ساده نویسی آری، سادهانگاری نه
ساده نویسی آری، سادهانگاری نه
گفت و گو با سهراب رحیمی
سهراب رحیمی شاعر، مترجم و منتقد متولد 1341 است که توانست در سال 1392 جایزه شعر « نیکلای گوگول» از کشور اوکراین را دریافت کند. رسم هندسی مالیخولیا، نامهای برای تو، مرهم سپید، هستههای فاسد زمان و خانه خوابها مجموعه شعرهای منتشر شده او را شامل میشوند.
رحیمی که مقیم سوئد است؛ درمورد شعر مهاجرت میگوید «برای هیچ شاعری؛ زندگی در کشوری دیگر، نمیتواند یک زندگی ایدهآل باشد. اما از طرفی؛ نزدیک شدن من به تجربههای شاعران سوئدی؛ مرا تبدیل به یک شاعر دوزبانه؛ دوفرهنگه کرده.» شرح این گفتوگو در ادامه میآید.
آیا مقایسه دهههای شعری برای شناختِ شعر و جایگاه آن به نظرتان درست است و میتواند راهگشا باشد؟ اگر به این مقایسهها باور دارید آیا میشود گفت که شما خودتان را یک شاعر متاثر از دهه هفتاد میدانید؟
این جور تقسیم بندیها صرفا روشی است که منتقدین و متخصصین ادبیات برای تشخیص بهتر نحلهها و سبکهای شعری استفاده میکنند. شخصا نمیدانم آیا شاعر دهه هفتادهستم یا خیر. بعضیها مرا شاعر دهه شصتی میدانند. آقای معمار در نقدش بر شعرهای من؛ مرا با شاعران شعر دیگر مقایسه کرده. بعضیها هم مرا با شاعران دهه هشتاد مقایسه کردهاند. اما البته این تقسیمبندیها بیشتر کار یک عده محققینی است که عادت دارند همه چیز را طبقهبندی کنند؛ مثل فروشندههایی که جنسهای مشابه را در فروشگاه؛ کنار هم میچینند تا مشتریها راحتتر بتوانند آنها را پیدا کنند.
تقریبا میشود گفت تمامی آثار شما در مهاجرت شکل گرفتهاند. فکر میکنید دور بودن از وطن تا چه حد در شکل گیری و خلق آثارتان موثر بوده است؟
فکر میکنم دور بودن از وطن و زبان مادری برای من خسرانی جبرانناپذیر به همراه داشته. اما از طرفی؛ نزدیک شدن من به تجربههای شاعران سوئدی؛ مرا تبدیل به یک شاعر دوزبانه؛ دوفرهنگه کرده که این التقاط احتمالا میتواند نویدبخش نوعی جدید از شعر فارسی باشد. البته تا ببینیم نظر محققین نسل آینده چیست.
غالبا شاعران که در خارج از کشور زندگی میکنند، شعر و زبان را شاهراه ارتباط موثر با وطن و زبان مادری میدانند. اما شما سالهاست بیرون از ایران به سر میبرید و به زبان سوئدی مسلطید. آیا از این دریچه به آثارتان نگاه میکنید؟
درست است که من نزدیک به سی سال است در خارج از کشور هستم، اما هرگز از زبان فارسی دور نبودهام. هر روز فارسی حرف میزنم؛ فارسی میخوانم و مینویسم. هر روز به فارسی یا از فارسی ترجمه میکنم. بنابراین؛ زندگی من در زبان فارسی؛ از طریق زیستن در کتابها و غرق شدن در ادبیات کلاسیک و معاصر؛ ادامه دارد. این را وظیفه منتقدین و محققین میدانم که نگاهی به آثار من بیندازند و تصمیم بگیرند آیا شعرهای من در حوزه شعر داخل است یا شعر خارج. هرچند این تقسیمبندیها گاه میتواند به شدت گمراهکننده و گیجکننده جلوه کند. شخصا با این چنین تقسیم بندیهای داخل و خارج؛ ایران و مهاجرت و دیگر انواع تقسیمبندیها مخالفم چرا که این نوع جبههبندیها و تقسیمبندیها؛ ربطی به ادبیات ندارند. معتقدم این جور گزینشها؛ وظیفهای جز ایجاد شکاف و گسل در بین شاعران ندارد. تلاش من همواره بر این بوده که شعر داخل و خارج را به هم نزدیک کنم و هیچگاه تفاوتی بین شاعران داخل و خارج و شعر خارج و داخل قائل نشدهام.
