عليرضا از سفره بيرياي دمشق حاجتش را گرفت
شايد براي همسر شهيد مدافع حرم علیرضا جیلان باوركردني نبود وقتي شرط مجاهد شدن عليرضا را ميپذیرفت، روزي اين شرط به مرحله عمل برسد و افتخار همسري یک مجاهد شهید نصیبش شود.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :
تاریخ :
چهارشنبه 1396/10/13 ساعت 09:49
شايد براي همسر شهيد مدافع حرم علیرضا جیلان باوركردني نبود وقتي شرط مجاهد شدن عليرضا را ميپذیرفت، روزي اين شرط به مرحله عمل برسد و افتخار همسري یک مجاهد شهید نصیبش شود. شهيدعليرضا جيلانبروجني در كنار مزار عموي شهيدش عليرضا جيلانبروجني آنطور كه آرزو داشت به خاك سپرده شد. نکته جالب در زندگی جهادی شهید این است که وی ایرانی بود اما در کسوت یک رزمنده تیپ زینبیون که همگی پاکستانی هستند به شهادت رسید. مطلب زیر ماحصل گفتوگوي ما با همسر شهيد مدافع حرم عليرضا جيلانبروجني از فرماندهان مجاهد لشكر زينبيون است که پیش رو دارید.
فصل آشنایی شما و شهید جیلان از کجا آغاز شد؟
آشنايي من و عليرضا از يک مراسم مذهبي شروع شد. سال 1385مراسمي در بروجن برگزار شد و دوست ايشان واسطه آشنايي ما شدند. سال 1387 به خواستگاريام آمدند. شغل ايشان آزاد بود. آقاعليرضا ارادت خاصي به حضرت زهرا(س) داشت. عاشق حضرت زهرا بود. يكي از دلايلي كه من را براي ازدواج انتخاب كرد، اين بود كه از سادات بودم. مادرشان مي گفت تنها ملاك عليرضا موقع انتخاب همسر اين بود كه همسر آيندهشان از سادات و ذريه حضرت زهرا(س) باشند، چراکه دوست داشت داماد خانم حضرت زهرا(س) باشد. بسيار هم به جايگاه سيدي من احترام ميگذاشت.
شرط و شروطتان برای ازدواج چه بود؟
عليرضا دو شرط براي من گذاشت. يكي از شرطهایش اين بود كه هر زمان طبل جنگ نواخته شد، ايشان راهي ميدان جهاد شود. شرط دومش هیئت بود. ايشان هيئتي به نام فاطميون در بروجن داشت و با من شرط كرد در ماه محرم و دهه فاطميه وقف اين هيئت است و من مانع كارش نشوم. براي من شرطش جاي سؤال داشت. با خودم گفتم حالا كه جنگي در كار نيست، اين چه درخواستي بود كه از من کرد. بعدها فهميدم اين شرط عليرضا ناشي از علاقه و ارادتش به شهدا، شهادت و جهاد بود كه سالها پيش از آشنايي و ازدواجمان در وجودش متلاطم شده بود. اين را از فيلمها و كليپهايي كه از راهيان نور تهيه كرده بود متوجه شدم. ايشان در يكي از آن كليپها خودش را شهيد زنده معرفي كرده و از شهادت ميگويد. عليرضا عاشق شهادت بود.عمويش هم به نام عليرضا جيلانبروجني در سالهاي دفاع مقدس به خيل شهيدان پيوسته بود. به هر حال با شرطش موافقت کردم،چون خودم هم با فرهنگ ایثار و شهادت آشنا هستم.
جالب است. عمو و برادرزاده هر دو اسم علیرضا را داشتند؟
بله، من اين را همه جا عنوان و تکرار میکنم. عليرضا هيچ حسرتي در دلش نداشت. نه سمت و نه مسئوليتي و نه تعلقي دنيایي، حسرت هيچ چيز اين دنيا را نداشت اما حسرت يك چيز را خيلي ميخورد و آن هم این بود که با شهادت همجوار مزار عمویش شود. میگفت آیا ميشود من شهيد شوم و مزارم كنار مزار عموي شهيدم باشد. هر مرتبه كه به زيارت شهدا و خاصه عموي بزرگوارشان مشرف ميشديم، با ايشان نجوا ميكرد و كنار مزار عمو را نشان ميداد و ميگفت: ببين اينجا جاي من است. بعد از شهادتش هم پیکرش را در كنار عمويشان دفن كرديم.
چند سال با ايشان زندگي كرديد؟
من و عليرضا 9 سال در كنار هم زندگي كرديم. یک فرزند به نام اميرعلی داریم که سال 1390 به دنیا آمد.
