کشف یک ژانر نوشتاری
کشف یک ژانر نوشتاری
گفت و گو با سولماز نراقی درباره شاخ نباتش
خود نراقی می گوید این کتاب یک فالنامه است و حتی ممکن است کسی با آن بتواند فال هم بگیرد
سولماز نراقی متولد 1357 و فارغالتحصیل رشته زبان و ادبیات فارسی، از دانشگاه علامهطباطبایی است. فعالیتهای حرفهای خود را در سه حیطه شعر، موسیقی و خط با تمرکز بر برقراری پیوند میان تظاهرات بصری، موسیقایی و ادبی کلام دنبال کرده است. خانم نراقی سرودن ترانه و همینطور نوعی از «شعر صحنه» یا «پرفورمنس پوئتری» را نیز در کارنامه فعالیتهای خود دارد و نخستین کتاب خود را که پژوهشی در آثار و آرای میرزاده عشقی است در سال 1388 توسط نشر ثالث به چاپ رسانده و هماکنون نیز تألیف کتابی درباره تبارشناسی نستعلیق و ظرفیتهای فیگوراتیو آن در دست اقدام دارد. کتاب «شاخ نبات» یا فالنامه، مجموعه شعری است که به تازگی توسط نشر دیبایه به چاپ رسیده و تاکنون شماری از اشعار این مجموعه به زبانهای نروژی، دانمارکی، انگلیسی و ارمنی، برای شرکت در فستیوال «آودیاتور نروژ» و چاپ مجموعهای از اشعار پنج شاعر معاصر فارسی در نروژ و نیز شرکت در نمایشگاه مرکز هنرهای معاصر ایروان ترجمه شده و بزودی اجرای پرفورمنسی شعرهای آن نیز آغاز میشود.
خود نراقی می گوید این کتاب یک فالنامه است و حتی ممکن است کسی با آن بتواند فال هم بگیرد والبته خود نراقی می گوید شعر هم هست و قصد داشته فاصله و شکافی که همیشه بین تفسیر های موجود در فالنامه ها و خود غرلیات حافظ به چشم می آمده است را به چالش بکشد و خب این ایده ای است و سخنی.با تورقی سطحی در کتاب هم می شود متوجه ایده بکر و پرداخت مناسب این ایده در کل کتاب می شوید اما در چنین مواردی که شاعری قصد ساخت و پرداخت ایده ای اینچنین داشته باشد معمولا لازم می افتد پیش از آنکه منتقدان قلم نقد بتراشند،خود مولف اندکی به قصد خودتبیینی و خود توضیحی سخن بگوید و شرح دهد آچه که در چنته داشته است را.
به بهانه چاپ این کتاب با خانم نراقی گفتوگویی انجام شده که بخش هایی از آن را میخوانید:
خانم نراقی، جدیدا کتابی از شما منتشر شده با نام «شاخ نبات» که با الهام از فال نامه حافظ سروده شده است، درباره روند شکلگیری این کتاب توضیح میدهید؟
چند سال پیش، آن زمانیکه این مجموعه را مینوشتم، رابطه دوگانهای با نفس فال و فالگیری حس میکردم. از یک طرف خودم، در خلوت، به آن تفأل میزدم و از طرف دیگر میخواستم فاصله روشنفکرانهام را با کل قضیه حفظ کنم. خب این فاصله ریشه در تناقض درونی من داشت. یک روز نشستم و با خودم فکر کردم که این فال اصلا چه پدیده جالبی است در فرهنگ ایرانی و ثانیا چه ژانر نوشتاری جذاب و منعطفی است. با خودم گفتم حتما این ورق پارههای رنگ و رو رفته یک کاری با آدمها میکنند که همیشه چاپ میشوند و خریدار دارند. باید کلید یا مکانیزم زبانی آن را کشف کرد.
