پارک
پارک
تورج از روی مبل ها می پرید. روی پشتی ها شنا می کرد. هی می گفت: کوسه، کوسه. برید کنار! کوسه توی آب پرواز می کنه داداشی هان؟
تورج اسباب بازی ها را توی اتاق ها پخش کرده بود. یک بار سوار آهوی پلاستیکی اش می شد و می گفت: این جا جنگل خیلی زیاده! باید فرار کنم الان شنل قرمزی رو می خوره.
رو میزی قرمز را بر می داشت و می انداخت روی شانه اش و صدای اسب در می آورد. پیتیکو... پیتیکو... بابا گفت: که میریم پارک. پس کو بابا؟ کوبازی؟ چش هایش را ریز کرد و گردنش را کج کرد و به من گفت: داداشی بریم پارک؟ هان؟ گفتم: الان بابا میاد و می ریم پارک. تورج گفت: پس چرا نیومد؟ شب شد هوا تاریک شد. خنده ام گرفته بود یه هو پرید پشتم و گفت: داداشی تو پاشو بریم پارک. پشتم درد گرفت. مامن گفت: یک کم باهاش بازی کن تا بابات بیاد. اما ساکت. اول شدم سر سره. تورج گفت: نه! نه داداشی! این سرسره نه. سرسره آبی شو تا لیز بخورم. لیز خورد و شنا کرد. گفتم: تورج، کمرم درد گرفت، نکن. دستش را نزدیک سرش برد که مثلا داره فکر می کنه. خندید و گفت: تاب تاب عباسی، زود باش تاب شدم. تاب خوردم. بعد گفت: داداشی، بع بعی. نه نه اسب پرنده شو. اسب شدم پریدم هوا و شیعه کشیدم. گفت: این طوری نه، خم شو و بپر. کمرم دردگرفت ولی خم شدم و ریدم. گفت: آهان یادم اومد جاروی جادوگری. تورج پرید و جارو را آورد و گفت: بیا داداشی. من هم بلندش کردم و رفت هوا. بلند شدم و نشستم . بلند شدم و نشستم. گفتم: تورج من یه پارک شدم. پارک دیگه بسه. تورج گفت: نه نه این تاب نه! اسب شو . اسب پرنده. بهرمامن نگاه می کرردم در زدند. در را باز کردم. مجید بود با بابابزرگش. فکر کردم الان بابا بزرگش سر من جیغ می زند. ولی خندید. خوش حال شدم. جیغ های تورج توی راهرو پیچید. بابابزرگ مجید گفت: بیایید همگی بریم پارک. نفس راحتی کشیدم. مجید به تورج نگاه کرد و خندید. تورج داشت تو راهرو آواز می خوند. مامان خدا را شکر کرد. توی مغزم همه چیز تاب می خورد. تاب تاب عباسی تاب تاب عباسی وقتی از پارک اومدیم تورج خوابید. حالا نه از روی مبل ها می پرید و نه روی زمین شنا می کرد.
koodak@ tebyan.com
تهیه: شهرزاد فراهانی- منبع: ماهنامه نبات