کمک به ناتوان

پیغمبر و یاران از راهی می رفتند بر لب چاه آبی رسیدند. پیرزنی ناتوان، مشکی بر سر چاه گذاشته بود و می خواست از چاه آب بکشد، اما زورش نمی رسید.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

کمک به ناتوان

 


پیغمبر و یاران از راهی می رفتند بر لب چاه آبی رسیدند. پیرزنی ناتوان، مشکی بر سر چاه گذاشته بود و می خواست از چاه آب بکشد، اما زورش  نمی رسید.


 

ناراحت نباشید، آن چه مهم است کمک به ناتوان و جلب رضای خداست.
 
 
 
 

واحد فعالیت: نبوت (اخلاق پیامبر(ص) )

پیغمبر و یاران از راهی می رفتند بر لب چاه آبی رسیدند. پیرزنی ناتوان، مشکی بر سر چاه گذاشته بود و می خواست از چاه آب بکشد، اما زورش نمی رسید. پیغمبر جلو رفتند و سطل را گرفتند و از چاه، آب کشیدند. چون دیدند که بردن مشکِ آب برای پیرزن دشوار است، آن را برای پیرزن تا خانه بردند. وقتی به خانه ی پیرزن رسیدند، پسران پیرزن با تعجب پرسیدند که چه طور مشک به این سنگینی را آورده است. پیرزن به آن ها گفت فرد بسیار خوب و مهربان بدون کمک همراهانش مشک را برای او آورده است. پسران پیرزن برای تشکر رفتند و با دیدن پیامبر (ص) ایشان را شناختند. آن ها که از حیرت و خوشحالی به گریه افتاده بودند با مادرشان، دنبال پیامبر دویدند تا عذرخواهی کنند، ولی پیامبر فرمود: ناراحت نباشید، آن چه مهم است کمک به ناتوان و جلب رضای خداست.

 

 

 

مقصود نعیمی ذاکر
نشر لک لک

 


منبع: آموزش مفاهیم دینی به خردسالان، راهنمای آموزش قصه

 

 

در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.
مطالب مرتبط مجموعه :
آخرین مطالب سایت