تبیان، دستیار زندگی
در سینه ی هر انسان سرزمین بکر و بزرگی وجود دارد. تنها با مراقبه و مطالعه ی اندرون و بیرون است که می توان به شعر شریف نایل آمد..
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

این همه ترافیک شعر و شاعری؟!

نگرشی به شعر مدرن

در سینه‌ی هر انسان سرزمین بکر و بزرگی وجود دارد. تنها با مراقبه و مطالعه‌ی اندرون و بیرون است که می‌توان به شعر شریف نایل آمد..

بخش ادبیات تبیان
شعر مدرن

«کلماتی را که فریاد می‌زنی از پیش آماده نکن» / آندره برتون

قاره‌های گمشده‌ی شعر نوین در کجا قرار دارد؟ آیا با ایده‌های اکسپرسیویسم می‌توان فلات‌های کور درون را کاوید؟ به قول براهنی: «هنر کودک چموش ازدواج نامیمون انسان با طبیعت است»، در درون هر انسان جهان‌های ناهمگونی موج می‌زند. هنرمند واقعی باید به مراقبه‌های واقعی‌تری چشم دل بگشاید، تنها تکنیک‌های ظاهری یا مهندسی چیدمانِ واژه و رنگ‌ها، کار ساز محض نیست شاید به خاطر همین عدم تدقیق درون و مراقبه‌هاست که تفکرات اسکینروفرینک در شعر دهه‌ی 80 نمود عینی‌تری می‌پیماید. در دهه‌ی 80 شعر از سادگی قابل توجهی بهره‌مند شده و نیمه‌هایی از شعر، به قول معروف سپید خوانی، هَرَس و ایجاز می‌گردد اما هنوز شاعر، میان مایه‌های ناگهانی را به تازگی و بدیع بودنِ وجودی پیوند محکمی نمی‌زند – کشفیات شعری و زیبا شناسی شعر تنها به واژه‌های زیبا یا معنای زیبا ختم به خیر نمی‌شود، شاید یکی از دلایل عدم موفقیت ادبیات مدرن ایران در کل جهان ارائه‌ی آرایه‌های بیرونی که قابل ترجمه هم نیستند باشد. شاعر نباید به محض ظهور وضعیت و حرکت شعر مجاب شود. شعر باید جاری و جریان داشته و بجوشد و بجوشاند با کانال کشی نمی‌توان آب را به سر بالایی کشاند. جریان با الزامات و تبعات زمان و درون اتفاق می‌افتد و هنرمند مدرن با درون مدرن و نگرش مدرن سعی در جاری و ساری شدن در کشتزاران خشکیده‌ی انسان معاصر می‌افتد، او نه تنها باید با ایجاد و چینش مناسب واژه‌ها، بلکه با مراقبه‌ی درون، نگاهی تیز داشته باشد تا ذهن معتاد و اسلوب‌های مخاطب را میخ کوب کند. شاعر نمی‌تواند مفعول بی‌واسطه‌ی مفلوک باشد، یا فاعل قاصر، دربندگی‌ها و بندها، شاعر نمود خالق است برای خلقت.

در سینه‌ی هر انسان سرزمین بکر و بزرگی وجود دارد. تنها با مراقبه و مطالعه‌ی اندرون و بیرون است که می‌توان به شعر شریف نایل آمد..

انکسار مرکز ثقل هنر است،‌ ما این انکسار را در تابلوهای رنوار، پل گوکن یا وان گوگ نیز می‌بینیم، شاعرانگی حتی در نقاشی و سینما و عکاسی ... اتفاق همگونی بوجود می‌آورد. شعر تنها تقطیع واژه ها نیست، شاید به خاطر همین نیما نیز پی به درون بودن، انکسار داشته همان تأویلی که در آثار ریتسوس یا نوستالوژی پابلونرودا آدنیس،‌ شاملو، فروغ و لورکا و ... می‌توان یافت آن چه شعر اکنون را خدشه دار می‌کند توجه یا عدم توجه به بحور و ظاهر شعر و معنامندی مستعمل قدیم و ندیم نیست، آنچه مخاطب را فراری می‌دهد فاکتور جعل از کشفیات گذشته است.

