داستانی عجیب از مرحوم "ملا هادی سبزواری"

بنده به خاطر دارم كه در مدرسه فيضيه مَدرسی بود كه زيلو و حصير داشت و ايشان(مرحوم امام ) عصرهای جمعه جلسه‌ای داشتند كه ده بيست نفر بازاری و چند طلبه، مِن جمله شهيد مطهری و افرادی از اين قبيل می‌آمدند و ايشان مواعظ بسيار مؤثری می‌فرمودند؛ مواعظشان خيلی مؤثر بود، به طوری‌که در ما كه آن موقع جوان بوديم خیلی اثر می‌گذاشت.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :
بخش اخلاق و عرفان اسلامی تبیان



داستانی عجیب از مبارزه با نفسِ حکیم الهی و عالم ربانی مرحوم "ملا هادی سبزواری" درگذشت ایشان؛ (۲۸ ذی الحجه ۱۲۸۹ق)

💠 بنده به خاطر دارم كه در مدرسه فيضيه مَدرسی بود كه زيلو و حصير داشت و ايشان(مرحوم امام ) عصرهای جمعه جلسه‌ای داشتند كه ده بيست نفر بازاری و چند طلبه، مِن جمله شهيد مطهری و افرادی از اين قبيل می‌آمدند و ايشان مواعظ بسيار مؤثری می‌فرمودند؛ مواعظشان خيلی مؤثر بود، به طوری‌که در ما كه آن موقع جوان بوديم خیلی اثر می‌گذاشت. مرحوم شهيد مطهری هم در آن هنگام يك جوانی با سن و سال ما بود که ايشان هم می‌آمدند و مجموعاً شايد سی نفر هم نمی‌شدند، ولی ايشان مطالب بسيار خوبی ذكر می‌فرمودند.
↙️ مثلاً يكی از مسائلی كه می‌فرمودند اين بود: وقتی انسان وارد در علوم دينی می‌شود از خواست‌های نفسانی او اين است كه خوب حالا ديگر ما يك كتاب يا يك مقاله بنويسيم يا يك مجله پخش كنيم يا از اين قبيل، در صورتی كه اگر خوب دقت كند خواهد ديد كه اين خواست، خواستی نفسانی است، و می‌خواهد به اين وسيله خودش را مطرح کند!.
اين حرفها برای ما خيلی عميق بود و آن زمان عقلمان خوب نمی‌رسید كه چگونه می‌شود انسان وارد حوزه يا طلبگی بشود يا مثل شما وارد فرهنگ و دانشکده‌ها و از اين قبيل مراکز بشود و وقتی هوسش گرفت که چيزی بنويسيم و پخش کنيم؛ خواست نفسانی باشد!، دقت زيادی لازم دارد تا متوجه شويم که آيا اين خواست و موقعيت واقعاً به جا و به صلاح است يا این‌که هنوز زود است؟
 آدمی كه ده پانزده سال در مدرسه يا در فرهنگ بوده و تحصيل کرده، نفسش همان نفسِ كودكی و بچگی اوست، خواست‌هایش هم همان خواست‌های کودکی است که به رنگ جديد در می‌آید؛ به رنگ طلبگی و دانشجويی و استاد شدن و سخنرانی كردن و از اين قبيل چيزها در می‌آید، اگر كسی خوب در اين مسائل دقت كند، می‌بیند كه نه؛ هنوز برای اين شخص وقت اين حرف‌ها نشده چون او اين ورزش را نكرده است.

اين خادم هم که ديد جوانی آمده و کمک می‌کند خيلی خوشش آمد و او را نگه داشت، او چند شب همان‌جا بود و واقعاً مثل بازويی برای آن خادم شد و او را خيلی کمک می‌کرد. بعد هم که خادم ديد او واقعاً جوان بسيار خوبی است، دختر خود را برای ازدواج به او پيشنهاد کرد و او را داماد خود نمود.


 مرحوم علامه طباطبایی معنی اين ورزش را برای ما این‌گونه نقل می‌فرمودند: مرحوم ملا هادی سبزواری اعلی الله مقامه در سبزوار حوزه علميه داشت و روزها در مسجد يا در يک جايی درس می‌گفتند. يك روز چند طلبه كرمانی که می‌خواستند به مشهد مقدس مشرَّف شوند، می‌گویند برويم به سبزوار و با ملا هادی سبزواری ديداری داشته باشيم، وقتی آمدند و نشستند دائم به هم نگاه می‌کردند و با تعجب اشاره می‌کردند و مثل این‌که يک چيز عجيبی دیده‌اند، برای سايرين سؤال پيش آمد که چرا این‌ها این‌گونه حرکات را انجام می‌دهند؟!
بعد از درس که همه متفرق شدند از آن جوان‌ها پرسيدند: چه مسئله‌ای بود كه شما در بين درس دائم با هم صحبت می‌کردید؟ گفتند: ما يك مطلب عجيب ديديم. پرسيدند آن مطلب عجيب چه بود؟ گفتند: ما طلاب يك مدرسه‌ای در كرمان هستيم، يك روز جوانی به مدرسه ما آمد و چون جايی نداشت می‌خواست که در مدرسه بماند ولی اجازه شرعی نبود كه او برود در حجره و مهمان طلاب شود، فلذا رفت داخل اتاق خادم و خادم هم که ديد او تازه وارد و غريبه است از او پذيرائی كرد، او هم فرصت نداد كه كسی به او حرفی بزند، خودش دست‌ها را بالا زد و به خادم گفت که اگر کاری داری به من بگو و خودش شروع به کار کرد و مثلاً جاروب را برداشت و حياط را جاروب کرد و رفت برای طلاب ماست و نان خريد و خلاصه از اين کارها انجام داد.
اين خادم هم که ديد جوانی آمده و کمک می‌کند خيلی خوشش آمد و او را نگه داشت، او چند شب همان‌جا بود و واقعاً مثل بازويی برای آن خادم شد و او را خيلی کمک می‌کرد. بعد هم که خادم ديد او واقعاً جوان بسيار خوبی است، دختر خود را برای ازدواج به او پيشنهاد کرد و او را داماد خود نمود.
 حالا ما آمديم که حاجی سبزواری را ببينيم و به مشهد برويم؛ می‌بینیم که حاجی سبزواری همان جوان است که حدود يک سال به ما خدمت کرد و برای ما ماست و نان خريد و حياط را جاروب كرد ولی ما نفهميديم كه او طلبه است و درس خوانده! اما حالا كه نگاه كرديم شناختيم که ايشان همان شخص هستند.
اين جريان را مرحوم علامه نقل می‌کردند و می‌فرمودند: بعضی از دوستان ما گفتند که ما فرزندان آن دوشيزه كرمانی را كه دختر خادم و همسر ملا هادی سبزواری بود را هم ديديم.
منظور اين است که اين جور ورزش‌ها و این‌گونه خودسازی‌ها برای مطلق مردمان مخصوصاً در اين دوره لازم است.


منبع:

مرحوم آیت الله سید ابراهیم خسروشاهی رحمه الله تعالی

در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.
مطالب مرتبط مجموعه :
آخرین مطالب سایت