به نظر شما چه عواملی باعث میشود جوانی مثل علیرضا که شغل نظامی هم نداشت، در مسیر شهادت قرار بگیرد؟
تصور اشتباهي است كه ما فكر كنيم از همان ابتدا شهادت براي عليرضا رقم خورده بوده است. چنین تصوری مقداري كار را براي ديگران سخت ميكند. اين اواخر من و عليرضا بعد از ديدن مصاحبههايي كه از خانواده شهدا پخش ميشد با هم بحث ميكرديم كه اگر بخواهيم بگویيم شهدا آدمهاي خاص و خارقالعاده و عجيبي بودند، اصلاً درست نيست. شهدا آدمهاي عجيبي نبودند و مانند آدمهاي ديگر بودند. زندگيشان را ميكردند و كاملاً عادي بودند تا اينكه به اختيار خود راهي را انتخاب ميكنند و قدم در مسيري ميگذارند كه به شهادت ختم ميشود. بسياري از اين جوانان ميتوانند سنگرساز و حماسهساز باشند.
بسياري از جوانان هستند كه دوست دارند به عاقبت عليرضا برسند با اين تفاسير كار چندان سختي نيست.
قدم در اين راه گذاشتن و انتخاب جهاد ، شجاعت ميخواهد ، دليري ميخواهد، اعتماد به نفس ميخواهد .بسياري اين راه را انتخاب ميكنند و به شهدا ميرسند . از اين دست جوانان بسيار داريم اما اينكه بخواهيم شهدا را انسانهاي ماورائي تصور كنيم، سدي درست كردهايم براي جواناني كه ميخواهند راه شهدا را ادامه بدهند.به نظر من وقتي مدافعان حرم راهي را انتخاب ميكنند براي خدمت به اسلام و خدمت به خانم زينب(س)، قطعاً خانوادهاش در مسيري زينبي قرار ميگيرند كه شامل تربيت مكتبي و زينبي است .عليرضا زماني كه وارد اين مسير شد و عزمش را جزم كرد و خدا منت سرش گذاشت و طلبيدش، تغييرات خيلي بزرگي در وجود ايشان اتفاق افتاد كه به آسماني شدنش نزديكش ميكرد. شهدا آدمهاي بزرگي هستند كه عجيب ميشوند آن هم به واسطه راهي كه انتخاب ميكنند. من اين تغيير و عجيب شدن را در وجود عليرضا مشاهده كردم. به او ميگفتم انگار دست و پايتان را در اين دنيا بستهاند .خيلي تغييرات در وجود ايشان رخ داد، خدا آمادهاش كرد.شهدا بري اينكه به اين درجه برسند و شهيد شوند، امتحانات خيلي سختي را پس ميدهند .من به چشم امتحانهايي را كه عليرضا پس مي داد ميديديم.خودش ميگفت خدا دارد با من اينطوري عشق ميكند. خودش را براي خدا خالص ميكرد. تا دو هفته قبل از شهادت عليرضا داشت امتحان پس ميداد؛ امتحاني كه با سرافرازي قبول شد و خدا با شهادتش منت بزرگي سر من و فرزندم و عليرضا گذاشت و باعث سرافرازي خانواده و مردمش شد.
از مسئوليتهاي عليرضا در جبهه مطلع بوديد؟
بزرگترين خصلت عليرضا خلوص و تواضعش بود.ايشان هيچ وقت در مورد مسئوليتش در جبهه حرفي به ما نزد .هر بار از او ميپرسيدم كه تو در جبهه چه ميكني؟ميگفت: كفش واكس ميزنم ، سنگر درست ميكنم. وقتي شهيد شد متوجه شديم كه فرمانده تيپ رسول اكرم(ص) از لشکر زينبيون بود.ايشان خيلي بيريا و خاكي بود. با همه همينطور بود و فرقي نمیکرد طرف مقابلش کیست.
با رزمنده شدنش چطور کنار آمدید؟
اولین بار وقتی این موضوع را مطرح کرد، مخالفت كردم. من اين جنگ و جبهه مقاومت را نميشناختم. به عليرضا گفتم:شرط و شروط ما براي زماني بود كه حكم جهاد باشد. امروز كه امام خامنهاي حكم جهادي نداده ،من وقتي از آقا حكم جهاد گرفتم ، اذن رفتن ميدهم.هفت ماهي طول كشيد و خيلي دوندگي كرد. عليرضا نيروي داوطلب بسيجي بود و براي همين هم اعزام نيروهاي مردمي به سختي انجام ميگرفت. تلاش زيادي كرد و مدام ميگفت چون شما راضي نيستي كار من جور نميشود .من هم جوابم اين بود كه آقا حكم جهاد نداده است .شايد اين موضوع را براي اولين بار است كه رسانهاي ميكنم اما ميخواهم ماوقع آنچه باعث شد من رضايت به رفتن همسرم بدهم را برايتان بگويم .يك روز صبح عليرضا از خواب بيدار شد و گفت: من ديشب خواب رهبري را ديدم كه فرمودند چه نشستهاي من ميگويم بيا شما نميآيي. من گفتم: نه آقا بايد به خود من بگويند و اگر حكم جهاد را بدهند، خودم هم همراهيات ميكنم و فرزندم را هم در اين مسير ميفرستم .من تا آن زمان هرگز خوابي از رهبري نديده بودم. اما طبق خوابي که از رهبري ديدم حکم جهادم را دريافت کردم. بعد از آن با رفتن عليرضا موافقت كردم و گفتم من راضيام،برق نگاه عليرضا را خوب به ياد دارم. آن نگاه را نه قبلتر ديده بودم و نه بعد ديدم، مانند بچهها ذوق ميكرد. ذوق قشنگي بود. خيلي هم زود كارش جور شد و رفت.