چه طور شد که تصمیم گرفتید بعد از انتشار رسم هندسی مالیخولیا توسط نشر اسمواکادول این کتاب را در ایران نیز منتشر کنید؟
سالها قبل، آن کتاب را برای نشر نگاه فرستاده بودم. وقتی جوابی از ایشان نشنیدم؛ خودم دست به کار شدم و با هزینه شخصی این کتاب را در سوئد منتشر کردم. بعد از سه سال انتظار (با آنکه قول داده بودند بعد از سه ماه جواب بدهند)؛ بالاخره دست اندرکاران نشر نگاه جواب دادند که مایل به انتشار آن مجموعه شعر من نیستند. بعدها که آقای داریوش معمار نشر بوتیمار را به راه انداختند پیشنهاد کردند کتاب را آنجا منتشر کنیم.
شما هم به تاثیرپذیری و تاثیرگذاری بیشتر خواننده درون مرزی باورمندید؟
بله مسلما این چنین است. تعداد مخاطبین شعر در خارج از کشور حتی به صد نفر نیز نمیرسد در حالی که در ایران ما مخاطب چند میلیونی داریم. تا آنجا که خبر دارم در روزنامههای ایران شعر و نقد شعر و اخبار شعر؛ منتشر میشود و حتی نشریات ویژه شعر نیز وجود دارد. بنابراین مخاطب اصلی من؛ خواننده درون مرزی است و وقتی به فارسی مینویسم؛ مسلما به خواننده فارسی زبان نظر دارم. همانطور که مطلع هستید؛ بخش بزرگی از شاعران ایرانی مقیم خارج؛ کتابهایشان را در ایران و بیهیچ مشکلی به چاپ میرسانند. عبارتها و کلمههایی هم هستند که دچار ممیزی میشوند که البته تعداد آن کلمات خیلی محدود است و اصولا اصرار بعضی دوستان نویسنده بر چاپ در خارج از کشور؛ یک اصرار بیهوده و لجبازانه بیشتر نیست.
شعر و زبان شما را در رسم هندسی مالیخولیا، شعری پیچیده میدانند. لایه در لایه و تو در تو. مسلما حذف واسطه بین حس شاعر و شعر که همان زبان است ممکن نیست. اما بازی با زبان مساله دیگری است. شما تا چه حد به بازیهای زبانی در شعر معتقدید؟ یعنی مرزی برای خودتان در بهرهگیری از بازیهای دشوار زبانی قائل نیستید؟
نمیدانم شعر من لایه لایه است یانه! این را میگذارم به عهده منتقدان. فکر نمیکنم در هیچ کدام از شعرهای من؛ رابطه بین شعر و شاعر یا رابطه بین شاعر و خواننده؛ دچار اخلالی شده باشد. شخصا سادهنویسی را تا آنجایی که به سادهانگاری و ساده اندیشی منجر نشود؛ دوست دارم. اما شاید بعضی جاها؛ حذف بعضی تصاویر در شعر من، خوانش متنهایم را برای خواننده غیرحرفهای دچار مشکل کند. در آن صورت توصیه من به خوانندگان این است که اگر شعری برایتان دشوار بود، دوبار یا سه بار بخوانید. شخصا به بازیهای زبانی بهای چندانی نمیدهم.
فکر میکنم شعری که ریشه دارد؛ راه خودش را پیدا میکند و رشد میکند و ریشه میزند در خاک زبان. ریشه میزند در لحنی تازه. ریشه میزند در بیانی خلاقانه. ریشه میزند در گفتمانی چند سویه. ریشه میزند در ذات زبان و ریشه میزند در لحنی شاخص. چنین شعری به هر زبانی که نوشته شود، سرانجام راه خودش و مخاطب خودش را پیدا میکند.
