پیامد کشاورزی اشتراکی
قحطی و مرگ
نقطه شروع این تغییر و چرخش ناگهانی به سال ۱۹۲۷ بازمیگشت؛ یعنی زمانی که حزب کمونیست تصمیم گرفت اتحاد شوروی را به هر صورت ممکن به کشوری صنعتی بدل کند. شوروی در آن زمان از نظر اقتصادی بیمار، از نظر فنی عقبافتاده و از نظر سیاست خارجی کشوری منزوی به حساب میآمد. استالین بر این باور بود که تنها «با یک تغییر بزرگ» میتوان به این بحران پایان داد و ساخت یک سوسیالیسم خودکفا را تضمین کرد.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :
تاریخ :
يکشنبه 1396/08/21 ساعت 09:47
کستلر برای یکی از دوستانش تعریف میکند: «آن مردمی که در خیابانها بودند از سه ماه پیش غذایی برای خوردن نداشتند و به همین خاطر مانند مگس و پشه میمردند.» در تقریبا پانصد کیلومتر دورتر از کییف نیز فقر و فلاکت امری همگانی بود و غوغا میکرد. آندور هنکه، کنسول آلمان در پایتخت اوکراین در یادداشتهای خود از انسانهایی «مسخ شده، تکیده و مفلوک» مینویسد. در این شهر از مواد غذایی خبری نبود. هنکه یک روز صبح با دو جسد که ظاهرا از شدت گرسنگی جان داده بودند در باغ همسایه کنسولگری روبهرو شد.
هفت میلیون قربانی
در سالهای ۱۹۳۲ و ۱۹۳۳ در شوروی، انسانها به صورت انبوه، قربانی قحطی و سوءتغذیه میشدند، آمارها حکایت از هفت میلیون قربانی دارد. جالب آنکه در آن زمان رژیم مسکو با سماجتی مثالزدنی این قحطی مرگبار را انکار میکرد؛ اما امروز از آن قحطی وحشتناک به عنوان بزرگترین فاجعه انسانی قرن بیستم یاد میشود. اوکراین که در واقع یکی از انبارهای غله شوروی محسوب میشد با ۳٫۵ میلیون قربانی قحطی، سختیهای زیادی را تحمل کرد؛ اما این مرگهای تودهای و انبوه چگونه و به چه دلیل به وقوع پیوست؟علت این فاجعه، تغییر رادیکال سیاستهای رهبران شوروی بود؛ بلشویکها در دوران جنگ داخلی و انقلاب، محصول روستاییان را میخریدند و در همان حال وعده میدادند که رویای آنان برای مالکیت زمینهای کشاورزی را محقق میکنند؛ اما ژوزف استالین، دیکتاتور شوروی، در پایان دهه ۱۹۲۰ اقتصاد بازار آزاد نصفهونیمه را کنار گذاشت؛ همان بازاری که در چارچوب سیاستهای برنامهریزیشده کشاورزی قرار داشت. وی ناگهان یک برنامه اقتصادی اقتدارگرایانه را در پیش گرفت. هدف آن حاکم مستبد این بود که کشاورزی شوروی کاملا به صورت اشتراکی اداره شود.
نقطه شروع این تغییر و چرخش ناگهانی به سال ۱۹۲۷ بازمیگشت؛ یعنی زمانی که حزب کمونیست تصمیم گرفت اتحاد شوروی را به هر صورت ممکن به کشوری صنعتی بدل کند. شوروی در آن زمان از نظر اقتصادی بیمار، از نظر فنی عقبافتاده و از نظر سیاست خارجی کشوری منزوی به حساب میآمد. استالین بر این باور بود که تنها «با یک تغییر بزرگ» میتوان به این بحران پایان داد و ساخت یک سوسیالیسم خودکفا را تضمین کرد.
