برای روزگار قریبی که نگذشته است
برای روزگار قریبی که نگذشته است
به بهانه پخش مجدد مجموعه روزگار قریب از شبکه چهارسیما
زندگی پزشکی که هم روزگار ما بوده است و هنوز خاطرات تر و تازه ای از شاگردانش می شود شنید، دست مایه ی مجموعه ای می شود که بیش از نام قهرمانش به سر زبان ها می افتد.
وسواس کیانوش عیاری در ساخت فیلم و البته مجموعه ای تلویزیونی، شبیه وسواس ناصر تقوایی است. شاید رمز ماندگاری روزگار قریب هم در همین وسواس کارگر دانش باشد.
در میان پزشکان، به ویژه متخصصین اطفال از زندگی دکتر قریب، نقل های فراوانی است. حتی مردم عادی جامعه هم نام مرحوم قریب را شنیده بودند، اما باید پذیرفت که پس از ساخت روزگار قریب، حتی جو حاکم بر دانشجویان پزشکی نیز تغییر کرد. سرانجام در قالب روایتی تصویری از پزشک شمایلی ارائه شد که هم باعث فخر جامعه ی پزشکی بوده و هم در قالب کلی تر، مایه ی مباهات ایرانی ها.
بعضی وقت ها اگر به سراغ نقد فیلمی بروی، بی آن که خودآگاه ناآگاهت بفهمد بیشتر تحت تأثیر نام کارگردانش قرار می گیری. در مورد روزگار قریب هم همین حکایت صادق است. بعد از ساخت روزگار قریب و نمایش آن از تلویزیون کسانی که باورشان نمی شد عیاری بتواند فیلم یا مجموعه ای مطابق ذائقه ی عمومی بسازد ، هم به این معترف بودند که انگار جز عیاری کس دیگری نمی توانسته، روزگار قریب را بسازد. ملاحظات ساخت مجموعه ای عامه پسند، عیاری را چندان به روی گرداندان از فضای شخصی اش وادار نمی کند. هرچند که فیلم های شاخص عیاری را هم نمی توان همه را در یک جغرافیای متافیزیکی از یک سینمای مشخصی جست و جو کرد.
شبح کژدم، آن سوی آتش و آبادانی ها، هیچ کدام شبیه دیگری نیست، اما با این وجود، در همه ی آن ها، حس ویژه ی کیانوش عیاری دیده می شود. با این حال از میان فیلم های عیاری به عرض خاص عیاری نمی شود، پی برد. شاید هم هر کدام از فیلم های عیاری مربوط به یکی از فصل های، دنیای درونی و ذهنی اش باشد. وقتی عیاری شبخ کژدم را ساخت، در تحسینی منکوب باید می گفتی که این فیلم اصلاً به سینمای ایران مربوط نیست. انگار کارگردان دورگه ی روسی-ایتالیایی آن را ساخته است. کارگردان دورگه ی روسی- ایتالیایی که در فرانسه بزرگ شده است.
اما این تحسین منکوب، دست کم ارزش شبح کژدم را در حد یک اقتباس حسی یا گرته برداری سبکی تنزل می دهد. اتفاقاً شبخ کژدم اثری کاملاً ایرانی است. ایرانی بودن شبح کژدم، تصوری سنت مآبانه از سینما که خود مفهومی مدرن در زندگی بشر است، نمی دهد. شبح کژدم، مطابق همان چیزی است که در یک جامعه ی در حال گذار از سنت به مدرنیته و یا دست کم اجتماعی که در مناقشه ی این سنت و مدرنیته است، باید اتفاق بیوفتد.
از قضا روزگار قریب هم اثری کاملا ایرانی است ، ادبیات آدم ها ، حفر نقبی تاریخی برای استخراج میراث فرهنگی نیست و یا آداب شخصیت ها شاعرانگی معمول شرقی نیست که تا بخواهند مثلا فیلم ایرانی بسازند ، این شاعرانگی و سنت گرایی را به خوردش بدهند . درروزگار قریب با شیبی ملایم تغییرات فرهنگی جامعه مشاهده می شود . مشاهده ای که به قصد ترتیب بخشیدن به روند نیست . قصه تعریف که می شود ، رنگ عوض کردن ها را هم حس می کنیم.
ویژگی منحصر به فرد کیانوش عیاری در فیلم هایش، نوع شخصیت پردازی های آدم هاست. اتلاق قید یا صفت منحصر به فرد در شخصیت پردازی، گزینشی از سر اغراق در لحظه ی نگارش این چند خط نیست و از طرفی به معنای بی نقص ترین و شگفت انگیزترین شخصیت پردازی در ادبیات نمایشی سینمای ایران هم نیست.
شخصیت پردازی های بهرام بیضایی خصوصاً آن چه در غریبه ای در مه یا رگبار و یا شاید وقتی دیگر اتفاق می افتد متمرکز به شخص اول بازی است. نه این که شخصیت های دیگر یله باشند، اما این تمرکز به یک نفر از کل داستان، که از قضا به دراماتیزه شدن از صحنه به تصویر سینمایی است، دیگر پیش برنده های داستان را کمرنگ جلوه می دهد و یا در فیلم های مهرجویی با وجود شخصیت پردازی کاملاً درونی و روان شناسانه، طوری است که بیشتر به برش روایت شده، برمی گردد و قضاوت در لحظه های دیگر زندگی اشخاص بازی را از تماشاچی می گیرد. اما در مورد کارهای عیاری، با وجود این که دیالوگ های کودکانه از همه چیزهمه کس نمی شنویم، با این حال توقع انتظارات شخصیتیشان را می توان پیش بینی کرد و این پیش بینی در عین حال موجب گمان درست در مورد آینده ی داستان نمی شود. نمی شود، که مفهوم تعلیق دراماتیک از دست نرود. وسواس عیاری در ساخت یک فیلم، به ملاحظاتش در مورد بازی بازیگران یا نوع نگاه دوربین مربوط نیست. تمام شخصیت های داستان بدون در نظر گرفتن مدت حضورشان و یا تأثیر حضورشان، به یک اندازه قابل درکند. فرقی نمی کند که روزگار قریب را به شیوه ی سی و پنج فیلم برداری کرده باشند که نظریه ی فقط نگاتیو می ماند را معنی بدهد یا این که با همین دوربین های ویدئویی تصویربرداری کنند. روایت زندگی دکتر قریب و هم روزگارانش در همین قاب تلویزیونی هم طوری ثبت می شود که برای مرتبه های دوم و ... و چندم دیدن هم، چیزهای زیادی برای به خاطر سپردن داشته باشد.
روزگار قریب، دست مایه ی خاطره بازی اواخر دهه ی هشتاد شمسی برای سال های آتیه خواهد بود.
مجتبی شاعری
بخش سینما و تلویزیون تبیان