درون شاعر، عهد و میثاقی ست برای توجه به این جراحت، شاعر اکنون تا می‌تواند باید به عمق فردیت خود پی ببرد تا در راستای آن به جزمیت و کنه کل بشر نایل آید، شعر در ناخودآگاه و ته نشینی آموزه‌ها و معرفت به چالش یا پهناوری و درجه‌ای از پرتاب می‌رسد که گنج جاودانه یا در می‌گردد.

یادمان باشد، شاعری که تنها در فرم و وزن در می‌ماند و کلنجار می‌رود به اصلیت یا شناسایی ذات زمان پی نخواهد برد. ما می‌بینیم، چقدر شعرهای مخنث زیادی در گوشه و کنار ما چراغانی‌اند اما از چراغ رابطه خبری نیست. این همه ترافیک شعر و شاعری؟!

جهان را نمی‌توان ناشیانه محبوس خود کرد. تنها موضوع یا مضمون و معنا و واژه اعتبار هنر نیست شاید رند قونیه به خاطر همین گفته: قافیه و مغلطه را گو همه سیلاب ببر

پوست بود پوست بود در خود مغز شعرا

مجالی برای پاسخ نیست، شاعر سوال است. شاعر التزام بازیافت است نه ظهور مالیخولیایی محض، در جهانی که به مالیخولیا می‌انجامد. هنرمند اصیل بازتاب همان قاره‌ی گمشده‌ای است که انسان‌های عادی توان دیدنش را بر نمی‌تابند،‌ شاید بدین خاطر باشد که شاعرانِ پیشرو غیر عادی‌ترین موجودات خاک‌اند.

بعد از رسیدن موج فردیت گرایی به جامعه ما، نوعی خمودی و جمودی و اسلوب زدایی یا آرمان زدایی، جامعه‌ی مدنی یا کلان جامعه را فرا گرفته است. شاید تاویل همین فاکتور کافی ست که بدانیم هیچ شاعری نمی‌تواند شاعرانگی، شاعری دیگر را بر بتابد و باور کند، شاعران با شروط خاصی همدیگر را باور می‌کنند یا اصلاً باور نمی‌کنند، اینجا اهمیت و بحران نقد علمی آشکار می‌شود. چون شاعر با طیف و انگاره‌های خود و فردیت و جزیی نگری به کلیت می‌نگرد که این نگاه خالی از عقده‌ها و ایرادها نیست. آیا با دیدگاه شعری خود می‌توان شمول قابل توجه‌ای ارائه داد؟! آیا کاویدن بوطیقای شعری وظیفه شاعر است؟

آیا از سنت می‌توان به تجدد نایل آمد؟ آیا از تجدد می‌توان به مدرنیسم دست یافت؟ آیا از مدرن می‌توان به فوق مدرن یا پسامدرن رسید؟ اصلاً آیا شاعر می‌داند یا می‌فهمد که باید خود را به چالش بکشاند تا به شعر و ظرفیت نابی مبدل گردد؟!

یادمان باشد، شاعری که تنها در فرم و وزن در می‌ماند و کلنجار می‌رود به اصلیت یا شناسایی ذات زمان پی نخواهد برد. ما می‌بینیم، چقدر شعرهای مخنث زیادی در گوشه و کنار ما چراغانی‌اند اما از چراغ رابطه خبری نیست. این همه ترافیک شعر و شاعری؟!

آیا شاعران به نوعی بحران لجبازی رسیده‌اند؟ .... یعنی خوب می‌دانند شعرشان توانمند و بالقوه نیست اما دست نمی‌شویند از عادت‌ها. شاعران بسیاری هنوز دوست دارند چیزی را خلق کنند که بازآفرینی محض نیست بلکه تکراری مخنث گونه از طرزی نگاه و بعد دیگر است. نه آن چیزی که باید وجود داشته باشد. آیا حل این مقوله همان اصالت بی‌بدیل نیست که در اشعار بسیاری از شاعران ارکان نیر، جادوی جاودانگی ست و موج می‌زند؟ اصالتی که در تاراس بولبا می‌توان دید یا حماسه‌ی تراژیک رستم و سهراب یا کوهلین یونانی واقعاً همان پسر کشان فروید است؟

