:
يک وقت است که کسي کالاي گراني ميدهد و يک کالاي ارزشمندي ميگيرد ولو يک مختصر کمتر، اينجا ميگويند او مغبون شد.
يک وقت است که يک کالايي را ميدهد و هيچ نميگيرد، اينجا ميشود سفاهت.
يک وقت است که نه، کالا را ميدهد و در برابرش سمّ ميگيرد!
فرمود: شما در عوض عدل چه چيزي ميخواهيد بگيريد؟ اگر عدل را عمل نکرديد اين معنايش صِرف ترک عدل که نيست! عدل را دادي و ستم را گرفتي، اينکه نميتواند عوض اين باشد، اين ميشود خسارت، چون انسان خود سرمايه را ميبازد. فرمود: «لَيْسَ فِي الْجَوْرِ عِوَضٌ مِنَ الْعَدْلِ».
(همه ما اين توفيق را نداريم که در حوزهها يا دانشگاهها شرکت کنيم همه مسائل اخلاقي، همه مسائل حقوقي و همه مسائل شرعي را بدانيم، فرمود اين کار آسان نيست که آدم همه مسائل شرعي را بداند، اما خداي سبحان يک ترازوي عدلمداري را در درون همه ما نصب کرد) فرمود شما همنوع و يکسان هستيد، ديگر دو حقيقت که نيستيد! ( يک بيان نوراني از خود پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) است که «النَّاسُ سَوَاءٌ كَأَسْنَانِ الْمُشْطِ»؛(4) فرمود اين شانه که بالاخره موي سر و صورت را با آن شانه ميکنند، اينها پستی پستي و بلندي ندارد يکدست است، فرمود مردم مثل دندانه شانه هستند، اگر بخواهند يک مشکلي را حل کنند، يکي بلند بشود و يکي پايين باشد اين مشکل حل نميشود). البته استعدادها و شرايط مختلف است، ولي در رعايت قوانين همه يکسان هستند، همه در برابر قانون يکسان هستند، ولو قانونها فرق ميکنند؛ قانون بزرگتر، قانون کوچکتر، قانون زن، قانون مرد، قانون باسواد، قانون بيسواد، قانون کسي که خيلي رشد علمي دارد با کسي که رشد علمي ندارد، قانونهاي فرق ميکند اما همه در برابر قانون مساوي هستند. اين دو اصل حقوقي کاملاً از هم جداست. قانونِ يک مرجع با يک مقلّد فرق ميکند، قانونِ يک انسان خوشاستعداد با درسنخوانده فرق ميکند؛ اما وقتي قانون درسنخوانده اين شد و قانون درسخوانده آن شد، اينطور نباشد که درسنخوانده محکوم به قانون باشد و درسخوانده محکوم به قانون نباشد. پس: قانونها فرق ميکند، يک؛ همه در برابر قانون يکسان هستند، اين دو. قانون کسي که در ابتدايي است با آنکه دانشآموز است، با آنکه دانشگاه هست که ارشد ميخواند يا متخصص است يا فوق تخصص است يا دکترا است قانونهايشان فرق ميکند؛ اما همه در برابر قانون يکسان هستند، اينطور نيست که قانون در برابر اين شخص اجرا بشود و در برابر او اجرا نشود، اين دو اصل حقوقي بايد از همه هم تفکيک بشود و هم رعايت شود.
فرمود: به اينکه خداي سبحان انسان را آفريد، انسانها دو نوع که نيستند، هر چه براي خودت نميپسندي براي ديگران نپسند، يک؛ هر چه ديگران اگر نسبت به يکديگر روا بدارند تو روا نميداري تو انجام نده! اين دو؛ يعني اگر کسي يک کاري را نسبت به تو کرد و اين کار ناپسند بود، تو اين کار را نکن، اين يک؛ اگر کسي کاري را نسبت به ديگري کرد و تو نميپسندي آن را، خودت نسبت به ديگري انجام نده، اين دو. فرمود چيزي را که با ترازوي فطرت تو هماهنگ نيست انجام نده. نگو من کجا درس بخوانم؟ آن دقائق فقهي و فلسفي که در جامعه مطرح نيست، آنکه در جامعه مطرح است، عدل است و مساوات است و مواسات است و اينها تشخيصش خيلي آسان است.