سرمایه لازم برای ساخت صنایع عظیم فولاد، سدها و کارخانههای تراکتورسازی باید در درجه نخست از محل درآمد صادرات محصولات کشاورزی تامین میشد؛ اما کشاورزی شوروی برای این طرحهای شتابزده مسکو آمادگی نداشت. مالکیت مجموعههای کوچک کشاورزی خصوصی و شخصی به دهها هزار تکه تقسیم شده بود و استالین با تمسخر یادآوری میکرد که این «کشاورزی کوتوله» برای نگهداری یک مرغ هم فضای لازم را ندارد. از سوی دیگر آن دسته از کشاورزان مرفه شوروی از جمله گروهی که به «کولاکهای» عمده مالک شهرت داشتند، ترجیح میدادند محصولات خود را به خریداران کوچک غیردولتی بفروشند. به هر صورت طبیعی بود که این افراد تمایلی به فروش محصولات خود با قیمتی اندک به دولت نداشته باشند، در همین راستا بخش زیادی از محصولات خود را برای رسیدن به قیمتهای بهتر و مناسبتر انبار میکردند.
رهبر شوروی بر آن بود که به این بازار بیقانون و پرهرجومرج پایان دهد؛ اما این کار نیازمند نفوذ سیاسی بر جمعیت روستایی بود و دولت شوروی در آن زمان چنین امکانی نداشت، زیرا قدرت بلشویکها به صورت سنتی در شهرها بود و این گروه در میان مردم ساکن در روستاها که نزدیک به ۸۰ درصد جمعیت شوروی را تشکیل میدادند، چندان نفوذ و جایگاهی نداشت. در آن زمان از هر ۳۰ روستا تنها یک روستا دفتر یا سلول حزبی داشت، در این روستاها نیز معمولا دهقانان مرفهی زندگی میکردند که حسادت و حسرت دیگر روستاها را برمیانگیختند.
هنگامی که وضعیت خراب کشاورزی در زمستان ۱۹۲۷ و ۱۹۲۸ به بحران غله منتهی شد، استالین نیز فرصت را برای وارد عمل شدن مناسب تشخیص داد. با وجود آنکه از نظر میزان محصول برداشتشده وضعیت امیدوارکنندهای وجود داشت؛ اما خرید این محصول کشاورزان، به علت عدم تصمیمگیری رهبران دولت انجام نمیشد و رکود صادرات غله نیز تامین بودجه برنامههای جاهطلبانه اقتصادی را با خطری جدی مواجه ساخته بود. به این ترتیب رهبر شوروی مصمم به مداخله در امور کشاورزی شد. استالین در ژانویه ۱۹۲۸ ادعا کرد که کولاکها ذخایر عظیمی از غله را احتکار کردهاند و برای مقابله با آنها به «اقدامی فوقالعاده» نیاز است. به این ترتیب هزاران کارگزار حزب راهی روستاها شدند و به روستاییان اعلام کردند که دو گزینه بیشتر ندارند: یا باید محصول خود را به قیمت نازل به دولت بفروشند و یا به اتهام احتکار محاکمه میشوند و از اردوگاههای کار اجباری سیبری سر در خواهند آورد.
اشتراکیسازی کامل کشاورزی شوروی با سرعت بسیار بالا
اما با وجود همه این اقدامات سختگیرانه و اجباری، بحران کشاورزی باز هم افزایش یافت و عمیقتر شد. رهبری شوروی تنها کاری که میکرد فرار به جلو بود. در نوامبر ۱۹۲۹ کمیته مرکزی حزب در مسکو تصمیم به «اشتراکیسازی کامل کشاورزی شوروی با سرعت بسیار بالا» گرفت. رژیم برای نظارت بر این دولتیسازی ۲۵ هزار کارگر را راهی روستاها کرد.کادرهای محلی حزب در راستای سیاست اشتراکیسازی در هر مورد به طور متوسط زمینها و مجموع اموال و متعلقات ۱۵ کشاورز را در هم ادغام کرده و یک مزرعه اشتراکی ۸۰ هکتاری درست میکردند. در همین حال دام و طیور مفید و سودمند کشاورزان از جمله گاوهای شیرده، مرغ و خروس و حتی جوجهها را به نفع دولت مصادره میکردند. به همین خاطر بسیاری از کشاورزان با عجله دام و طیور خود را میکشتند و قبل از انتقال آن به کالخوزها یا همان مزارع اشتراکی، گوشت آنها را به فروش میرساندند. بدین ترتیب در عرض یک سال ۷٫۶ میلیون راس گاو ذبح شد.