اولين اعزام ايشان چه زماني بود .چه مدت در جبهه مقاومت حضور داشت؟
اعزام اول عليرضا ماه مبارك رمضان سال 1395بود. حدود هشت باري راهي شد. ميرفت و هر زماني ميديد كه بر من و اميرعلي سخت ميگذرد، برميگشت و دوباره راهي ميشد. اعزام آخرشان مهر ماه سال 1396 بود. يك ماهي ميشد كه من در دمشق بودم. حال و هواي اعزامها از ايران به نسبت سوريه تفاوت داشت. آنجا درست در وسط اخبار و تحولات نبرد بوديم و اين خودش شرايط را تغيير ميداد. با توجه به كثرت عمليات و نياز به حضور عليرضا در منطقه، ما كم ايشان را زيارت ميكرديم.
شهید جیلان ایرانی بودند، چطور با زینبیون همراه شدند؟
پروسهاي كه عليرضا طي كرد تا به زينبيون رسيد خيلي طولاني بود .ايشان به صورت داوطلب بسيجي وارد ميدان جهاد شد و همراه با بچههاي فاطميون مجاهدت كرد.كمي بعد همراه با حاجحيدر بود كه حاج حيدر شهيد شد .عليرضا عاشق شهيد حيدر بود و گویي با هم زندگي ميكردند. با شهادت حاج حيدر روزهاي سختي براي عليرضا گذشت. كمي بعد با زينبيون همراه شد و در اين مسير توانست پيشرفت كند.دوستي خيلي نزديكي هم با پاكستانيها داشت و آنها را خيلي دوست داشت. هميشه ميگفت زينبيون خيلي مظلوم هستند. وقتی برای مرخصی به قم میآمد، از پنج روز مرخصي، دو روزش را به بچههاي پاكستاني و زينبيون اختصاص ميداد.
از آخرين وداعتان برايمان بگویید.
آخرين مرتبهاي كه ميخواست برود، حالش عجيب بود. خداحافظياش با دفعات قبل فرق داشت. هميشه يك خداحافظي عادي ميكرد و ميرفت تا پاي خودش و دل ما نلرزد. خيلي مراعات حالمان را ميكرد اما آن خداحافظي متفاوتترين وداعمان بود. در آستانه در ايستادم و عليرضا را از زير قرآن رد كردم. عليرضا عادت داشت وقتي ميرفت پشت سرش را اصلاً نگاه نميكرد كه لحظات جدايي براي خودش و ما سختتر نشود. وقتي به گامهايي كه هر لحظه او را از من دورترش ميكردند نگاه ميكردم، به خودم نهيب ميزدم، اين آخرين مرتبهاي است كه او را میبینی. شايد تا درك نكنيد متوجه صحبتهايم نشويد. من هم تا خودم درك نکردم اين حس و حال را نفهميدم. وقتي هم كه رفت دائم در تماس بود. وقتي ميگفتم: كي برميگردي؟ ميگفت: برميگردم انشاءالله، صبوري كنيد. صبر زينبي داشته باشيد. مدام همين حرف ها را تكرار ميكرد.دو روز قبل از شهادتش تماس گرفت .گفتم: آقا عليرضا برميگرديد؟ بدون هيچ مكثي گفت: خانم اينجا وضعيت بد است، من برنميگردم . من گفتم: حتماً فعلاً كارش زياد است كه اين حرف را ميزند. آن لحظه متوجه منظورش نشدم.
نحوه شهادتشان چطور بود؟
سه روز آخر ماه صفر ما روضه داشتيم. داخل ايران كه بوديم سفره پهن ميكرديم. عليرضا با من تماس گرفت و گفت: نگذار سفره زمين بماند. حتماً روضه را برگزار كن. گفتم: شما كه نيستيد سخت است. گفت: توكل كن به خدا و سفره را بينداز. روز شهادت امام رضا(ع) بود كه سفره را پهن كرديم. ميدانستم عليرضا حاجتي دارد كه اصرار به برگزاري مراسم در اين شرايط دارد. همزمان با برگزاري مراسم، عليرضا به شهادت رسیده بود. وقتي خبر شهادتش را به من دادند، متوجه اين همزماني شدم و به خود گفتم: امام رضا(ع) از سفره بيرياي دمشق حاجت عليرضا را داد. عليرضا در هشتمين اعزامش در سالروز شهادت امام هشتم در روند عمليات آزادسازي بوكمال در تاريخ 28 آبان ماه سال 1396 به شهادت رسيد.
منبع: روزنامه جوان
مطالب مرتبط مجموعه : لبنان
آخرین مطالب سایت