من به مرور فهمیدم که فال به طور کلی از یک ساز و کار مشخصی پیروی میکند. اگر آن را ریختشناسی کنید میفهمید که یک شروع خطابی دارد، وضع موجود را توصیف میکند بعد میرود سراغ تجویز و پیشگویی. در واقع من در شاخ نبات، قبل از هر چیز فال را تقلیل دادم به استخوانبندی یا آناتومیاش. در مضمون هم اگر نگاه کنید فالها هشداردهندگی هولآوری دارند و نیرویشان را از ترس درونی بشر نسبت به آینده میگیرند. یک «تو»ی مرموز و متفاوت دارند که با «تو»یی که در گونههای دیگر شعر من جمله شعر عاشقانه دیده میشود، یکی نیست. منظورم همان خطاب «ای صاحب فال» است. که خواننده هنگام شنیدنش انگار با تنهایی خودش در پیشگاه تقدیر و سرنوشت روبهرو میشود.
ساختار فال به کار گرفته شده، شعرها را به فال نزدیکتر کرده و مخاطب در نگاه اول انگار واقعا در حال خواندن فال خود است. مرز بین متن شما و فالنامهها کجاست؟
بله این شعرها به دلیل اینکه از ساختار فالنامهها پیروی میکنند شبیه فال به نظر میرسند اما در واقع پارودی یا نقیض فال هستند. البته به لحاظ درونمایه گاهی ممکن است که دقیقا حرفهایی از جنس توصیه و تبشیر در آنها دیده شود که در عین حال واجد تخیل شاعرانه هم هست. به همین علت گاهی میبینم که بعضی از دوستان من واقعا این متنها را به عنوان فال جدی گرفتهاند و اتفاقی کتاب را باز میکنند لابد با یک نیتی یا پرسشی تا جواب بگیرند. خودم برایم جالب است و از این تعلیق خوشم آمده. همهاش فکر میکنم کاش بنشینم و یکسری فال بنویسم به همین منوال. بالاخره شعر هم یک جور ساحری با ابزار زبان است .
فال یک نوشتار عامیانه است که از حیث زبان و جهان بینی قابل طبقه بندی است و شما با نگاهی شعری به سراغ آن رفتهاید. درباره کُنش و چگونگی حضور مخاطبِ جدی شعر در بطنِ این اثر توضیح میدهید؟
مخاطب جدی شعر اگر وارد متن بشود، احتمالا خودش تصمیم میگیرد چگونه با آن روبهرو شود. حالا این لفظ جدی خودش محل سوال است. اگر از مخاطب جدی منظورتان مخاطبی است که شعر از نظرش عبارت از متنی است که به اندازه کافی عصا قورت داده باشد، لابد این فالها را به مثابه شعر جدی نمیگیرد. خب نگیرد! هر کسی نظری دارد برای خودش. من شخصا سابقه بسیار طولانی، و نسبتا خاموشی در نوشتن شعر و دست و پنجه نرم کردن با زبان شعری داشتهام. اغلب کسانی که من را شاعر میدانند، بیش از آنکه شعر از من خوانده باشند، ترانه و شعر اجرایی یا پرفورمنس دیده و شنیدهاند. من انواع مختلفی از شعر را چه وقتی دانشجوی ادبیات بودم چه قبل و بعد از آن آزمودهام و میتوانم بگویم حداقل 10 سالی هست که مطلقا با زبان خاص خودم شعر میگویم. بعضیها میگفتند بهتر بود اول مجموعه شعرهایت را چاپ کنی بعدا فالنامه را. اینجوری کسی آن سیر را نمیبیند. ولی راستش برای من خیلی مهم نبود. چه اهمیتی دارد یک کتاب شعر چاپ کنی که برود کنار هزاران نمونه مشابه؟ میخواستم یک تجربه متفاوت را عرضه کنم. فالنامه در واقع کشف یک ژانر نوشتاری و معرفی آن است. تلاشی است برای ایجاد یک فرم ادبی ملهم از نوشتار عامیانه.