اما ظاهرا این قبیل مشکلات کشاورزان و نارضایتیهای آنان به هیچ عنوان رژیم را تحت تاثیر قرار نمیداد. تنها در فوریه سال ۱۹۳۰ هفت میلیون مجموعه کوچک کشاورزی در چارچوب سیاستهای جدید در زمره کشاورزی اشتراکی قرار گرفت. یک ماه بعد ۵۷ درصد کشاورزی شوروی حداقل بر روی کاغذ اشتراکی شده بود. در ظاهر و به صورت فرمالیته کشاورزان از آن زمان به بعد اعضای یک کالخوز جمعی محسوب میشدند و میتوانستند با مسئولیت خود کشاورزی کنند؛ اما در عمل بردههایی بودند که حق تصمیمگیری مشترک نداشتند و در یک شرکت بزرگ وابسته به دولت کار میکردند.
به تدریج نارضایتیها زیاد شد و هرجومرج و خشونت به صورت امری روزمره در سراسر کشور درآمد. از آنجایی که وضعیت برای رهبران کمونیست تهدیدآمیز میشد، استالین در ۲ مارس ۱۹۳۰ طی نوشتاری در روزنامه پراودا همه را به آرامش فرا خواند. او در این مقاله نوشت که ظاهرا «برخی از رفقا به دلیل موفقیتهای بهدستآمده سرگیجه گرفتهاند» و در ادامه به اصل اساسی «کار آزاد و داوطلبانه» به هنگام پایهگذاری کالخوزها اشاره کرد. رهبر شوروی با لحنی پدرانه از همه خواست احساسات خود را کنترل کنند و گناه رفتارهای خشونتآمیز روزهای اخیر را متوجه برخی افراد عجول محلی دانست.
اما دیکتاتور در واقع از مدتها پیش هزاران حکم مرگ صادر کرده بود؛ به عبارت دیگر استالین قصد داشت با قلعوقمع کولاکها یا به قول خود «کولاکیسم»، از تبدیل شدن آنان به یک طبقه اجتماعی جلوگیری کند. در همان زمان شمار بالایی از کشاورزان از سوی رهبری شوروی به دلیل آنکه مالکیت آنها نوعی «انهدامکننده کشاورزی» است، سلب مالکیت شدند و گروهی دیگر به اتهام «فعالیتهای ضدانقلابی» همه دارایی خود را از دست دادند. اوباش و اراذل رژیم شبها و بدون اخطار قبلی به خانههای کشاورزان میریختند و قربانی خود و خانوادههای آنان را از رختخواب بیرون میکشیدند.
انتقال مردم به سیبری
در طی این حملهها صدها هزار مرد و زن و کودک و کهنسال بدون هرگونه وسیله گرمکننده سوار بر کامیونها به سیبری انتقال داده شدند. این افراد در اردوگاههای یخزده سیبری به کار اجباری مشغول میشدند و یا امکان مییافتند که در دیگر کالخوزها بیگاری کنند. در همان دوران شمار زیادی از ساکنان روستاها به دلیل هراس از ترورهای جمعی دولتی به شهرها گریختند. از سوی دیگر صدها کشاورز در روستاهای خود دست به مقاومت خشونتآمیز در برابر رژیم زدند. طی سالهای ۱۹۲۹ و ۱۹۳۰ بیش از ۱۱۰۰ کارگزار دولتی بر اثر ۲۲۸۸۷ مورد حمله جان خود را از دست دادند.در مقابل استالین نیز جنگی بیامان را علیه نهادی به نام روستا پیش میبرد؛ تا پاییز سال ۱۹۳۱ در مجموع شش میلیون روستایی با زور و خشونت ماموران دولتی از روستاهای خود رانده شدند.
ظاهرا این اقدامات جنایتکارانه استالین بیاثر هم نبود؛ زیرا در نهایت قدرت سیاسی جمعیت روستانشین از کار افتاد و محو شد، اما از نظر اقتصادی اشتراکیسازی رژیم محکوم به شکست بود و ناکام ماند. اگرچه کشاورزان وحشتزده به صورت انبوه، روستاهای خود را ترک کردند و در ۲۱۱ هزار واحد صنعتی دولتی مشغول به کار شدند اما در هرجومرج ناشی از این جنگ و جدال مقادیر عظیمی کالا و دام و طیور نیز نابود شد. کمبود ماشینآلات و دستگاههای مدرن نیز کاملا مشخص بود و در غالب موارد زمینهای اشتراکی بدون تراکتور شخم زده میشد.
