درام یا مستند؟

«فرزند چهارم» نتوانست از همان ابتدا، مرزی میان درام و مستند ایجاد کرده و از این رو، هر دوی این مفاهیم را به شکلی مختلط به تصویر می کشد که نمی تواند از این شکل فیلمنامه نویسی، توفیقی برای فیلم به همراه بیاورد.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

درام یا مستند؟

درباره فیلم «فرزند چهارم»


«فرزند چهارم» نتوانست از همان ابتدا، مرزی میان درام و مستند ایجاد کرده و از این رو، هر دوی این مفاهیم را به شکلی مختلط به تصویر می کشد که نمی تواند از این شکل فیلمنامه نویسی، توفیقی برای فیلم به همراه بیاورد.

سینمای فرامرزی، یک اصل داستانی پررنگ وجود دارد که اصطلاحا "بن مایه داستانی" نامیده می شود.این بن مایه نه تنها، داستانک های فرعی فیلمنامه را به وجود می آورد بلکه به عنوان اصلی مشترک میان اهداف و نیات داستانی با شخصیت های همان داستان است؛ به طوری که عملکرد شخصیت ها و حتی فرم کلاسه شده شخصیت بندی، بر مبنای همان بن مایه با اتمسفر خاص خود است.این طریقی است که در تمامی آثار استاندارد بین المللی که تمی فرامرزی دارند مورد استفاده قرار می گیرد حال آن اثر یا در گونه جنگ روایت می شود و یا با پرداختی دراماتیک، به موضوع مهاجرت می پردازد و یا حتی می تواند از باری کمیک بهره مند باشد.

"فرزند چهارم" یک اثر فرامرزی است که می خواهد در قالب ملودرام، به زخم ها و آلام درونی ملت بی پناه آفریقا و مخصوصا مردم سومالی اشاراتی داشته باشد اما نوع اشاره، خود، بزرگترین مشکل داستانی فیلم است.

در فیلم، ما چیزی تحت عنوان "مظلومیت" را مشاهده نمی کنیم؛ قحطی و جنگ زدگی، تنها به عنوان عناصری بصری در فیلم هستند که قابلیت درگیری ذهنی را به وجود نمی آورند و مخاطب نمی تواند با این قاب بندی هایی که از این مفاهیم نشان داده می شود، به عمق ماجرا پی ببرد.نشان دادن کودکان و زنان بی سرپناه که گرسنه هستند و حتی کفشی برای راه رفتن ندارند، نمی تواند بار مفهومی قحطی و گرفتاری ملت سومالی را به مخاطب منتقل نماید.وقتی بن مایه فیلم، دچار چنین خلل بزرگی باشد، بی شک دیگر عناصر داستانی نیز که از این بن مایه ارتزاق می کنند، خواه ناخواه دچار خدشه می شوند.

به همین دلیل است که مخاطب نمی تواند در این فیلم، اصل الزام آوری را که به موجب آن دو کاراکتر اصلی از ایران به سومالی سفر می کنند را بپذیرد؛ در شخصیت زن داستان، که تنها به چند دیالوگ مبهم بسنده می شود و در کاراکتر مرد نیز تنها با یک شوخی ابتدایی، موضوع جدی می شود و مرد تصمیم می گیرد به همراه کفش هایش به سومالی سفری داشته باشد؛ جالب آنکه برای رفتن به یک کشور جنگ زده که تصویر جنایت های رخ داده در آن، مدام از تلویزیون پخش می شود، تصمیم این دو کاراکتر که هر یک در خود تهران، شرایط بسیار نابسامانی دارند، خیلی ساده تر از یک سفر شمال نگاه می شود.

بی‌هدفی داستان، حتی گریبان بازیگرانش را نیز گرفته چون فیلمنامه نمی تواند هیچ اطلاعاتی در راستای این قصه پرابهام در اختیار مخاطب خود قرار دهد.این یک مشکل فراگیر در فیلم است و دامن شخصیت های اصلی و فرعی داستان را می گیرد

در ادامه الزام آور نبودن سفر این دو کاراکتر، حضور آنها در سومالی نیز خیلی بی هدف به تصویر کشیده می شود.زن که یک هنرپیشه سرشناس است تنها به عکاسی می پردازد و مرد نیز که به بهانه برگرداندن پسر به آنجا رفته نیز هیچ تلاشی در این زمینه نجام نمی دهد و تنها یک روز قبل از بازگشتش به تهران، در حد چند جمله از وی می خواهد تا به تهران بازگردد وگرنه مابقی فیلم، تنها به تفرج این دو نفر در سومالی، آن هم در اوج جنگ و قحطی می پردازد.