هرچند نمیتوانم لذت خودم از خواندن شعرهای جوانانی که متوسل به این فن میشوند را پنهان کنم. اما بازیهای دشوار زبانی؛ فکر میکنم تعریفی نسبی است، و باز هم تاکید میکنم که شاعری که تمام مدت سعی داشته باشد خودش را پشت بازیهای زبانی پنهان کند؛ در نهایت دنیای شاعرانهاش را نمیشود جدی گرفت؛ چرا که او در بازیهای خودش گم شده است. ما به عنوان شاعر، وظیفه نداریم مخاطب را گول بزنیم. بهتر است تصویرهای شعرمان صادقانه باشد. مشکل شعر کلاسیک ما این بود که در استعاره و ایجاز و سمبولها خودش را به تکرار و اشباع رسانده بود و دست و پای خودش را بریده بود. همانطور که دیدیم شعر دهه هفتاد هم به همان شکل؛ نتوانست به ترکتازیهای خودش ادامه دهد؛ چون اصولا شاعران جریان ساز آن دهه؛ به دنبال ایجاد سبک بودند و نه صرفا بالابردن سطح آگاهی شاعران و جامعه و نه حتی بالابردن دانش شاعرانه. شعر دهه هشتاد؛ جواب خوبی بود به بحرانی که در پی اشباع بازیهای زبانی دهه هفتاد بوجود آمد. اما آن نوع شعر هم به خاطر اصرارش در سادهنویسی و سادهانگاری به جایی نرسید.
رویکردهای اجتماعی در شعر چطور؟ به آن اساسا اعتقاد دارید؟
شخصا فکر میکنم شعر نباید اجتماعی- سیاسی باشد. هرچند اگر شاعری توانست شعر سیاسی- اجتماعی خوبی بسراید مثل نرودا خیلی هم خوب است. ولی تجربه نشان داده هر وقت شاعران در سرودن شعرهای سیاسی- اجتماعی؛ عمد داشتهاند؛ خیلی سریع به ورطه تکرار و شعار افتادهاند که این مساله در نهایت؛ ضربههای سختی به پیکر شعرشان زده است.
با توجه به اینکه به ادبیات سوئد و ادبیات جهان اشراف دارید فکر میکنید شعر ایران در کجای ادبیات جهان ایستاده؟
من داور شعر جهان نیستم، هرچند نقدهایی از من در روزنامههای ایران و سوئد منتشر شده. اما فکر میکنم شعری که ریشه دارد؛ راه خودش را پیدا میکند و رشد میکند و ریشه میزند در خاک زبان. ریشه میزند در لحنی تازه. ریشه میزند در بیانی خلاقانه. ریشه میزند در گفتمانی چند سویه. ریشه میزند در ذات زبان و ریشه میزند در لحنی شاخص. چنین شعری به هر زبانی که نوشته شود، سرانجام راه خودش و مخاطب خودش را پیدا میکند. شعری که خودش را از زنجیر کلیشههای رایج و سنتی رها کند و به موازات آن، به اصل و ماهیتِ شعر وفادار باشد. شعری که ریشه در جهانهای تازه داشته باشد و فضایِ تازهای به مخاطب کنجکاو نشان دهد. شعری که بشود از طریق آن، تجربهای خلاق را به نمایش گذاشت و خواننده بتواند در حینِ خواندن، تجربه زیست شده نوشتاری شاعر را همزمان تجربه کند و خواننده بتواند خود را در خوانش آن سهیم بداند؛ به نوعی تجربهای هم ذات پندارانه رسیده است. هرچند متاسفانه دست ما کوتاه و خرما بر نخیل و انگار سرنوشت شعر ما این شده که ما در حاشیه باشیم. حالا اگر به اصل سوالتان برگردم که در مورد وضعیت شعر ایران در مقایسه با شعر جهان بود باید بگویم شعر ایران همانجایی هست که همیشه بوده؛ از استثناهایی مثل مولوی و خیام که بگذریم؛ اصلا شعر ایران در جهان؛ در حد انتظارمان نیست به هزار و یکشب و رباعیهای خیام فکر میکنند. اگر کشورهایی مثل ایرلند یا اسپانیا یا رومانی در سوئد شناخته شده هستند؛ به این خاطر است که دولتهای این کشورها؛ بخش زیادی از بودجهشان را صرف ترجمه ادبیاتشان به زبان سوئدی کردهاند و این مهم البته برای ما نویسندگان و مترجمین ایرانی در حد یک رویای دست نیافتنی ست.
منبع: آرمان- ماهرخ غلامحسینپور