شما با خطاطی متن به دنبال اجرای دیالوگی بصری در متن بودهاید که معنای شعر را چند بُعدی میکند. با تأکید بر دیدگاه رولان بارت مبنی بر وجود یک رابطه دو جانبه و دائمیبین نوشتار و تصویر، به نظر شما نوشتار و تصویر چگونه میتوانند نسبت به یکدیگر رابطهای تکمیلی داشته باشند؟
فارغ از اینکه این نسخه تصویری حاوی علائم نوشتاری است یا خیر، خودش به عنوان یک متن تصویری نشانهها و دلالتهای خاص خودش را دارد. به محض اینکه ما همزمان یک اثری خلق میکنیم که همزمان که یک متن تصویری است، علائم نوشتاری هم در آن به چشم میخورند به ناچار نشانههای تصویری و کلامیدر پیوند با یکدیگر قرار میگیرند. این در حالی است که آن طرف قضیه هم ما با شعر طرفیم که در واقع قرار نیست یک پیام واحد و مشخص را منتقل کند. بنابراین درست است که از کلام کمک میگیرد ولی چالشی است با معانی قراردادی واژهها در زبان. پس آن گشودگی متن به روی تفسیر برای شکل دادن به یک موقعیت کژتاب و منعطف، با وارد کردن یک نسخه تصویری که هم حاوی علائم نوشتاری و هم نشانههای تصویری است، تقویت میشود. از طرفی من خواستم به یک نوع رابطه متفاوتی بین خط و متن دست پیدا کنم. رابطهای که در گذشته خلاصه میشده به زیبا نوشتن یک متن زیبا! همین عنصر چرکی و خطخوردگی و به طور کلی عیبناکی، خودش باعث میشود که از مرزهای زیباشناختی به معنای کهن آن عدول کنی و من این کار را فقط به خاطر برقراری روابط معنایی تازه با متن نکردهام بلکه هدفم در ضمن، گشودن دریچههای زیباشناختی متفاوتی به خط هم بوده است. به اعتقاد من این تجربههایی که در نقاشیخط میکنند یک جوری باز تولید همان زیبایی کهن است و به حد کافی رادیکال نیست. چون هنوز متعهد به نظم و تعادل و تناسب و این چیزهاست. من از اول به عنصر خط و مینیاتور در فالنامهها توجه کردم. حالا میخواستم در کنار آن بازی شوخطبعانه با زبان، هم با نستعلیق شوخی کنم هم با آن مینیاتورهای دستمالی شده که با رنگهای صورتی و بنفش و آبی یکدست تصویری از حافظ را با صراحی و کتاب زیر یک درخت نشان میدهند یا حتی کنار مقبرهاش! برای همین تکههایی از آن تصاویر را هم کولاژ کردهام داخل خط. هنوز هم فکر میکنم میتوانستند بینظمتر و نامربوطتر باشند!
بیم این را نداشتید که این چالش با خوشنویسی با مقاومت و واکنش هایی همراه باشد؟
ببینید آن جنبه های روحانی خوشنویسی بیشتر برخاسته از پیوند خوشنویسی با متون مقدس و اشعارعرفانی است که بخش اعظم ادبیات کلاسیک ما را تشکیل می دهند. اما اگر صرفا به بصریت خط توجه کنیم و فرم ها را مستقل از مضامین ببینیم، می فهمیم که نه تنها واجد قدسیتی نیستند بلکه برعکس مثلا در قلم تکامل یافته ای مثل نستعلیق، اقتباس از اندام انسان در طراحی حروفشان آشکار است. انگار که بار شمایل نگاری را در فرهنگ بصری ما خوشنویسی به دوش کشیده و خط است که دارد الگوهای جسمانی زیبایی را اخذ و بازتولید می کند. حالا ما باید یک راهی پیدا کنیم که این فرم ها را بتوانند با زبان شعری معاصر رابطه برقرار کنند. حتا اگر به قیمت فروریختن بعضی از الگوهای زیبایی و تناسب تمام شود. این همان اتفاقی است که در زبان شعری افتاده و می افتد. به قول حافظ: بیا بیا که زمانی به می خراب شویم، مگر رسیم به گنجی درین خراب آباد» در واقع یک چیزی را باید خراب کنم تا از دلش یک آبادی دیگر بیرون بیاید.
منابع:
روزنامه آرمان- فرهادکریمی
کافه آرت