به همین دلیل در پاییز سال ۱۹۳۱ وضعیت موجودی غله در سراسر شوروی به مرز فاجعه رسید. منطق اقتصادی و کشاورزی حکم میکرد که رهبری شوروی صادرات غلات به خارج از کشور را محدود کند؛ اما نه تنها این اتفاق نیفتاد بلکه میزان صادرات افزایش یافت. استالین در چنین وضعیتی همچنان اعلام میکرد که اقدامات صنعتیسازی کشور باید شتاب گیرد و به باور وی شوروی باید طی ۱۰ سال به نقطهای برسد که اروپای غربی طی پنجاه تا صد سال به آن رسیده بود. متعاقب این خواست استالین، تنها در اوکراین ۴۳ درصد از محصول غله برای صادرات اختصاص یافت.
از اینجا، قحطی بزرگ و گرسنگیهای مرگبار آغاز شد. در بهار سال ۱۹۳۲ رهبر شوروی اعلام کرد که در منطقه دونباس وضعیت مواد غذایی به مرز فاجعه رسیده است. زمانی که در پاییز همان سال بار دیگر وضعیت محصول برداشتی خرابتر شد، قحطی به سراسر شوروی سرایت کرد. غذای روزانه مردم به یک تکه نان کپکزده و یا کمی سوپ رقیق محدود شد و عدهای دیگر برای غلبه بر گرسنگی به خوردن برگ و پوست تنه درختان روی آوردند. در دهکدههای اوکراین مواردی از آدمخواری نیز مشاهده شد. بسیاری از دهقانان از ترس گرسنگی به شهرها هجوم آوردند و کمی بعد رژیم ورود به شهرها را ممنوع اعلام کرد.
قحطی و گرسنگی
استالین از طریق سرویسهای اطلاعات و امنیتی تحت امر خود از میزان و ابعاد فاجعه باخبر میشد؛ اما کاملا آگاهانه به ادامه قحطی و گرسنگی دامن میزد تا به این صورت آخرین مقاومتها را نیز درهم بشکند. رهبر شوروی همچنان و حتی در این وضعیت نیز بخش اعظم محصولات کشاورزی را مصادره و در صورت لزوم از زور اسلحه نیز استفاده میکرد. اگر کسی اقدام به دزدیدن محصول غله میکرد به عنوان «نوکر کولاکها» باید انتظار مجازاتی سخت و غیرانسانی را میکشید. تنها در نوامبر ۱۹۳۲ هفتصد نفر از سوی دادگاههای صحرایی به جرم «خرابکاری در روند طرح مصادره محصول» به مرگ محکوم شدند.رژیم کمونیستی موفق شد ابعاد وحشتناک این قحطی و گرسنگی را از دید کشورهای خارجی پنهان کند. برخی از بازدیدکنندگان خارجی به راحتی فریب دروغهای دستگاه تبلیغاتی مسکو را میخوردند؛ حتی طنزنویس تیزهوشی مانند جورج برنارد شاو در سفرش به شوروی در سال ۱۹۳۲ متوجه ابعاد آن فاجعه نشد و حتی بعدها گفت: «شایعات در مورد قحطی اصلا صحت ندارد. من هرگز در عمرم به این خوبی غذا نخورده بودم.»
اما آرتور کستلر قضاوت متفاوتی داشت. او به هنگام اقامت در شهر خارکف در یادداشتهای خود نوشت که در مورد ابعاد این قحطی تردید دارد اما به هر حال اصل وجود قحطی را رد نکرد. کستلر به عنوان عضوی از حزب کمونیست آلمان به شوروی آمده بود تا کتابی درباره موفقیتهای حزب کمونیست بنویسد. این پسر کارخانهدار یهودی چند سال بعد با کتاب «ظلمت در نیمروز» شهرتی جهانی پیدا کرد، ظاهرا این کتاب نوعی تسویه حساب با استالینیسم بود.
اشغال اوکراین در سال ۱۹۱۸ توسط لشکریان آلمانی تحت فرماندهی ژنرال «هرمان فون آیشهورن» همواره هیتلر را تحت تاثیر قرار میداد و با یادآوری این پیروزی بیش از اندازه شاد میشد. به همین خاطر پیشوای نازی به شدت بر این باور بود که تحت کنترل درآمدن دوباره این منطقه توسط آلمان میتواند به تنهایی از تکرار تاریخ جلوگیری کند. به عبارت روشنتر به باور هیتلر چنانچه آلمان بار دیگر موفق به اشغال اوکراین میشد، بریتانیا دیگر نمیتوانست مانند جنگ اول جهانی آلمان را محاصره کند و به تبع آن از بروز و تکرار آن قحطی وحشتناک و کشنده جلوگیری به عمل میآمد.
