من از گم شدن می ترسیدم!

می خواهم یک راز یواشکی را به تو بگویم. راز من درباره چیزی است که شاید تا حالا تو را هم اذیت کرده باشد...
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

من از گم شدن می ترسیدم!

 


سلام!
می خواهم یک راز یواشکی را به تو بگویم. از من درباره چیزی است که شاید تا حالا تو را هم اذیت کرده باشد.
تو هم از گم شدن می ترسی؟

من که خیلی خیلی می ترسیدم. می دانی چرا؟ الان برایت می گویم چرا.
من یک بار توی پارک گم شدم و خیلی ترسیدم.
از آن روز به بعد دیگر از پارک رفتن می ترسیدم. اگر یک لحظه پدر یا مادرم را نمی دیدم، نمی توانستم با خیال راحت بازی کنم. بازی هم که می کردم، هول داشتم. حتی وقتی با تاب، بالا و پایین می شدم یا از سرسره بالا می رفتم. آن وقت هم همه اش نگاهم به دور و بر بود تا دوباره گم نشوم.
کم کم ترسم بزرگ و بزرگ تر شد. آن قدر هول داشتم که دیگر بازی کردن را دوست نداشتم.
بالاخره یک روز از این همه ترسیدن خسته شدم. آن وقت نشستم و دنبال یک راه حل خوب گشتم.
این قدر گشتم تا چند راه حل درست و حسابی پیدا کردم:
همیشه نزدیک خانواده ام باشم و بازی کنم.
همیشه توی جیبم شماره تلفن پدر و مادرم را داشته باشم.
اگر یک روز دوباره گم شدم، گریه نکنم و از جایی که بودم دور نشوم تا خانواده ام راحت تر پیدایم کنند.
اگر خانواده ام را پیدا نکردم، دنبال پلیس بگردم و فقط به او بگویم که گم شده ام.
حالا با این راه حل هایی که توی مشتم دارم، به هر جا بخواهم می روم و از هیچی هم نمی ترسم.
تو  هم اگر دوست داری فکر کن و راه حل های بهتری برای این کار پیدا کن تا هر وقت گم شدی تصمیم درست بگیری.

 

منبع: ماهنامه نبات
تنظیم: فهیمه امرالله

 

در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.
مطالب مرتبط مجموعه :
آخرین مطالب سایت