فرمود: آنچه را که ديگران نسبت به تو بکنند نميپسندي، يک؛ آنچه را که ديگران نسبت به يکديگر انجام دهند که تو نميپسندي، دو؛ هيچکدام از اينها را انجام نده، سه. فرمود: «فَاجْتَنِبْ مَا تُنْكِرُ أَمْثَالَهُ»؛ و آن نفس ما ترازوي خوبي است، ما از چه چيزي بدمان ميآيد و از چه چيزي خوشمان ميآيد ديگران هم همينطورند!
«وَ ابْتَذِلْ نَفْسَكَ فِيمَا افْتَرَضَ اللَّهُ عَلَيْكَ رَاجِياً ثَوَابَهُ وَ مُتَخَوِّفاً عِقَابَهُ»؛ اين نفس خود را بذل بکن، بازسازي بکن، مگر اميد رحمت الهي را نداري؟ مگر از عذاب الهي نميترسي؟ اين نفس را بازرسي بکن که چه ميکند و چه نميکند؟ اين محاسبه براي همين است! خيلي از بزرگان دستور دادند که شب و روز يکساعت يا نيم ساعت انسان خلوت بکند که من در اين 24 ساعت چه کردم؟! قلب چه کسي را رنجاندم؟ دل چه کسي را به دست آوردم؟ چه مال حلالي را به دست آوردم؟ چه مال حرامي را گرفتم؟ چه حرف خوبي زدم؟ چه ح رف بدي زدم؟ چه نماز مستحبي خواندم؟ چه قضاي نمازي را به جاي آوردم؟ چه کار خلافي کردم؟ چه کار وفاقي کردم؟ فرمود بازسازي بکن!
بعد فرمود: «وَ اعْلَمْ أَنَّ الدُّنْيَا دَارُ بَلِيَّةٍ»؛ اين زندگي ـ حالا هفتاد سال يا هشتاد سال ـ جاي امتحان است. ما هشتاد سال داريم کنکور ميدهيم! هيچ لحظهاي انسان از آزمايش بيرون نيست. انسان وقتي يک کنکور ميدهد، فرض کنيد در يک روز و براي يکسال يا سه چهارسال راحت است. ما هشتاد سال کنکور ميدهيم براي هشتاد ميليارد و ابد! اين هشتاد سال کنکور براي ابد زمان کمي است! ما اگر يک مدت محدودي بعد از مرگ داشتيم، ميگفتيم به همان اندازه بايد تلاش و کوشش بکنيم، اگر ما [ به موجب آیه شریفه:] «خالِدينَ فيها أَبَداً؛ جاودانه در آن خواهند ماند»،(5) يک موجود ابدي هستيم، ابد نه زمان برميدارد نه زمين. موجودات مادي مکان و زمان و تاريخ برميدارند؛ يعني ميشود الآن بررسي کرد براساس راههای نجومي و دقيق که مثلاً فلان سياهچاله يا کره مريخ چند ميليارد سال سن آنهاست، اما نميشود بحث کرد که دو دوتا چهارتا چند سالش است؟ بعضيها ثابت هستند، نه ساکن و نه متحرّک! از نَبش زمان و زمين انسان بالا ميرود، آن وقت ديگر زمان و تاريخ برنميدارد! لذا کساني که در بهشت هستند خسته نميشوند، چون خستگي برای يک موجودي است که در نَبش زمان و زمين باشد. الآن هيچ کسي سؤال ميکند که دو دوتا چهارتا خسته نشد ميلياردها سال گذشت و هميشه دو دوتا چهارتاست؟ ما يک ثابت داريم که در قبالش ساکن و متحرّک است؛ موجود يا مادي است يا مجرّد، مادي که شد يا ساکن است يا متحرّک، هر دو خسته ميشوند؛ اما ثابت خستگي ندارد فوق اينهاست: «لَا لَغْوٌ فِيهَا وَ لاَ تَأْثِيمٌ؛ نه بیهودهگویی در آن است و نه گناه»،(6) ما يک چنين عالمي در پيش داريم!
