پشه و ساعت

دو تا پشه پا دراز از شکاف زنگ رفتند توی یک ساعت بزرگ. همه جا تاریک بود...
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

پشه و ساعت

دو تا پشه پا دراز از شکاف زنگ رفتند توی یک ساعت بزرگ. همه جا تاریک بود.

وقتی چشمشان به تاریکی عادت کرد. خوب اطراف را نگاه کردند. 

پشه اولی گفت: وز وز چه جای عجیبی

پشه دومی گفت: وز زو ببین چه قدر چرخ

پشه اولی گفت: به نظرت عجیب نیست؟

پشه دومی گفت: چی؟

پشه اولی گفت: این که چرخ های کوچک تند تند کار می کنند. این خیلی نامردی است.

پشه دومی گفت: آره من دقت نکرده بودم. اما نامردی یا هر چی. این طوی است که می بینی.

پشه اولی گفت: اما وز وز من قبول ندارم . همه به یک اندازه باید کار کنند. چرخ های کوچک چه گناهی دارند که باید این همه کار کنند. ان وقت چرخ های بزرگ یه کم کارکنند و همش بخوابند.

پشه دومی گفت: انگار دوست عزیز دنبال دردسر می گردی. خودشان هیچی نمی گویند آن وقت تو این وسط چه کاره ای؟

پشه اولی پرید و رقاصک ساعت را که ازهمه تندتر می پرید را گرفت.

دوستش فریاد زد: از پشه ای اندازه تو کاری ساخته نیست

پشه گفت: حالا می بینی.

بعد با هر دو دست رقاصک را چسبید و زور زد.

رقاصک برای یک ثانیه ایستاد بعد پشه را پرت کرد  آن طرف و دوباره تیک تاک شروع به کار کردو رقصید.

په دومی دوست زخمی اش را کنار کشید و گفت: یچاره دیدی نتوانستی ساعت را نگه داری؟

پشه گفت: همون یک ثانیه هم خوب است.

koodak@tebyan.com

تهیه: شهرزاد فراهانی- منبع: ماهنامه نبات

در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.
مطالب مرتبط مجموعه :
آخرین مطالب سایت