در سراسر نیمه نخست سال ۱۹۴۱، استالین، رهبر شوروی، به شدت نسبت به اهداف بریتانیا مشکوک بود و گمان میکرد، نخستوزیر وینستون چرچیل قصد دارد آلمان و شوروی را به جان هم بیندازد تا کشور تحت فشار قرار گرفته خود را از این مهلکه نجات دهد.
آن پرواز اسرارآمیز رودلف هس، معاون هیتلر به بریتانیا در ۱۰ می ۱۹۴۱ که در کسوت یک میانجی صلح انجام گرفت، اگرچه در داخل آلمان با واکنشهایی ناشی از دستپاچگی و در انگلستان با حیرت حاکمان روبهرو شد اما به تردیدها و بدبینیهای مسکو دامن زد و استالین را بیش از پیش نسبت به نیات بریتانیا دچار شک و تردید کرد. دولت بریتانیا نیز البته با تلاش برای مخفی نگاه داشتن ورود هس به این کشور در واقع دچار اشتباهی فاحش شد.
شاید بهتر این بود که شخص وینستون چرچیل بیدرنگ اعلام میکرد که هیتلر با اعزام هس به بریتانیا به وی پیشنهاد صلح داده و او بیدرنگ این پیشنهاد را رد کرده است؛ اما پنهانکاری بریتانیا موجب شد که استالین شکاک بیش از پیش در نیات چرچیل به شدت ضد بلشویسم شک کرده و این جریان را نشانهای از توطئه پنهان آلمان و بریتانیا علیه شوروی عنوان کند. استالین تا اندازهای به نیات انگلستان بدبین بود که عقیده داشت سرویس مخفی انگلستان هواپیمای هس را به داخل خاک بریتانیا هدایت کرده است.
هشدارهای جدی در مورد حمله آلمان
جالب آنکه یکی از نخستین هشدارهای جدی در مورد حمله آلمان به خاک شوروی، توسط «فریدریش ورنر گراف فون در شولنبورگ»، سفیر وقت آلمان در مسکو به اطلاع استالین رسید. شولنبورگ در همان زمان نیز به شدت با نازیها مخالف بود و پس از پایان دوران سفارتش به آلمان بازگشت و بعدها به دلیل نقشش در نقشه ترور هیتلر، در تاریخ ۲۰ جولای ۱۹۴۴ اعدام شد؛ اما استالین حتی هشدار سفیر آلمان را نیز باور نکرد و در حالی که از خشم میلرزید فریاد کشید که حتی یک کلمه از ادعاهای او را باور نمیکند: «از قرار معلوم این اطلاعات غلط به سفارتخانهها هم رسیده است!»از سوی دیگر ژنرال فیلیپ گولیکوف، رئیس بیتجربه و بیکفایت سرویس اطلاعات و امنیت ارتش شوروی نیز به شدت بر این باور پافشاری میکرد که هیتلر تا قبل از شکست دادن بریتانیای کبیر به هیچ عنوان علیه شوروی وارد جنگ نخواهد شد. این ژنرال روسی از ارائه این گزارشها و اطلاعات به بخش ویژه تحلیل اقدامات آلمان و همینطور به گئورگی ژوکوف، رئیس ستاد ارتش و مارشال سیمون تیموشنکو کمیسر ویژه امور دفاعی خودداری میکرد.
با این حال همه این ژنرالها همه چیز را در مورد احتمال حمله ارتش آلمان به خاک شوروی میدانستند و حتی طرحی برای مقابله با بحران نیز تهیه کرده بودند. در این طرح که تاریخ ۱۵ ماه می همان سال را دارد، یک حمله پیشگیرانه با هدف نابودی امکانات آلمانیها در کنار خاک شوروی پیشنهاد شده بود.