بنابراين اين هشتاد سالي که زندگي ميکنيم، اين هشتاد سال «كَحَلْقَةٍ فِي فَلَاة؛ مانند حلقه ای در بیابان»(7) است؛ لذا فرمود دنيا تا انسان زنده است «دار بليه» است. «بليه» يعني ابتلاء و ابتلاء يعني امتحان. در بخشهايي از سوره مبارکهٴ «فجر» دارد که مردم همه مبتلا هستند؛ بعضي مبتلا به مرض هستند که در بيمارستان هستند. بعضي مبتلا به سلامت هستند! ما خيال ميکنيم که انسان سالم مبتلا نيست. ابتلاء که به معني مرض نيست! ابتلاء يعني امتحان. بعضيها مبتلاء به فقر هستند، بعضيها مبتلاء به ثروت هستند. اين بخشهاي سوره مبارکهٴ «فجر» را ملاحظه بفرماييد، فرمود: «فَأَمَّا الْإِنْسَانُ إِذَا مَا ابْتَلاَهُ رَبُّهُ فَأَكْرَمَهُ وَ نَعَّمَهُ فَيَقُولُ رَبِّي أَكْرَمَنِ. وَ أَمَّا إِذَا مَا ابْتَلاَهُ فَقَدَرَ عَلَيْهِ رِزْقَهُ فَيَقُولُ رَبِّي أَهَانَنِ. كَلاَّ؛ امّا انسان هنگامی که پروردگارش او را برای آزمایش، اکرام میکند و نعمت میبخشد (مغرور میشود و) میگوید: پروردگارم مرا گرامی داشته است! و امّا هنگامی که برای امتحان، روزیش را بر او تنگ میگیرد (مأیوس میشود و) میگوید: پروردگارم مرا خوار کرده است! چنان نیست »،(8) فرمود: بعضيها مبتلا به ثروت هستند، بعضي مبتلا به فقر هستند، بعضي مبتلا به سلامت هستند، بعضي مبتلا به مرض هستند. ما اگر کسي را مبتلا به ثروت بکنيم ميگويد خدا مرا گرامي داشت، «كَلَّا» ما گرامي نداشتيم! گرامي داشتن برای آخرت است. ما شما را ميآزماييم! بعضيها را با ثروت، بعضيها را با فقر، بعضيها را با سلامت و بعضيها را با مرض ميآزماييم. الآن کساني که در خانهها زندگي ميکنند و سالم هستند، اينها مبتلاء به سلامت هستند. آنها که در بيمارستان هستند مبتلا به مرض هستند. «الإبتلاء هو الامتحان»،(9) هر دو را قرآن کريم ابتلا ميداند؛ هم کساني که متنعّم هستند مبتلا به نعمت هستند و هم کساني که بيمار هستند مبتلا به مرض هستند.
فرمود: کلّ دنيا «دار بليه» است. «بليه» به معني ابتلا، بلا و بلوا يعني آزمون است. اينها را به استاندارش ميفرمايد: «وَ اعْلَمْ أَنَّ الدُّنْيَا دَارُ بَلِيَّةٍ لَمْ يَفْرُغْ صَاحِبُهَا فِيهَا قَطُّ سَاعَةً إِلَّا كَانَتْ فَرْغَتُهُ عَلَيْهِ حَسْرَةً»؛ چون مورد امتحان است، اگر يک ساعتي را مشغول به گفتگو و خنديدن بود و به بطالت گذراند، اين حجّت خداست عليه او! -دستور ديني هم اين است که انسان وقتي يک جا نشسته است ميخواهد پا شود بگويد: «سُبْحانَ رَبِّكَ رَبِّ الْعِزَّةِ عَمَّا يَصِفُونَ؛ پاک و منزه است پروردگار تو که خدایی مقتدر و بیهمتاست و از توصیف (جاهلانه) خلق مبرّاست»(10) که اگر اين يکساعتي که اينجا نشسته، حق اين مکان را ادا نکرده، لااقل استغفار کند و بلند شود. مستحب است که انسان در جايي که نشسته است وقتي که ميخواهد پا شود بگويد: توجه داريم، از تو غفلت نکرديم «سُبْحانَ رَبِّكَ رَبِّ الْعِزَّةِ عَمَّا يَصِفُونَ»-.
«إِلَّا كَانَتْ فَرْغَتُهُ عَلَيْهِ حَسْرَةً يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَ أَنَّهُ لَنْ يُغْنِيَكَ عَنِ الْحَقِّ شَيْءٌ أَبَداً»؛ اين فقره، تقريباً معادل همان مطلب است که اگر عدل را دادي، عوض نگرفتي. هيچ چيزي عوض عدل نيست، اينجا هم ميفرمايد: اگر حق را نگفتي چيزي را عوض نگرفتي. وقتي حق را نگفت؛ يا ساکت است يا باطل ميگويد. يک بيان نوراني از وجود مبارک پيغمبر(عليه و علي آله آلاف التحية و الثناء) نقل شده: «السّاكِتُ عَنِ الحَقِّ شَيطانٌ اَخرَس؛ کسی که در اظهار حق ساکت باشد، شیطان لال است»؛(11) چقدر اين بيان زيباست! فرمود کسي که بايد در جامعه حق را بگويد، در يک جايي، عضو يک هيأتي است بايد بگويد، در جامعهاي به سر ميبرد ميبيند که يک عدّه باطل ميگويند، اين حق را نميگويد اين از گفتن حق ساکت است، «السّاكِتُ عَنِ الحَقِّ شَيطانٌ اَخرَس» يک شيطان دهن بسته است. بعضي لال هستند، فرمود اين يک انسان لال نيست او يک شيطان لال است، «السّاكِتُ عَنِ الحَقِّ شَيطانٌ اَخرَس». حالا اگر باطل را گفت که ديگر بر بطلانش را افزوده است.