بنابراین تا اینجا فیلم نه توانسته بن مایه اصلی را از خود به نمایش بگذارد و نه بار دراماتیک خود را قوت ببخشد.شاید اگر داستانک ها از قوام ساختاری بیشتری برخوردار بودند، فیلم نتیجه بهتری از آنها استحصال می نمود اما چون با رویه ای ضدقصه وارد گود می شود نمی تواند به هیچ توفیقی نائل آید؛ در همین ورال ضدقصه نیز چون فیلم تلاش دارد تا به طریقی کلاسیک، به موضوع نگاه کند، بی هدفی داستان و شخصیت ها به چشم می آید در حالی که شاید اگر داستان از ریتمی پرشتاب استفاده می نمود و یا در تدوین، این گونه "خطی" عمل نمی کرد، این مشکل تا حدود بسیاری تا این اندازه پررنگ به چشم نمی آمد.

بی‌هدفی داستان، حتی گریبان بازیگرانش را نیز گرفته چون فیلمنامه نمی تواند هیچ اطلاعاتی در راستای این قصه پرابهام در اختیار مخاطب خود قرار دهد.این یک مشکل فراگیر در فیلم است و دامن شخصیت های اصلی و فرعی داستان را می گیرد.ما هیچ یک از شخصیت های این فیلم را نمی شناسیم و نمی توانیم با اهداف آنها ارتباط برقرار نمائیم.

از پیرمرد کارخانه دار که مدعی است کفش هایش تنها به دلیل برچسب برند کارخانه اش به فروش نمی روند و اگر این برند تعوض شود، کفش ها به فروش می روند (که همین خود نیز نمی تواند قابلیت تاویل بیرونی در جامعه ما داشته باشد) تا زن بازیگر که معلوم نمی‌شود چه مشکلی با خواستگار خود دارد و به دنبال چه هدفی به سومالی سفر می کند تا حامد بهداد که مشخصا گفته نمی شود او به چه دلیل به همراه همسرش، در سوالی مانده بودند و چیز از درونیات این شخصیت تودار نشان داده نمی شود، همه و همه مشکلات شدید شخصیت پردازی دارند.فیلمنامه حتی در نشان دادن مشخصه های رفتاری و کاربردی از زن سیاه پوست پرستار و شخصیت محب دچار مشکل است در حالی که اصرار دارد از طریق این شخصیت ها، داستان را وارد فازهایی دیگر کند و به نوعی، به داستان نداشته خود، پر و بال بدهد.

این سه مشکل بزرگ (خلل زوایه پرداختی بن مایه اصلی داستان، استفاده از روش ضد قصه برای بیان داستان خود و شخصیت پردازی)، اصلی ترین ضربات را بر فیلمی وارد آورده اند که می خواست مظلومیت های متعدد یک ملت را به تصویر کشیده و از قِبَل آن، به داستانی دراماتیک نیز اشاراتی داشته باشد اما چون نتوانسته بود عناصر فیلمنامه نویسی را به خوبی رعایت نماید، اینچنین به گرداب  مفهومی گرفتار آمد و اثری ضعیف را به مرحله تولید رساند.

ضمن آنکه در چنین آثاری، تلاش می شود تا رویه داستان گویی ضمن استقلال روایتی، شکلی مستند به خود بگیرد و به نوعی اثر، یک مستند داستانی باشد که بتواند المان های درام و مستند را به موازات یکدیگر پیش برده و در نهایت، با داده هایی که از هر یک از این عناصر به تصویر می کشد، فیلم را به سرانجامی برساند که هم بار مفهومی داشته باشد و هم احساسات مخاطب را درگیر واقعیت ماجرا در دنیای بیرون و شخصیت های فیلم نماید در حالی که "فرزند چهارم" نتوانست از همان ابتدا، مرزی میان درام و مستند ایجاد کرده و از این رو، هر دوی این مفاهیم را به شکلی مختلط به تصویر می کشد که نمی تواند از این شکل فیلمنامه نویسی، توفیقی برای فیلم به همراه بیاورد و نیازها و خواست های هر یک از این دو تلقی را، منظور نموده و در راه تحقق آنها عمل نماید.

 

بخش سینما و تلویزیون تبیان


منبع : خبرگزاری تسنیم / مجتبی اردشیری

مطالب مرتبط مجموعه :
آخرین مطالب سایت