البته استالین پیش از این با دیگر پیشنهادهای ژنرالهایش یعنی تقویت عمومی نیروهای نظامی به احضار ۸۰۰ هزار نیروی ذخیره به خدمت زیر پرچم و استقرار ۳۰ لشکر در امتداد مرزهای جدید غربی اتحاد جماهیر شوروی موافقت کرده بود.
در عین حال برخی از تاریخنگاران تجدیدنظرطلب از این اقدام استالین به عنوان سندی متقن در مورد نقشههای جدی شوروی برای حمله به آلمان یاد کرده و به این ترتیب تصمیم دولت آلمان نازی برای لشکرکشی به شوروی را توجیه میکنند. این در حالی است که اصولا ارتش سرخ شوروی در تابستان ۱۹۴۱ در موقعیتی نبود که توان انجام یک حمله بزرگ را داشته باشد. به هر حال هرچه بود هیتلر در تصمیم خود برای حمله به شوروی کاملا راسخ نشان میداد و از مدتها پیش در انتظار فرصتی مناسب برای نیل به این هدف دیرینه به سر میبرد.
از سوی دیگر ظاهرا استالین هم پیشنهاد ژنرالهایش برای انجام حمله پیشگیرانه علیه آلمان در زمستان ۱۹۴۱ را نپذیرفت و در عوض انجام چنین حملهای را به سال ۱۹۴۲ موکول کرد و البته گفت که این موافقت تنها در صورت آموزشهای بهتر نیروهای ارتش سرخ و برخورداری آنها از اسلحه و تجهیزات بهتر حاصل خواهد شد.
در واقع همه محاسبات اولیه و پیشین استالین به دلیل تسلیم ارتش فرانسه در ژوئن ۱۹۴۰ به نوعی غلط از آب درآمده بود. این تسلیم علاوه بر پیروزیهای روحی و روانی، یک پیروزی تجهیزاتی و فنی را نیز نصیب ارتش و نیروهای آلمانی کرد؛ زیرا در همان زمان ۸۰ درصد از وسایل نقلیه و موتوری شماری از لشکرهای آلمانی در واقع از موجودی انبارهای ارتش تسلیمشده فرانسه تامین شده بود؛ وسایل و تجهیزاتی که از نظر مکانیکی و فنی به مراتب بهتر و قدرتمندتر از تولیدات مشابه در ارتش آلمان محسوب میشد.
دلیل نفرت استالین از فرانسویها
همین مسئله یکی از دلایل نفرت استالین از فرانسویها بود و این نفرت بعدها و در جریان کنفرانس تهران در سال ۱۹۴۳ خود را نشان داد و استالین صراحتا از فرانسویها به عنوان خیانتکار و همکار نیروهای اشغالگر یاد کرد.نقشه و طرح ارتش آلمان نازی این بود که خاک شوروی را تا به اصطلاح «خط AA» یعنی از آرخانگلسک در سواحل دریای شمال تا آستراخان در جنوب شوروی، به اشغال خود درآورد. اگر این نقشه عملی میشد آنگاه بود که نیروهای ارتش آلمان درست در پشت مسکو و همینطور در پشت ولگای اولیا مستقر میشدند.
«طرح گرسنگی» از جمله طرحهای محبوب نازیها به شمار میآمد. آن دسته از سربازان ارتش شوروی که از نبردهای سنگین آغازین عملیات بارباروسا جان سالم به در برده و البته از چاله به چاه افتاده بودند، چارهای جز این نداشتند که تا کوههای اورال عقبنشینی کنند. بر اساس این طرح که توسط نیروی هوایی آلمان تدوین شده بود، در همان حال که سربازان شوروی عقبنشینی میکردند، ساخت تاسیسات و اقامتگاههای شهروندان آلمانی و استعمار مناطق اشغالشده روسیه و اوکراین آغاز میشد. در طرح گرسنگی که هربرت باکه از بلندپایگان حکومت نازی بر تدوین آن نظارت و دخالت داشت، پیشبینی شده بود که محصولات غذایی شوروی برای تامین نیازهای نیروی هوایی آلمان مصادره شود. بدین ترتیب بر اساس این طرح ۳۰ میلیون انسان بیگناه دچار گرسنگی شده و به ویژه در شهرهای اشغالشده جان خود را از دست میدادند.
منابع:تاریخ ایرانی،اشپیگل،زود دویچه
مطالب مرتبط مجموعه :
آخرین مطالب سایت