فرمود: «لَنْ يُغْنِيَكَ عَنِ الْحَقِّ شَيْءٌ أَبَداً وَ مِنَ الْحَقِّ عَلَيْكَ حِفْظُ نَفْسِكَ وَ الِاحْتِسَابُ عَلَي الرَّعِيَّةِ بِجُهْدِكَ»؛ حالا روشن شد که اگر حق را نگفتيم چيزي عوض نگرفتيم، رهايي حق بدل ندارد، مثل رهايي عدل بدل ندارد که حالا ما يک چيزي گرفتيم ولو با ارزش کمتر، اينطور نيست. امام ميفرمايد: اگر عدل را ندادي، چيزي در نهايت گير تو نيامده است. حق را نگفتي، چيزي گير شما نميآيد. يک وقتي انسان يک معامله ميکند يک فرش نويي ميدهد يک فرش کهنه ميگيرد، بالاخره يک چيزي گيرش آمده است. اما يک وقت است که يک فرش نويي را ميدهد و سَمّ ميگيرد، چيزي گيرش نيامده است! فرمود عدل را دادي، چيزي گير تو نيامده است. حق را دادي، چيزي گير شما نيامده است - اين را به استاندار سرپلذهاب گفته است (حلوان را همين سرپلذهاب امروزی دانسته اند )(12).
بعد فرمود: اين معنا را بدان که اگر به مردم خدمت کردي، نه تنها چيزي کم نداري، نه تنها عدل دادي و عدل گرفتي، حق دادي و حق گرفتي، يک معامله پاياپاست، اينطور نيست! تو استاندار ما هستي و يک حقوقي داري، اگر به معيشت مردم، اشتغال مردم، توليد مردم و تأمين زندگي مردم کردي، چند تا کار کردي: يکي اينکه حقوق خود را گرفتي، اين حقوق حلال است؛ ديگر اينکه رضاي مردم را جلب کردي که اين پشتوانه خوبي است؛ اما اينها يک امور جزئي است. فرمود بدان آن خدمتي که تو به مردم ميکني، در قبال آن پاداشي که از ناحيه مردم به وسيله ذات اقدس الهي، يعني در حقيقت به دستور الهي به تو ميرسد اصلاً قابل قياس نيست! تو کارمند ما هستي و حقوق ميگيري، وقتي به مردم خدمت کردي، اين عدل است. حقوق تو حلال است، مردم هم راضي هستند و از تو حمايت ميکنند. اما تنها تا اينجا ختم نميشود! حکم الهي که بهشت است منتظر توست و آن ديگر قابل قياس نيست!
فرمود: چيزي که از ناحيه خدمت به مردم به تو ميرسد، خيلي بيش از آن است که تو نسبت به مردم داري انجام ميدهي. تو فقط براي مردم مسکن ميسازي، غذاي اينها را تأمين ميکني، معيشت اينها را تأمين ميکني، شغل اينها را تأمين ميکني، همين! حداکثر کاري که ميکني اين است. اما رضاي مردم که زمينه رضاي الهي را به همراه دارد، آن تأمين سعادت ابد است براي تو. حقوقي که ميگيري درست است، مردم هم به تو علاقمند ميشود درست است، اما اينها نسبت به آن پاداشي که خدا به تو ميدهد قابل قياس نيست! نظام اسلامي يعني اين! چقدر اين بيانات شيرين است!