عصر ما چنان با استرس‌ها و موج‌ها همسو می‌تازد که به نظر تنها شعر پیشرو توان سدگونه‌گی و مواجهه داشته باشد، شاعر در دهکده‌ی جهانی باید اندیشه جهانی داشته باشد. شاعر باید به باوری برسد که این التزام طبیعت نیست که ماناست، بلکه آفریده‌ی اوست که جاودانگی خواهد یافت، حال چه حرکت از ظاهر و عینیت باشد و یا ذهنیت در خدمت شعر و شعور. آنچه عمیقاً ساختار شعر اکنون است سوای ایسمیسم یا ایسم زدگی، ژورنالیسم یا کاتالیزور جوهره‌ی اندیشه به واژه‌های بنجل یا ماکت زدگی است.

بازآفرینی خلجان‌ها، تأثرات ملموس صنعت و سنت، به چالش کشاندن امیدها و نومیدی‌های انسان عقب افتاده از سرعت و حیرت روزمره‌گی‌ها، این زمانی و آن زمانی، دورانی که سخت تکان خورده، شعر باید توان تکاندن را و ناموزونی زمان را با نقشی جدید و زبانی نو ایفا کند. در گذشته و قدیم‌ها ما با ارزش‌ها و هنجارهای گوناگونی سر و کار داشتیم و شاید اکنون دیگر ارزش‌های مطلق رنگ به رنگ شدگی خاصی یافته باشند، برای شکل گیری حقایق نو – اصالت و مراقبه‌ای نو لازم و بایسته است جستجو برای حقیقت خود نوعی حقیقت عجیبی است.

شاعر اگر به دردی درونی آگاهی داشته باشد، بالطبع ناخودآگاه پر شوری خواهد داشت هنوز بسیاری از شاعران ما مشغول لعاب زدن به الهه‌ی دستمالی شده‌اند.

زمانی عضوی از خانواده، کتاب شعری می‌خرید و برای چندین نفر از اعضای خانواده خود می‌خواند، اما اکنون زندگی محدود به آپارتمان‌های نقلی شده، روزمره‌گی سفره‌ی گسترده‌ای ندارد تا استقبال گسترده داشته باشد. شاعران اکنون نباید برای ابر انسان بودن تلاش کند که رهی ست به ترکستان – او باید به فضاهای هستی و انسانی و هویت از دست رفته و بحرانی انسان ماشینیسم نایل آید. ما به عیان می‌بینیم، بسیاری از شاعران مهاجر ما در غرب دمکرات و دمکراسی و آزادی بیان هم نتوانسته‌اند جهانی بسرایند چرا؟! آیا بوم شناسی در شعر اولویت دارد؟

آیا جغرافیای خاص برای شناخت شعر مدرن لازم است؟ آیا با خاصیت‌های اکوسیستم می‌توان برای شعر تاویل‌ها و فایل‌های جداگانه‌ای قایل شد؟

آیا ما مردمان جهان سومی در ذهنیت خود و باورهای خود زندگی می‌کنیم و شعر می‌گویم؟

ما همیشه پیش فرض‌هایی برای جاودانگی خود داشته‌ایم حتی از زمان خضر، اما انسان عنیت گرای کشور صنعتی در اکنون‌ها و عینیت‌ زندگی می‌کند و خود را مسافری موقت و ملموس می‌پندارد ... شاید بهمین خاطر است که بسیاری از شاعران غربی شعرهایی ملموس و عینی می‌گویند و شعر به نوعی با سازه‌ها و محصولات ملموس صنعتی یا اشیا مچ می‌شود. لابد این همه گوشه‌ای از همان تعهد مدرن شعری، باشد.

ما هنوز به شایستگی‌های گذشته خود درشعر می‌نازیم، پی آمد آن شاید جبران ناپذیر باشد، برای شعر مدرن.

شاعر باید به اصالت شعر بیاندیشد.


منبع: آزما ( با تلخیص)/ شهرام پوررستم

گوته در پی حافظ

هایدگر و مولانا

حال شعر امروز خوب است