فرمود: «فَإِنَّ الَّذِي يَصِلُ إِلَيْكَ مِنْ ذَلِكَ أَفْضَلُ مِنَ الَّذِي يَصِلُ بِكَ»؛ کاري که به وسيله تو انجام ميگيرد اين است که اشتغال ايجاد کردي، توليد ميکني، کار ايجاد ميکني، معيشت مردم را ايجاد ميکني، همين! حقوقي هم که ميگيري حلال است. اما از اين ناحيه چه چيزي نصيب تو ميشود؟ نه اينکه از اين ناحيه حقوقي که ميگيري حقوق حلالي است، اينکه کاري نيست. آن رضاي الهي است که ابد را تأمين ميکند؛ لذا فرمود آنچه که از ناحيه خدمت مردم به تو ميرسد خيلي بيشتر از آن است که تو براي مردم انجام ميدهي! اين است که ميتواند نظام اسلامي را اداره کند، اين است که ميتواند جامعه مسلمانان را اداره کند.
وجود مبارک حضرت [ولی عصر علبه السلام] که آمد اين چنين ميکند؛ يعني همه کارمندان اين را باور دارند که اينجا سه مسئله است: يکي اينکه بايد به مردم خدمت بکنند؛ دوم اينکه حقوقي که ميگيرند بايد حلال باشد؛ اما مساله همین جا تمام نميشود، چون جهان غير اسلامي هم همين را دارد. الآن کشورهاي کفر چه کاري ميکنند؟ اين کشورهايي که ميگويند خدا نيست، مثل کشورهاي کمونيستي چکار ميکنند؟ ميگويند اگر يک کارمندي و يک استانداري به وظيفه خود عمل کرده، حقوقي که ميگيرد صحيح است و زندان ندارد و در نظام کمونيستي محترم هم هست، همين! بايد براي مردم کار توليد کند، اشتغال توليد کند، صنايع توليدي، کشاورزي و دامداري داشته باشد، تا حقوقي که ميگيرد حلال باشد، همين! مطلب سومي که در کار نيست، چون اينها ميگويند مرگ پايان راه است، انسان که ميميرد ميپوسد. حضرت امير فرمود انسان که ميميرد از پوست در ميآيد، تمام خبر مال بعد از مرگ است! اينجا سه امر است، نه دو امر: يکي اشتغال و توليد براي مردم، تأمين معيشت مردم، سعادت مردم، زندگي مردم، امنيت مردم، آرامش مردم و ديگری هم حقوقي که ميگيري حلال است؛ اما امر سوم آن است که آنچه که از ناحيه خداي سبحان به وسيله انجام وظيفه به تو ميرسد خيلي بيش از آن است که از تو به مردم ميرسد! «فَإِنَّ الَّذِي يَصِلُ إِلَيْكَ مِنْ ذَلِكَ أَفْضَلُ مِنَ الَّذِي يَصِلُ بِكَ»؛ به وسيله تو چه کاري به مردم ميرسد؟ اين است که مختصري دنياي آنها را تأمين ميکني، اما در برابر آنچه که «إِلَيْكَ» به تو ميرسد خيلي بيش از آن است که به وسيله تو به مردم ميرسد. پايان جمله همين است، بعد ميفرمايد: «وَ السَّلَام».
منابع:
1 - برگرفته از جلسه درس اخلاق آیت الله جوادی آملی (26/ 12/ 1395).
2 - شریف رضی. نهج البلاغه؛ تصحیح و ترجمه: سید جعفر شهیدی. شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، چاپ 17م، تهران، 1370ش. خطبه 59.
3 - همان حکمت437؛ : الْعَدْلُ يَضَعُ الْأُمُورَ مَوَاضِعَهَا؛ عدالت كارها را بدانجا مى نهد كه بايد.
4 - ابن شعبه حرانی. تحف العقول . تصحیح: على اكبر الغفاري. مؤسسة النشر الاسلامي. چاپ سوم 1363 - ش 1404 ق. ص368.
5 - النساء، آيه169
6 -الطور, آيه23.
7 - مجلسی. محمدباقر. بحارالانوار. موسسه الطبع و انشر. بیروت. 1410ق. ج8، ص154.
8 - الفجر/ 17-15
9 - ابن اثیر. النهاية في غريب الحديث. تحقيق: طاهر أحمد الزاوي ، محمود محمد الطناحي. 1364ش. ج1، ص155.
10 -الصافات/180.
11 - الشيخ سيد سابق. فقه السنة. طبع سوم. ١٣٩٧ ق- ١٩٧٧ م. ج2، ص611
12 - فرهنگ جغرافیایی آبادی های کشور جمهوری اسلامی ایران. سازمان جغرافیایی نیروهای مسلح. تهران. 1373ش. ج45. ص 159
گروه حوزه علمیه تبیان – علی محمد سرلک
مطالب مرتبط مجموعه :
آخرین مطالب سایت